کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

دو حکایت از تاریخ

از «دشمنی» تا «فالوده»

21 دی 1394 ساعت 16:38

سربازی را گفتند: چرا به جنگ نروی؟ گفت: به خدا سوگند که من یک تن از دشمنان را نشناسم . . .


 

جوان و تاریخ- حکایت تاریخ

 

دشمنی سربازی را گفتند: چرا به جنگ نروی؟ گفت: به خدا سوگند که من یک تن از دشمنان را نشناسم و ایشان نیز مرا نشناسند، پس دشمنی میان ما چون صورت بندد؟

 

 

فالوده ابوالعینا بر سفره ای بنشست. فالوده ای برابرش نهادند. مگر کم شیرینی بود، گفت: این فالوده را پیش از آن که به زنبور عسل وحی شود ساخته اند.


کد مطلب: 22068

آدرس مطلب :
https://www.cafetarikh.com/news/22068/دشمنی-فالوده

کافه تاریخ
  https://www.cafetarikh.com