چند روزی بعد از تاجگذاری، آغا محمد خان قاجار آماده میشد که با ولیعهدش فتحعلی خان از سربازان مازندرانی سان ببیند. ناگهان یکی از افسران حاضر، در برابر شاه تعظیم بلندی کرد و مدتی در گوشی با وی صحبت داشت.پس از چند لحظه آغا محمد خان اظهار درد کرد و رنگ پریدگی مرده وار سیمایش مویّد اظهارش بود.
دو کبوتر در همان لانه قبلی ماندند تا این که تابستان فرا رسید و لانه آنها خشک تر شد و زندگی خوشی را در مزرعه سپری کردند . آنها هر چقدر برنج و گندم می خواستند می خوردند و مقداری از آن را نیز برای زمستان در انبار ذخیره می کردند . یک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالی به یکدیگر گفتند : " حالا یک انبار پر از غذا داریم . ...
کبوتر ماده گفت : " تو نباید به این سرعت درباره من قضاوت کنی و به من تهمت ناروا بزنی . به زودی از کرده خود پشیمان خواهی شد . ولی باید بگویم که آن وقت خیلی دیر است و بلافاصله به طرف بیابان پرواز کرد و پس از مدتی گرفتار دام صیاد شد .
شهریاران ایرانی قانوناً و هم به علت تمایلات شخصی، بسیار مشتاق بودند که حق هیچ کس ضایع نگردد. از این رو، شاهان به هنگام نوروز و مهرگان، در فضای آزاد به همة اتباع خود بار عام می دادند و حقیرترین افراد حق داشتند شکایت خود را علیه عالی ترین شخصیت ها و حتی علیه خود شاه، مطرح کرده، به شاه تقدیم کنند. شهریاران هم بسیار مشتاق بودند که هیچ کس از تقدیم شکایت ...