۰
plusresetminus
دو حکایت از تاریخ

از «دشمنی» تا «فالوده»

سربازی را گفتند: چرا به جنگ نروی؟ گفت: به خدا سوگند که من یک تن از دشمنان را نشناسم . . .
از «دشمنی» تا «فالوده»
 

جوان و تاریخ- حکایت تاریخ

 

دشمنی سربازی را گفتند: چرا به جنگ نروی؟ گفت: به خدا سوگند که من یک تن از دشمنان را نشناسم و ایشان نیز مرا نشناسند، پس دشمنی میان ما چون صورت بندد؟

 

 

فالوده ابوالعینا بر سفره ای بنشست. فالوده ای برابرش نهادند. مگر کم شیرینی بود، گفت: این فالوده را پیش از آن که به زنبور عسل وحی شود ساخته اند.

https://www.cafetarikh.com/news/22068/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما