پروژه نفوذ از جمله مسائل مهمی است که رهبر معظم انقلاب آنرا در دوران پسابرجام به عنوان یک امر مهم مطرح کردهاند. این پروژه بعضا آنقدر پیچیده و مبهم است که بسیاری را به اشتباه می اندازد.
پروژه نفوذ از جمله مسائل مهمی است که رهبر معظم انقلاب آنرا در دوران پسابرجام به عنوان یک امر مهم مطرح کردهاند. این پروژه بعضا آنقدر پیچیده و مبهم است که بسیاری را به اشتباه می اندازد. اما مسئله مهمی که می تواند از هر نوع نفوذی حتی پیچیده ترین مراحل آن جلوگیری کند، آگاهی عمومی نسبت به این امر است. به این معنا که هر چقدر مردم تصور و درک بهتری از نفوذ داشته باشند و خطر آن را به طور ملموستری احساس کنند راه برای فرد نفوذی بسته و بسته تر می شود.
در دوران شکوهمند انقلاب اسلامی نیز ماجراهای مختلفی در مورد این امر خطیر بوجود آمد که منجر به تسویه افراد از ارکان جمهوری اسلامی شد که منافقین، بنی صدر و ... از جمله این موارد بودند. اما ماجرای مرموز و مهم نفوذ مسعود کشمیری عامل بمبگذاری دفتر نخست وزیری و شهادت شهیدان رجایی و باهنر و تنی چند از یاران انقلاب از جمله این موارد است.
در ادامه بخشی از خاطرات حاج احمد قدیریان یکی از انقلابیون مطرحی که با شهید مهدی عراقی و حاج صادق امانی فعالیت امنیتی و عملیاتی ویژهای را در دوران انقلاب و پس از آن انجام می داد در باره واقعه بمگذاری دفتر نخست وزیری و نفوذ مسعود کشمیری نقل می کنیم تا از این جهت بیشتر فضای پروژه نفوذ برای مخاطبین گرامی ملموس تر شود.
با انتخاب بنی صدر به عنوان رئیس جمهور، شهید رجایی نیز به عنوان نخست وزیر مشخص شد. زمانی که به عنوان نخست وزیر بود، بنی صدر به او اعتنا نمی کرد. خودش می گفت: «وقتی در دانشکده افسری پشت سر بنی صدر راه می رفتم بنیصدر به من محل نمی گذاشت.» خدمت شهید بهشتی و امام منعکس کردم؛ فرمودند: «باید بمانید.» رجایی کفه تقوا، صفا، صمیمیت و استقامت و بنی صدر کفه بی تقوایی، جنایت و خیانت بود.
نقشه کشمیری برای بمبگذاری در بیت امام راحل
پس از ان که بنی صدر فرار کرد، رجایی و باهنر به عنون رئیس جمهور و نخست وزیر انتخاب شدند. کشمیری که نفوذی سازمان منافقین بود در دفتر به کار گماشته شد. هنگامی که رجایی و باهنر قصد ملاقات با حضرت امام را داشتند، کشمیری هم همراه آنان بود. زمانی که وارد جماران شدند، دم در ورودی بیت امام، برادران سپاه پاسداران از ورود کشمیری ممانعت به عمل آوردند و گفتند که کیف شما را بایستی بازدید کنیم. کشمیری مخالفت کرده که خیر در کیف من اسناد مهمی است و نمی توانم به شما نشان بدهم. آقای رجایی و باهنر اصرار می کنند که ایشان مورد تایید ماست، بگذارید بیاید. برادران سپاه قبول نمی کنند که کشمیری با کیف بدون این که بازرسی شود داخل بیت شود و او با حالت قهر از جلوی در به دفتر نخست وزیری برمیگردد. در آن کیف بمبی جاسازی شده بود که در بیت امام منفجر شود که الحمدلله نشد؛ اما زمانی که شهید رجایی و باهنر به دفتر دولت برگشتند آن ساک منفجر و رجایی و باهنر به شهادت رسیدند. ما در اوین جلسهای داشتیم، آقای رفیق دوست هم در اوین بودند؛ وقتی متوجه انفجار شدیم با هم به نخست وزیری رفتیم. تقریبا چند دقیقهای بعد از انفجار با آقای رفیق دوست وارد سالن شدیم. از آقای محمدی مسئول دفتر آقای رجایی پرسیدیم که رجایی و باهنر کجا هستند که ناگاه دیدیم دو نفر را که کاملا سوخته اند و شناخته نمی شوند، داخل پتو گذاشتند. به قسمت سردخانه که رفتیم خانم شهید رجایی ازدندانهای طلایی او را شناخت و همسر باهنر نیز او را شناخت. وی به هنگام دیدن جنازه باهنر به ایشان گفت: « آقای باهنر خوش به حال تو که رفتی.»
ریاکاری به شیوه کشمیری
کشمیری را آقای کامران به رئیس جمهور معرفی نموده بودند. درباره شخصیت کشمیری باید گفت که او فردی بود که با معرفی بعضی از آقایان به سپاه آمده بود و او بیشتر اوقات با لباس مقدس سپاه را بر تن می کرد و همیشه بر روی سمت چپ لباسش آرم سپاه بود. نامبرده به قدری رضایت مرحوم رجایی را جلب کرده بود که بعضی اوقات شهید رجایی نماز ظهر و عصر را به ایشان اقتدا می کردند.
کشمیری بسیار انسان مزور و ریاکاری بود. او با نیرنگ توانست خود را بین خودیهای نظام قرار دهد؛ به عنوان امام جماعت برگزیده شده و ما به تبع به ایشان اقتدا نمودیم. در هنگام شروع نماز کشمیری خودکاری از جیب خود بیرون آورد و به زمین گذاشت و بعد از اتمام نماز آن خودکار را دوباره به جیب خودش می گذاشت. کشمیری این کار را اینگونه توجیه کرد که خودکار متعلق به بیت المال است، نباید با آن نماز خواند. آری او با این گفتار و رفتارش توانسته بود بر روی آقای کامران نیز تاثیر بگذارد و این شخص را به آقای رجایی معرفی کرند.
ماجرای بمگذاری از زبان شاهد عینی
سرهنگ محمد مهدی کتیبه ریاست وقت اداره دوم ارتش و یکی از مجروحین حادثه دفتر نخست وزیری در خاطراتش می گوید: «من تقریبا از ساعت 3 بعد از ظهر وارد جلسه شدم. در این زمان کشمیری هم آمد و هر دو وارد مجلس شدیم. کشمیری معمولا ضبط صوت بزرگی برای ضبط مذاکرات همراهش بود. من فکر می کنم آن بمبی که منفجر شد، داخل همین ضبط صوت جاسازی شده بود. راس ساعت مقرر که جلسه شروع شد، طبق روال گذشته رئیس شهربانی کل کشور وقایعی که در طول هفته اتفاق افتاده بودد بیان کرد که یک مرتبه احساسی در من به وجود آمد که ناخودآگاه ایستادم. سرم سوخت و چشمم نیز بسته شد. پر دیدم سالن پر از دود غلیظ قهوهای رنگ است. در اینجا احساس کردم بمبگذاری شده است و دیگر لحظات آخر زندگی ماست. میزی که دور آن نشسته بودیم و شاید ده متر طول داشت، اصلا بر سر جایش نبود. بعد که حواسم کمی متمرکز شد احساس کردم دست و پایم سالم است و حرکت می کند. در سالن جلسه خرد شده بود. بیرون آمدم و مرا به همراه سرهنگ وحیدی به بیمارستان انتقال دادند. در این انفجار شهید رجایی، باهنر و دستجردی شهید شدند. کشمیری هم متواری شد؛ وی قبل از انفجار به بهانهای از جلسه خارج شده بود.
منابع: خاطرات حاج احمد قدیریان؛ تدوین سیدحسین نبوی، محمدرضا سرابندی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
خاطرات سرهنگ کتیبه به کوشش محمدرضا سرابندی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی