در یکی از روزها به هنگامی که سیدجمال الدین واعظ درباره قرض از بیگانگان و زیانهای آن سخن می راند پیرزنی از میان جمعیت بپا خواست و گفت: «دولت ایران چرا می خواهد از دولتهای خارجی پول قرض کند؟ مگر ما مرده ایم ؟ من یک زن رختشوی هستم و به سهم خود یک تومان می دهم.» . . .
در شهر بغداد تاجری بود که به امانتداری و مروت و انصافو مردم داری شهره شهر شده بود و بیشتر اجناسمطلوب آن زمان را از خارج وارد می نمود و با سود مختصری به مردم می فروخت و از این لحاظ محبوبیتی خاصبین مردم پیدا کرده بود و نیز رقیب و همکار تاجر یکن فرد یهودی بود که خیلی سنگدل و بیرحم بود و برعکس آن تاجر همه مردم مکروهش می داشتند و اجناس خود را باسود گزاف ...