۰
plusresetminus
برشهایی از کتاب «بازی امپراتور»

پادشاهی که هم جنگ دید و هم کودتا

دربارۀ ظاهر «سلاسی» گفته‌اند که او لاغراندام و تکیده بود: «در تختی جادار از چوب گردوی کمرنگ می‌خوابیدند. چنان خرد و نحیف بودند که به دیده نمی‌آمدند؛ لای ملافه‌ها گم می‌شدند. در پیری از این هم کوچکتر شدند.
پادشاهی که هم جنگ دید و هم کودتا
در ص 55 می خوانیم:

روزگاری که «اعلیحضرت همایونی از ساعت ۹ تا ۱۰ بامداد در تالار شرفیابی به کار عزل و نصب می‌پرداختند»؛ هنگامه‌ای که آن را «ساعت انتصابات» می‌خواندند، «امپراتور به تالار تشریف‌فرما می‌شدند، صف رجال که منتظر مقدم مبارک به خط ایستاده بودند، متواضع سر فرود می‌آوردند، ذات اقدس بر اریکه سلطنت جای می‌گرفتند.» ساعت انتصابات همه دربار را به لرزه می‌انداخت، چرا که هنگامۀ قضا و قدر بندگان بود: «برخی از وجد و سرور، از لذت ژرف جسمانی می‌لرزیدند، و لرز دیگران، از شما چه پنهان، از روی بیم و فاجعه بود، چون ذات امجد همایونی در آن ساعت نه تنها جوایز و مقامات و عطایای ملوکانه می‌بخشودند، بلکه افراد را هم تنبیه می‌فرمودند، تنزل رتبه می‌دادند و از کار برکنار می‌کردند... در حقیقت میان وجد و بیم مرزی نبود: هر که به تالار شرفیابی احضار می‌شد، هم بیم و هم امید دلش را می‌انباشت، چون هیچ کس خبر نداشت چه در انتظار اوست.»

 

در ص 36 کتاب امده است:

دربارۀ ظاهر «سلاسی» گفته‌اند که او لاغراندام و تکیده بود: «در تختی جادار از چوب گردوی کمرنگ می‌خوابیدند. چنان خرد و نحیف بودند که به دیده نمی‌آمدند؛ لای ملافه‌ها گم می‌شدند. در پیری از این هم کوچکتر شدند. وزنشان به ۵۰ کیلوگرم رسید، خورد و خوراکشان مرتب کاسته می‌شد و لب به نوشابه الکلی نمی‌زدند. زانو‌هایشان خشکیده بود و وقتی تنها بودند، پا‌ها را روی زمین می‌کشیدند و انگار روی چوب‌پا ایستاده باشند، به چپ و راست تلوتلو می‌خوردند. ولی همین که می‌دیدند کسی ایشان را می‌نگرد، کششی به عضلاتشان می‌دادند، با زحمت زیاد موقر راه می‌رفتند و قامت شاهانه را افراخته نگه می‌داشتند... این سستی دوران کهولت را ذات ملوکانه لحظه‌ای از یاد نمی‌بردند، ولی در ضمن نمی‌خواستند هم به روی مبارک خود بیاورند، مبادا از جلال و جبروت شاه شاهان کاسته شود.»

 

 

 

 

https://www.cafetarikh.com/news/20138/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما