حکایت نگرانی پدرها از شیطنتهای جوانانهی فرزندانشان داستانی قدیمی است. تلاشی که پدرها برای گرفتن مچ فرزندشان میکنند و حقههایی که فرزندان میزنند تا پدران شان را بفریبند. این روزها پدرها سراغ موبایل پسرشان میروند تا سر از کارشان دربیاورند و پسرها به هزار دوز و کلک بازیگوشیهایشان را از والدینشان مخفی میکنند.
بدان وقت که مامون به مرو بود و طاهر و هرثمه به در بغداد برادرش محمد زبیده را درپیچیدند و آن جنگهای صَعب می رفت و روزگار میکشید، از بغداد مُقدمان و بزرگان و اصناف مردم به مأمون تقرُّب می کردند و ملطفه ها می نبشتند.