گرچه دورى ملكمخان از ايران، رسوايى او پس از ماجراى امتياز لاتارى، و سرانجام انحلال مجمعآدميت پس از مرگ ناصرالدين شاه، به تدريج و به طرز فزايندهاى از نقش و حضور مستقيم او در ايران كاست، ولى در واقع وى نماد و سخنگوى جريان فكرى فعالى بشمار مىرفت كه حتى براى مدتها پس از حيات وى نيز شاخصه حيات روشنفكرى ايران، يا حداقل بخش قابل ملاحظهاى از آن، به شمار مىرفت و بنابراين موجوديت و استمرار آن قائم و منوط به فرد خاصى نبود..
جامع آدميت يكى از تشكيلات و مجامع مطرح و شايان توجه عهد مشروطيت مىباشد كه در دوره مظفرالدين شاه پابه عرصه وجود نهاد و به سبب برخوردارى از مرام و فلسفه سياسى مشخص، حلقه و مرحله مهمى در تكوين و تولد فعاليتها و تشكيلات حزبى در ايران به شمار آمده است.1 به يك معنا، جامع آدميت دنباله همان فراموشخانه ومجمع آدميت ميرزا ملكمخان بود و مرامنامه تشكيلات مذكور را كه در رساله اصول آدميت و كتابچه حقوق اساسى فرد ملكم آمده، مبناى آرمان و آزمونهاى سياسى ـ اجتماعى خود قرارداده بود. از اين رو، برخى آن را «فراموشخانه سوم» نام نهادهاند.2 به روايتى، پس از رسوايى ملكمخان در ماجراى امتيازنامه لاتارى، حيثيت و شهرت او چنان آسيب ديد كه نفاذ و كاركرد سياسى ـ فكرى خود را به ميزان زيادى از دست داد ولى روشنفكران متأثر از فلسفه او، راه وى را ادامه دادند و با تأسيس جامع آدميت مروج افكار و فلسفه او گرديدند.3 گفته شده كه مجمع آدميت ملكم در سال 1314 ه / 1896م منحل گرديد و سالها پس از آن، سازمان شبه ماسونى جامع آدميت توسط يكى از مريدان وفادار و پرحرارت او به نام عباسقلىخان قزوينى، كه حتى عنوان «آدميت» را براى نامخانوادگى خود برگزيد4 تأسيس شد.
عباسقلى خان قزوينى و احیای مجدد اندیشه ملکم خان
عباسقلى خان فرزند عيوض علىخان، در سال 1278 ه در قزوين تولد يافت و در پنج سالگى (1283 ه) پدر خود را از دست داد. از آن پس شوهرخواهرش ميرزا محمدخان قزوينى معروف به منشى باشى، پيشكار امور كشورى كامران ميرزا نايبالسلطنه، عهده دار تعليم و تربيت او شد. عباسقلىخان با معرفى وى در بيست سالگى به خدمت دستگاه ميرزا يحيى خان قزوينى مشيرالدوله برادر ميرزا حسينخان سپهسالار درآمد و در سال 1299 ه كه ميرزا يحيىخان به وزارت عدليه منصوب شد او نيز به خدمت عدليه درآمد و در آنجا بود كه در پرتو همكارى با ميرزا يوسف خان صاحب رسالة معروف يك كلمه، به وى ارادتى يافت كه تا پايان عمر بدان وفادار بود.
عباس قلى خان كه از بركشيدگان مشيرالدوله بود، توسط وى به جرگه روشنفكران ليبرال و اصلاح طلب و محفل ياران ملكم راه يافت و در حدود سال 1300 ه به فراموشخانه پيوست.5 در سال 1303ه ، هنگام ديدار ملكم از ايران و اقامت چند ماهه او در خانه ميرزايحيى، عباسقلىخان كه سمت مهماندارى ملكم را يافته بود از نزديك با وى آشنا و عميقا از او متأثر شد و از آن پس به گونه خستگى ناپذيرى هّم و غّم خويش را معطوف به تكثير و ترويج رسالات و مقالات و انديشه هاى ملكم خان نمود. هنگامى كه ملكم پس از عزل از مقام سفارت لندن مبادرت به انتشار روزنامه قانون و تأسيس مجمع آدميت نمود، وى با الحاق به حوزه سرى مزبور، با جديت و تعصب تمام در توزيع قانون و اعلاميه هاى ملكم در انتقاد از هيئت حاكمه، مشاركت جست و به روايتى حتى چند كاتب قسم خورده به منظور استنساخ و تكثير روزنامه قانون و رسالات ملكم گماشته بود، چنان كه بعدهادر مقام مباهات به سوابق مبارزاتى و قدمت فعاليتهاى سياسى خود نوشت: «مدت بيست و دو سال خفاى صورت و ظهور معنى را شرط اعظم طريقت آدميت مىدانستم».6 وى اين موضوع را در نامه نوزدهم ذيقعده 1325 خود به احتشامالسلطنه نيز تكرار مىكند و مىنويسد: «بيست و دو سال است به بيانات مقتضيه هر دوره برحسب فريضه آدميت عمرم را صرف بيدارى اهالى وطن عزيز و نشر حقايق و ترتيب اتفاق كرده ام...»7 ، كه با توجه به زمان نگارش نامه مزبور، سال شروع فعاليتهاى سياسى وى را بايد همان سال 1303ه / 1887م، يعنى مقارن با ورود و اقامت چند ماهه ملكم در ايران دانست. گرچه دورى ملكمخان از ايران، رسوايى او پس از ماجراى امتياز لاتارى، و سرانجام انحلال مجمع آدميت پس از مرگ ناصرالدين شاه، به تدريج و به طرز فزايندهاى از نقش و حضور مستقيم او در ايران كاست، ولى در واقع وى نماد و سخنگوى جريان فكرى فعالى بشمار مىرفت كه حتى براى مدتها پس از حيات وى نيز شاخصه حيات روشنفكرى ايران، يا حداقل بخش قابل ملاحظه اى از آن، به شمار مى رفت و بنابراين موجوديت و استمرار آن قائم و منوط به فرد خاصى نبود. از اين رو پس از كشته شدن ناصرالدين شاه و بازشدن تدريجى و نسبى فضاى سياسى كشور در دوره جانشين وى مظفرالدين شاه، حوزه و محفل همفكران ملكم همچنان برقرار بود تا سرانجام منجر به تأسيس جامع آدميت شد. نيز اگر چه سازمان مزبور برگرده افكار و دكترين ملكم و به روايتى بنا به تصويب وى تشكيل شده بود و نامبرده به مثابه نياومرشد فكرى آن، نظارت و سرپرستى خود را از رم برآن اعمال مى داشت ولى بنيادگذارى آن بنا به ابتكار عباس قلى خان صورت گرفته و خط مشى آن نيز به وسيله خود او در تهران تعيين شد8 و از اين رو به يك معنى سازمانى مستقل با هيئت مديره و تشكيلات مختص به خود به شمار مى آمد.9
ترور ناصرالدین شاه قاجار و تشدید فعالیت انجمن آدمیت
در مورد تاريخ تأسيس سازمان مذكور، روايت مستند و مصرحى در دست نيست و عموما تاريخ تأسيس آن را به طور كلى پس از ترور ناصرالدين شاه و به دنبال كاهش خفقان و استبداد سياسى حاكم، دانسته اند.10معذالك يكى از نويسندگان تاريخ تأسيس و فعاليت آن را بين سالهاى 1904 تا 1908م (1322-1326 ق) دانسته و برآن است كه تا سالهاى نخستين قرن بيستم عباسقلى خان هنوز يك عنصر ناشناخته و فاقد شهرت و اهميت بوده است11، و با توجه به اين كه سال ياد شده (1904م/ 1323ه)، در واقع مقارن با ايام آغاز جنبش مشروطه خواهى است بعيد نيست كه تكاپوهاى مزبور به نوعى محرك و مشوق انسجام و تشكل دستهجات گوناگون، و از جمله سازمان يادشده بوده باشد، به ويژه كه دليل و مدركى دال بر حيات و فعاليت آن در پيش از دوران مزبور در دست نيست.12 براساس اسناد و روايات موجود، اولين بارى كه عباس قلى خان در عرصة سياسى پديدار مىشود، در سال 1324 ه و در بحبوحه نهضت مشروطه خواهى است كه مشاراليه با دخالت در صحنه درگيرى مشروطه خواهان با قشون و قواى نظامى حكومت، ضمن موعظه و نصيحت فوج شقاقى از تيراندازى آنها به سوى جمعيت معترض ممانعت به عمل مى آورد.13
در منابع مختلف از سازمان ياد شده با عناوين گوناگونى ياد شده است. ناظمالاسلام كرمانى از آن به عنوان «انجمن آدميت»14 و «انجمن مخفى آدميت»15 ياد مىكند. عباس ميرزا اسكندرى16 و مخبرالسلطنه از آن به اسم «انجمن آدميت» ياد مىكنند.17 در بعضى اسناد و نامهها از آن تحت عنوان «مجمع آدميت» و گاهى «حزب آدميت» ياد شده است ولى در تعهدنامه ها و برگه هاى عضويت، همان نام «جامع آدميت» به كار رفته است18 و يكى از نويسندگان متأخر نيز عنوان «فراموشخانه سوم» را درخور آن دانسته است.19
نويسنده مذبور، جامع آدميت را يك فرقه سياسى و سرى جديد ايرانى مى داند كه همچون نيا و سلف خويش مجمع آدميت، براساس و الگوى سازمانهاى فراماسونرى، و البته به طور غير رسمى و غيرمجاز، در ايران پديد آمد.20 يكى ديگر از پژوهشگران معاصر درباره پيوند و رابطه سازمان يادشده با فراماسونرى مى نويسد: «...تا آنجا كه ما آگاهيم، نه فراموشخانه، نه مجمع آدميت و نه جامع آدميت، هيچ كدام با هيچيك از سازمانهاى فراماسونگرى جهانى پيوند سازمانى نداشتند. از اين روى، چنين مى نمايد كه اعضاى جامع آدميت تنها به خاطر پيوستگى به آن نهاد نبايد «فراماسون» خوانده شوند...».21
در مقابل، برخى با مسجل دانستن ارتباط فراموشخانه و جامع آدميت با فراماسونرى جهانى آنها را از جمله حربه هاى سياست انگلستان جهت رخنه ايدئولوژيك در ايران و مقابله با سياست رقيب خود، روسيه دانسته اند.22
پی نوشتها:
1. اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونرى در ايران، چ3، تهران، اميركبير، 1357، ج 1، ص 634
2. رائين، همان،ج 1، ص632.
3. فريدون آدميت: فكر آزادى و مقدمه نهضت مشروطيت، تابان، 1340، ص 206.
4. حامد الگار. ميرزاملكم خان. ترجمه مرتضى عظيما. شركت سهامى انتشار، 1369. ص 259-60.
5. آدميت، همان، ص 207
6. محمود كتيرايى. فراماسونرى در ايران، از آغاز تا تشكيل لژ بيدارى ايران. تهران، اقبال، 1355، صص 83-86 .
7. آدميت، همان ، صص 8-207.
8. الگار، همان، ص 260
9. اسماعيل رائين. انجمنهاى سرى در انقلاب مشروطيت ايران. ناشر، بهمن، 1345. ص 56 .
10. عبدالهادى، حائرى. تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى، آستان قدس رضوى، 1368. ص 50.
11. الگار، همان، 260.
12. شايد بهترين منبع و مرجع تعيين تاريخ دقيق تولد سازمان مزبور دكتر آدميت فرزند عباسقليخان باشد كه با كمال تأسف اين مطلب را مسكوت و مبهم رها كرده است. دكتر رضوانى بر آن است كه: «مؤلف سعى نموده است تاريخ دقيق تأسيس جامع آدميت را به دست ندهد و چنين وانمود كرده كه اين جمعيت بعد از كشته شدن ناصرالدين شاه به وجود آمده است. اما از تمام اسناد و مداركى كه ارائه داده است چنين پيداست كه فعاليتهاى عمده رئيس جامع آدميت منحصر به سال 1325 بوده است. به اين ترتيب عباسقلىخان را در نهضت مشروطيت ايران نمىتوان در «مقدمه»جاى داد...»
13. ناظمالاسلام كرمانى. تاريخ بيدارى ايرانيان. به اهتمام علىاكبر سعيدى سيرجانى. تهران، انتشارات آگاه و نوين، 1362. ج1، 483-84.
14. همان، ج2، ص78.
15. همان، ج1، ص484.
16. نفت و بحرين يا عباس اسكندرى در خدمت مجلس پانزدهم. تأليف و نگارش كميسيون نشر وقايع سياسى. ناشر حسن اقبالى، 1331. ص 4.
17. مهديقلى هدايت مخبرالسلطنه. خاطرات و خطرات. انتشارات زوار، چاپ چهارم، تابستان 1375. ص 159.
18. آدميت، همان، 208.
19. رائين، فراموشخانه، ج 1، صص 623 و 637.
20. ج.م. زاوش. رابطه تاريخى فراماسونرى با صهيونيزم و امپرياليسم. نشرآينده، خرداد 1361. ص 366.
21. حائرى، تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى ، همان، ص 50.
22. حميد روحانى. نهضت امام خمينى. مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ دوم پائيز 1374. ج 3، ص 63.