سواره از دروازه گمرک راندیم.بیرون گردوخاک،هواى تیرهوتار،قشون را هم آن طرف امامزاده حسن چیده بودند، یحیى خان که نایب حالیه سپهسالار است در تهران با صاحبمنصبان و توپخانه،افواج، سوارهها و غیره ایستاده بودند.سواره و پیاده خیلى بودند و خوب.اما من از کجخلقى و دلخورى نمىدانستم کجا راه مىروم و کى را مىبینم.نعوذ و بالله تا از سان گذراندیم به کالسکه نشستم،وداع مستوفى الممالک هم بسیار حزنآمیز بود.آقا با ریش سفید پیاده شد،پابوسى کرد،دور و حلقه چشم را اشکى کرد،بعد کمکم شاهزادهها و غیره و غیره هم وداع کرده رفتند
جوان و تاریخ- سبک زندگی
«سواره از دروازه گمرک راندیم.بیرون گردوخاک،هواى تیرهوتار،قشون را هم آن طرف امامزاده حسن چیده بودند، یحیى خان که نایب حالیه سپهسالار است در تهران با صاحبمنصبان و توپخانه،افواج، سوارهها و غیره ایستاده بودند.سواره و پیاده خیلى بودند و خوب.اما من از کجخلقى و دلخورى نمىدانستم کجا راه مىروم و کى را مىبینم.نعوذ و بالله تا از سان گذراندیم به کالسکه نشستم،وداع مستوفى الممالک هم بسیار حزنآمیز بود.آقا با ریش سفید پیاده شد،پابوسى کرد،دور و حلقه چشم را اشکى کرد،بعد کمکم شاهزادهها و غیره و غیره هم وداع کرده رفتند.ما راندیم براى سر قنات حاجى سلیمان خان ،شب را آنجا ماندیم،با نهایت کسالت صبح کردم،صبح هم از آنجا آقا وجیه،امین حضور، امینخلوت،سرایدارباشى و غیره و غیره،همه گریهکنان رفتند شهر.رفتیم کرج،دو دختر به سیاچى گفته بودم حاضر بکند،از شهر به کرج آورده بودند الى سرحد ان شاء الله هستند.حاجى سرور،باشى،محمد،چشمگرده هم هستند.ملیجک،مردک،پدر مردک،کربلایى حسین،ما شاء الله خان،برادر معصومه،آقا داود هم بعد آمد،هستند.روزهاى آخرى که از شهر مىخواهم درآیم،حاجى سعید خواجۀ والدۀ شاه که مدتى ناخوش بود مرد.براى بردن مواجب و جیرۀ او هم چقدرها زحمت دادند.خلاصه این روزنامه را الحمد لله تعالى در قزوین مىنویسم،یعنى در هزار جریب اردو افتاده است.باد شدیدى مىآید.روز سهشنبه 5 ربیع الثانى است.فردا هم ان شاء الله اینجا اطراق است.نایب السلطنه و همراهان او هم الى گازرالنگ همراه بودند.وداع نایب السلطنه هم مزید اوقاتتلخى شد.کشیکچىباشى قدیم هم با او بود رفت.خبر تلگرافى امروز رسید که قمر خانم والدۀ کشیکچىباشى فوت شده است.قمر چانهدراز است.حاجى ملا هادى مدرس تهران مرده است،ان شاء الله تعالى از سرحد همراهانى[را]که به فرنگ خواهند آمد و کسانى که به تهران برمىگردند خواهم نوشت. در هزار جریب اطراق شد.بر پدر باد مه اینجا لعنت که متصل مىآید.گرد،خاک، سرد.پنج به غروب مانده رفتیم شهر.از محلۀ راگوش به دولتخانه.محلات و شهر هم خراب،دولتخانه *ویران،خلاصه رفتیم اطاق رکنیه که دیوانخانه عضد الدوله است.علما و شاهزادهها و اعیان قزوینى دیده شدند.سپهسالار بود،شاهزاده حاکم جور غریبى است.خیلى خنده دارد.بعد رفتیم اندرون شاهزاده.امان از دالانهاى خراب[و] تاریک اندرون شاهزاده،بعینها به محبسخانه مىماند،دقیقه[اى]نمىشود ایستاد.فلانى که در قزوین است آنجا بود شیرین جان خانم خواهر حاکم آنجا بود،چند دختر فلانى آورده بود،خوب بودند.شاهزاده یک صیغه دارد،دو کنیز سیاه.صندوقخانۀ غریبى داشت.عصرى مراجعت شد.گرد،خاک،باد،خیلى غمگین بود.ضیاء الملک دیروز از گیلان آمده بود،دیده شد. به سیاهدهن که آخر خاک قزوین است رفتم.پنج فرسنگ راه بود.اما جلگه و صحراى بسیار خوب،سبز،خرم،پرگل است.دهات آباد،از محال قاقازان *و دشت آبى قزوین سر راه و کنارهها بود.اغلب مال حاجى امین الرعایا و خویشهاى اوست.از کرج الى حال از بواسیر بىپیر خیلى خون مىرود.بسیار بىحال و بدرنگ شدهام. به چاپارى از راه آذربایجان،پاریس مىرود.حالا اول شکوفه همۀ جاهاست.تهران هم روزى که بیرون آمدیم شکوفه آلوچه،زردآلو،بادام،باز شده بود.آقاباشى لقب معتمد الحرم گرفت،معز الدوله در دیوانخانه برقرار شد.»1
پی نوشتها
1- ناصرالدین قاجار، شاه ایران، ق1313 - 1274 / تهران: سازمان اسناد ملی ایران، پژوهشکده اسناد، ۱۳۷۹