مرضیه دباغ گفت: در مقابل شکنجه دخترم فریاد میزدم که آیتالله ربانی املشی در یکی از سلولهای آن بند زندانی بودند، بسیار زیبا آیه «اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَه» را تلاوت کردند. با شنیدن صوت قرآن آرام گرفتم.
بنده با همین تصور خدمت حضرت امام (ره) رفتم و به ایشان گفتم «آقا، شاه رفت!»؛ به رغم تصور من، گفتن این پیام در نگاه پر معنا و چهره آرام امام، هیچ تغییری به وجود نیاورد و ایشان با آرامش همیشگیشان فرمودند «خُب»! و هیچ اظهارنظری دیگری دراین باره نکردند.
ساواکیها میخواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، میگفتند «با مادرتان کاری نداریم، پاسخ چند سؤال را که داد برمیگردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمیگردد!» به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم «برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند.