سواره از دروازه گمرک راندیم.بیرون گردوخاک،هواى تیرهوتار،قشون را هم آن طرف امامزاده حسن چیده بودند، یحیى خان که نایب حالیه سپهسالار است در تهران با صاحبمنصبان و توپخانه،افواج، سوارهها و غیره ایستاده بودند.سواره و پیاده خیلى بودند و خوب.اما من از کجخلقى و دلخورى نمىدانستم کجا راه مىروم و کى را مىبینم.نعوذ و بالله تا از سان گذراندیم به کالسکه نشستم،وداع مستوفى الممالک هم بسیار حزنآمیز بود.آقا با ریش سفید پیاده شد،پابوسى کرد،دور و حلقه چشم را اشکى کرد،بعد کمکم شاهزادهها و غیره و غیره هم وداع کرده رفتند