نسیـم آورَد بـوی عطــر بهــارانفضـا گشتـه خـرّم چو روی نگارانسمــا ســرختر از رخ لالــهرویانزمیـن سبزتــر از خــط گلعـذارانملـک مشـک افشانـد از عطر گیسوفلک بر زمین بارد اختـر چـو بـارانندا مـیدهد مـرغ شـب لحظهلحظهکه روشن شده چشمِ شبزندهدارانجمـال خــدا را بــه بیـت ولایتبیاییــد یــاران ببینیــد یــاران!عروس محمّد علی زاد امشبولیِ خـدا را ولـی زاد امشبالا ای همـه خلق عالم خدا راخدا خوانده امشب شما را شما رابرآییــد از پــردۀ تیرگــیهاببینیـد بـیپرده روی خـدا رادر آغوش فُلک نجات دو عالمببینیـد روشـن چـراغ هدا راببینیـد در لیلــۀ پنجِ شعبانرخِ چارمیـن حجّتِ کبریــا رابگردیـد دور حریـم جمــالشببینید هم مروه را هم صفا راامام شهیدان که جان است جان راگرفتـه در آغـوش، جان جهان رادل عالمـی بستــه بــر تـار مویشز شمس الضحی برده دل ماهِ رویشحیات است مرهون عیـن الحیاتشبقا قطرهای کوچک از آب جـویشتو گویـی کـه از صبـح روز ولادتدمد وحی صاعـد ز نـای گلــویشننوشیــده مــی، ساقیـان بهشتیفتادنـد مستانــه پــای سبـویشنبـرده است تنهـا دل دوستـان راکه دشمن بوَد کشتۀ خلق و خویَشخصالش محمّد کمالش محمّد(ص)جلالش محمّد جمالش محمّد(ص)سـلامُ علـی آلِ طاهــا و یاسیــنبه این خلق و این خوی و این عزّ و تمکینرخش مصحف فاطمه، حُسن، قرآنپُر از «قدر»و«واللیل»و«والشمس»و«والتین»درود الهــی بــر آن خُلـق نیکوسلام محمّد بر آن خوی شیریننماز از خضوعش بـه پـرواز آیددعا از نفسهای او بستـه آذینبه سجـادهاش آسمان آورد سربه ذکر دعایش خدا گوید آمینسلام خدا بر خضوع و خشوعشقیام و قعود و رکوع و سجودشدرود خداونــد حــی جلیلــشبه قدر و کمـال و جمال جمیلشعجب نیست در مسلخ عشق و ایثاراگـر بوسـه بـر دست آرد خلیلشعجـب نیست کز عرشۀ عرش اعلاطـواف آرد از چــارسو جبرئیلشسلاطین غلامش، خواتین کنیزشطوایـف مریـدش، قبایل دخیلشحجـر شاهـد عـزت و اقتــدارشهشـام ابـن عبدالملکها ذلیلشبسا تخت شاهی فرو رفت در گلکجا حاکم گِل شود حاکم دل؟«هشـام» استـلام حجـر تـا نمایددر آن ازدحــام خــلایق نشایــدنه قدری که از وی شـود قدردانـینه کس بود تا کس بر او رهگشایـدبـه ناگــاه دیدنــد آمــد جوانــیکـه پیوستـه او را حَجر مـیستایدگشودنــد حُجّــاج از چـار سو، رهکـه آن شاهـد حسـن یکتـا بیـایدیکی خواست تا سر به پایش گذاردیکـی رفـت تـا جـان نثارش نمایدیکی گفت نامش چه باشد هشاما- حسد را نگر- گفت: نشناسم او رابه ناگه «فرزدق» خروشید در دمکه: ایـن است نجل رسول مکرم!تو چون میکنی در مقامش تجاهل؟من او را بـه از خویشتن میشناسمنمـاز اسـت بـی او گنـاه کبیرهثواب است بی او خطـای مسلّمتعـالیم اسـلام از اوست جـاریقوانین توحیـد از اوست محکمچراغـی است بـر قلـۀ آفرینشامام است بـر جملۀ خلـق عالمسلام و رکوع و سجود است از اوقنوت و قیـام و قعود است از اوامامـی اسـت کـو را امـم میشناسدکریمـی اسـت کـو را کرم میشناسدصفا، مروه، مسعی، حجر، حجر، زمزمطـواف و مطـاف و حـرم مـیشناسدبیابـان مکـه، منـا، خیـف، مشعرسمـاوات و لوح و قلم مـیشناسدزمین میشناسد، زمان میشناسدعرب میشناسد، عجم میشناسدیم و قطره و ماه و خورشید، او رابـه ذات الهــی قسـم میشناسدسلام خدا بر اب و جد و مامشمسلمان بود هر که داند امامشسلام ای سلام خـدا بـر سـلامت!درود ای کـلام الهــی، کــلامت!تو هم سجده؛ هم سیدالساجدینیکه قلب حسین است بیتالحرامتمسلمـان نباشم نبـاشم نبـاشمندانـم اگـر بـر خـلایق امـامتسلام خدا بـر سجـود و رکوعتدرود خـدا بـر قعــود و قیـامتحجر بر در خانهات قطعه سنگیمقـام آورد سـر بـه پای مقامتتو حَجّی صلاتی زکاتی جهادیتو ممدوح بـا نامِ زین العبادیتو در تیرگــیها سـراج المنیریتو همچون پیمبر، بشر را بشیریسمـاوات و عرشند در اختیـارتتـو آزادۀ عالمـی، کـی اسیـری؟تو در کنـج ویرانهها هـم بهشتیتو در زیــر زنجیرهـا هـم امیریبه پای تو سر کرد خم «سربلندی»تو تنها به نزدِ خدا سر به زیرییمِ هشت بحری و درِّ سـه دریاولـی خداونــد حــیّ قدیـریتو «قدر» و «تبارک» تو «فرقان» و «نوری»تو عیسـی تـو گردون تو موسی تو طوریتو با خطبهات شام را شـام کردیتو همچون علی فتح اسـلام کردیتو از شـام، پیغـام خـون خـدا رابه هر عصر و هر نسل، اعلام کردیتو بـر روی دشمـن نمـودی تبسّمتو حتی به «مروان» هم اکرام کردیتو دل پیش زخـم زبانهـا گشودیتو دعـوت ز سنـگِ لبِ بـام کردیتو در کوفه یک لحظه دخت علی رابـه اوج خروشیــدن آرام کــردیتو با صبر و با حلم و با استقامتبـه قـرآن بقـا دادهای تا قیامتتو زمزم، تو مروه، تو سعـی و صفاییتو فرزنـد کعبـه، تـو خیـف و مناییتو قرآن، تو احمد، تو حیدر، تو زهرا(س)تـو در حُسـن، آیینـۀ مجتبــاییامامـی و، پیغمبــری از تـو زیبدکــه تنهــا پیــامآورِ کــربلاییکلامت بوَد وحیِ صاعد چه گویمتــو از پــای تـا سر کلامِ خداییدعـا بــر دهـان و لبت بوسه آردهمانــا همانــا تــو روح دعـاییچه بهتر که «میثم» ثنای تو گویدبـرای تـو خوانـد، بـرای تو گوید (1)دل فرشته در اطراف آسمان می رفتبه خواب شاه زنان، سرور زنان می رفتبه خواستگاری والا عروس خود زهراسحر به خطه ایران نظر کنان می رفتخدا، برای حسین انتخاب کرده عروسبه خواب ناز دلش تا دم اذان می رفتبه گِردِ مادر داماد با سلام و درودفرشته بود که مانند کاروان می رفتزمان، زیاد ز رویای ناز او نگذشتمیان جمع اسیران به بیکران می رفتنشان فاطمه بود و نگاه های علیدر آن میانه نگاهی دوان دوان می رفتهمین که چشم علی نو عروس خود را یافتحسین بود و نگاهش که خوش گمان می رفتچه خواستگاری نابی عجیب جاذبه ای استعروس در پی داماد ناگهان می رفتخلاصه پای عروسِ علی به خانه رسیدو نو عروس پی، مادری جوان می رفتنبود، بانوی رؤیاییِ شب وصلشو یادش آمد از آن شب که قد کمان می رفتکجاست فاطمه بیند که میهمان آمدچه زود ، شاه زنان سوی میزبان می رفتخبر رسید که پور حسین در راه استپسر رسید ولی مادرِ جوان می رفتچه با صفا پسری آمده ولی مادربه شوق فاطمه هنگام زایمان می رفتگزاف نیست، بگوییم این عبارت را:ز هیبت پسرش مادر از جهان می رفتبه دست حکمت گلچین چو باغبان می رفتز ره رسید گلستان و گل ستان می رفتچه بانویی که شده نُه امام را مادرچه کودکی که از او نور تا جنان می رفتچه کودکی که جهان شد ز نور او روشنشعاع روشنی اش تا به کهکشان می رفتامامِ بعد حسین آمده خدا را شکرو گرنه کرب و بلا نیز بی گمان می رفتارادة ازلی در سرشت او پیداستشهادتین ز لعلش، چه خوش بیان می رفتگرفت عمه در آغوشِ خویش آقا راچه خوش ز هوش به لالای عمه جان می رفتتمام عمر دلش با عمو هم آوا بوددلش به گفتنِ ذکر حسین جان می رفتبه همنشینیِ هر بینوا عنایت داشتکنار سفرة سائل چه مهربان می رفتدعای خیر دریغ از کسی نمی فرمودبه یاری فقرا با همه توان می رفتبه خانه ، دشمن خود را پناه و جا می داداگر که خصم به امید یک امان می رفتگهی به درد غریبان رسیدگی می کردگهی به دیدن بیمار بی نشان می رفتصحیفه اش همه دریایی از معارف اوستبه جنگ دشمن دین با دعا، عیان می رفتحقوق جملة ذرات را بیان فرموداگرچه حقِّ خودش دست ساربان می رفتتمام زندگی و هستی اش به غارت رفتکسی که یاری هر پیر و هر جوان می رفتیکی ز سلسلة قتلِ صبر اینجا بودکه در عبور، ز یک قتلگاه، جان می رفتصدای عمه رسد: یا بقیه الماضینز آه تو همة جان کاروان می رفتتحملی که دل خواهر صغیرت سوختصبور باش که جانت از این فغان می رفتبه تازیانه و تحقیر، قافله برخاستبهار عالَم اسلام چون خزان می رفتمیان سلسله یک کاروان ز عصمت بودبدون قافله سالار و سایبان می رفتعفاف بود که آنجا مقاومت می کردو زیوری که در آنجا به ارمغان می رفتبه نیزه بود که هجده سر بریده چو ماهکنار زینب و سجادِ قهرمان می رفتز کربلا سوی کوفه ز کوفه تا سوی شامهزار کرب و بلا بود کز توان می رفتهزار جا ، جگر زین العابدین خون شدگهی که نالۀ یا صاحب الزمان می رفت(2)ما همان یا کریم بام شماجبرئیل قدیم بام شماصبح روز نخست خواندمتانچقدر آشناست نام شماصبح روز ازل حوالی نورسجده کردیم بر کدام شما؟من حلالم بود حلال شمامن حرامم بود حرام شماچهارده قرن دست هیچ کسیدل ندادم به احترام شمابه شما معدن کرم گفتندو به ما سائل حرم گفتندپر من بال و بال من پر شدپر و بالی زدم کبوتر شدبه نفس های حضرت سجادحالمان خوب بود و بهتر شدسحر پنجم عبادت بودکوچه های خدا معطر شدمردی از سمت ابرهای دعاآمد و خشکی دلم تر شدآمد و با خودش کتاب آورداو امام آمد و پیمبر شدمردی از سمت آفتاب آمدبا مفاتیح مستجاب آمدآمده تا مرا تکان بدهدچشم گریان به این و آن بدهدآمده روی پشت بام سحربا صدای خدا اذان بدهدبشکند میله قفس را تابالها را به آسمان بدهدبا خودش مصحف نور آوردهتا خدا را به ما نشان بدهدبه نگاهش دخیل می بندیمتا مناجات یادمان بدهدای مسیر سبز نجاتبر مناجات کردنت صلواتای مناجات و ای نسیم دعاراه نزدیک ما به سمت خداای که دریا کنار تو قطرهقطره با یک نگاه تو دریانذر سجاده قدیمی توستچهارمین رکعت نوافل ماای امام علی دوم منای امام چهارم دنیامرد شب زنده دار سجادهمرد محراب التماس دعااز تو بوی نماز می آیدبوی راز و نیاز می آیدمادرت آفتاب حجب و حیاستشرف الشمس سید الشهداستمایه آبروی ایران استافتخارم همیشه ام به شماستاز تو و مادر تو این دل ماعاشق خانواده زهراستیک سفر پیش ما نمی آییسفر مادری تو اینجاستتو عجم زاده ای تو فامیلیپس حرم سازی ات به گردن ماستتو در این سرزمین گلکاریبه خدا حق آب و گل داریآفتابی که حق کشیده توییجلوه ای که کسی ندیده توییبا ظرافت، خدای عز و جلبی نظیری که آفریده توییآنکه با کفه تولایشپای میزانمان کشیده توییشب اسیر هزار رکعت توبه خدایت قسم پدیده تویینخلهای بلند نخلستانبارش رحمتی که دیده توییبا دعای غلام داردآسمان مدینه می بارد(3)عید است و من شراب زادهعازم به خُمم به عزم بادهمی زاده اگر شراب نوشددر دیدن خویشِ خویش کوشدمن زاده ی خم و خویش خاممگه واجبم و گهی حراممدر سینه ی من بجز طرب نیستهرگز غم دوست مستحب نیستمن با همه فقرم و نداریهرگز نکشیده ام خماریپس نعره ز استخوان بر ارمپهنای فلک دهان در آرمای جوش جهان بر آتش توای دست همه در آتش توبنشین که ارادتی بخیزماز روی سعادتی بخیزمای تیغ فصاحت و بلاغتای داده به کیمیا سعادتسجاده ی تو پر از حیات استاشک تو خود از مطهرات استای مست نماز تو ملائکای بسته به راز تو ملائکای مصحف تو کلام عالمای در کف تو زمام عالمای کعبه ی ازدحام دیدهای محتشم هُشام دیدهبرخیز و طواف کن حرم رااز کعبه مگیر این کرم رابگذار که حاجیان حیراندنبال نگاه تو چو جیرانای دلبر مکّی و عراقیمعراج سعادت نراقیسبحانک یا من اسمهُ فیهای مجلس فیهِ ما فیهای یاد تو شاه نامه ی منزلف تو سیاه نامه ی منای نیم شرر ز تو به ققنوسای یک نم حکمت تو قابوسای یاد تو کامل بهاییمن ناقصم و تو پر بهاییخاقان فلک تویی، و لا غیرسیمرغ، سفیر توست، لا طیرای خسرو تخت و تاج و دیهیمشیرین حرکات هفت اقلیمدستم نرسد اگر به تختتتخت تو بلند همچو بختتنِشتر برسان که رگ رسیدهای زاده ی پارس، سگ رسیدهای خاک نشین صاف و سادهای حُرّ فلک، اسیر زادهای زاده ی مکه و مدینهای اصغر و اکبر و سکینهای یاد تو کامل الزیاراتای ذکر تو بهترین تجاراتایران ز تو دارد این بقا راای مادر تو عروس زهراتو مصحف پاک و تازه داریدر هر ورقش اجازه داریتو با دل زینب عفیفهدیدی که چه رفت بر صحیفهیعقوب بیا که غم بزرگ استیوسف جگرش به دست گرگ استچون پای شه از رکاب افتادمابین دو نهر آب افتادخون بود خضاب روی ماهشغم بود بساط رو به آهشناگاه به فکر چاره افتادبرخاست ولی دوباره افتادپس تکیه به نیزه زد به گودالبا شمر خطاب کرد آن حالتا هستم و می کشم نفس راغارت مکنید این قفس رامن در حرمم غزاله دارمآهو روشی سه ساله دارم«معنی» نده طول این سخن راآشفته مکن تو مرد و زن را(4)نشیب های دل من فراز میخواهدفراز اشک مرا در نماز میخواهدمؤید است به روح القدُس قلم امابرای شعر سرودن نیاز میخواهداگر چه کرده دل من خیال پردازیحقیقت است که عاشق مجاز میخواهدبرای سفره ی بازش نیامدم اینجاگدای این در، آغوش باز می خواهداگر چه این دو شب از جام کربلا مستمدلم دوباره شراب حجاز می خواهدپیاله ای بدهیدم که دم زنم حق رادوباره زنده کنم قصه ی فرزدق رانسیم پنجم شعبان ز راه آمده استصدای پای بهاران ز راه آمده استببین بدون پیمبر بدون جبرائیلدوباره آیه ی قرآن ز راه آمده استمیان بیشه ی شیران هاشمی امشبغزال عرصه ی ایمان ز راه آمده استفقط نه اینکه ز راه آمده عزیز عربعزیز دختر ایران ز راه آمده استزنی که در رگ او خون آریایی هاستکه از دیار دلیران ز راه آمده استشب تولد فرزند شاه دختر ماستزبان مادری او زبان کشور ماستکسی که شد ششمین نور سوره ی انسانکسی که خسته شد از سجده های او شیطانکسی که هست تجلی پنج تن در اوکسی که شد پدر هشت قبله ی ایمانکسی که با نفس یک غلام ساده ی اونفس گرفته زمین مدینه از بارانکسی که موقع انفاق بین سائل هاملقّب است دل شب به صاحب انبانبه حق او حجر الاسودی شهادت دادکه جز به حق علی وا نکرده است دهانبه حیرت است کنار حَجر دو چشم هشامز اهتمام خلایق به احترام امامبخوان که ضبط کند آسمان صدایت راصحیفه پخش کند بعد این نوایت رابرای این که بخوانیم " لا تؤدّبنی "بخوان برای ابوحمزه ها دعایت راتو با زبان خدا حرف می زنی آخرچگونه یاد بگیریم ربنایت را بیا و بعد دعا روضه هم بخوان آقابیا و شرح بده داغ کربلایت رابیا بگو چه کشیدی تو در چهل منزلبگو که بست به زنجیر دست و پایت رابیا بگو چه به روز رقیه آوردندبگو چگونه کشیدند عمه هایت راکسی که حرف خدا و کتاب می آوردکنار یک سر تشنه شراب می آورد(5)ای انیس قدیمی دلهاآفتاب بلند ناپیداتا خدا می برد دلِ ما راپَر ِ سجاده های سبز شمامن کجا و غبار مقدمتانتو کجا، کوچه های این دنیامن کی ام از قبیله ی مجنونتو ولی از عشیره ی لیلامن کی ام بی زبان ترین مردمتو خدای بلاغتی امانفسی دِه که از تو دم بزنمبال در صحن این حرم بزنمآسمان موج شد تلاطم کردکه خدا جلوه بین مردم کردآسمان جای خود از این محشرعرش هم دست و پای خود گم کردعرش هم جای خود خدا خندیدلحظه ای که لبت تبسم کردآب با نیت دو رکعتِ عشقبا غبار شما تیمم کردهمه دیدند با دوچشمانتچشم های پدر تکلم کردخانه ات قبله ی غریبان استپایتختت تمام ایران استای سراپای تو مثال حسیندومین مرتضای آل حسینروی دوش تو گیسوان علیکنج لبهای توست خال حسینبا تماشای تو به سر میشدشب و روز تمام سال حسینخنده ای کن که در تو گُل کردههمه زیبایی جمال حسینسیر میدید چهره ات را عشقبه سرش بود اگر خیال حسینشور آب آور حسین هستیدومین حیدر حسین هستیسرخوش از بانگ این طرب هستیممست شیرین ترین رطب هستیممثل موسیقی ِ شگفت بهارنغمه هایی به روی لب هستیمشجره نامه ای اگر داریمهمگی بر تو منتسب هستیمما همه خانه زاده تو یعنیهمه ی ما از این نسب هستیمشکر حق ما ز آستان توایمهمگی از نوادگان توایمبه علی رفته ای غدیری تونه فقط شیر، شیرگیری تواذن اگر داشتی عیان میشدمثل عباس بی نظیری توهم رکابِ علی اکبرهاهم خروش سفیر تیری توشوره زاریم و خشکسال اماچشمه ی روشن کویری تورشته های قنات میجوشداز قنوتت چه آبگیری توخوش به حال دو دست خالی مالحظه هایی که دستگیری توبا حضورت غم پدر سر شدکربلا با تو کربلاتر شدبه دلت داغ مادرت افتادشعله بر باغ پرپرت افتادکربلا شد مدینه وقتی کهرَدِ زنجیر بر پرت افتادبین خیمه تو بودی و بابااز سر زین برابرت افتادبین خیمه تو بودی اما آنشعله بر روی پیکرت افتادچقدر سنگ و خاک و خاکستراز سر بام بر سرت افتادناله ات بین شام میپیچیدعمه آتش به معجرت افتادگرچه بالت اسیر سلسله بودقاتلت خنده های حرمله بود(6)سجاده ایم پهن برای دعا شدیمنائل به همنشین شدن اولیاء شدیمتاثیر کرد خصلت خوبان بروی مااز یمن سجده های سحر باخدا شدیماز دستباف بودنمان خیر دیده ایمپاخورده ایم و از شرفش پربها شدیمهر نخ زما مطهر انفاس دلبر استبا این حساب هم نفس کبریا شدیمشکرخدا به طالعمان مهر عشق خوردپاگیر لطف بی حد و حصر شما شدیماصلا چه حاجت است به آب و گلاب هاما پاک از طهارت این گریه ها شدیموابستگی به یار اثراتش مشخص استفارغ زما چو یار شد از غصه تا شدیمهرچند دست جمع زمین خورده ایم ماگفتند عشق و پیش قدمهاش پا شدیمسجاده ایم قسمت ما شور و شین شدیعنی که پای بوسی ابن الحسین شد امشب مدینه حال و هوایش معطر استاز شوق چشم منتظر آسمان تر استباران گرفت و جان دوباره به خاک دادابر نگاه تو چقدر سبزه پرور استکاسه بدست ها همه از راه می رسندباب المراد عالم و آدم همین در استامشب به آفتاب قمر فخر می کنددر خانه ی حسین مهی جلوه گرتر استگهواره را نگاه کنید عشق آمدهزهراست یا حسین حسن یا که حیدر استپیغمبری چقدر برازنده اش بودپیشانی اش تجلی نور پیمبر استطرز نگاه کردنش آیینه ی علی استبر قاب صورتش رخ زهرا مصور استما از ازل ملازم خاک ره تواییممارا نوشته اند گدا چون مقدر استتا چند کفر؟باده ی ایمانیم بدهیعنی که از صحیفه مسلمانیم بدههرکس ز عشق تاب و تبش شهره می شودبیش از همه غم و تعبش شهره می شودزردی رویش از اثر سجده های روزیا اینکه سجده های شبش شهره می شودمادر بزرگ زاده و بابا شه قریشخیلی بجاست گر نسبش شهره می شودمسکینک فقیرک یاربش آشناستدربین خلق ذکر لبش شهره می شودتا روز حشر کار ابو حمزه اش گرفتهرکس که گشت منتسبش شهره می شودشمشیر خطبه اش کمر شام را شکستاینگونه تا ابد غضبش شهره می شودنخلی که آبیاری دست کریم شددر شهر مزه ی رطبش شهره می شودسر میدهیم پای تو عشق است عشق عشقعاشق دل بلا طلبش شهره می شودتطهیر آب وام گرفته ز طهر توستخورشید آسمان و زمین جای مهر توستازبس کلام معجزه دار تو نور داشتخورشید شد هرآنکه به پایت حضور داشتوقتی که دست و پای تو از سجده آب شددر عرش خود خدای تو حس غرور داشتحاجی ناشناخته ی کاروان حجدر قافله به یمن تو نعمت وفور داشتنزدیک ها که جای خودش لطف ویژه ایآقای خوب ما به گدایان دور داشتجبرئیل میرسید به پابوسی اش مداموقتی که در نماز دم یا غفور داشتتو حضرت کلیمی و ادعیه شاهد استمحراب خانه ی تو شباهت به طور داشتلطف دعای نیمه شبت بر همه رسیداز برکت صحیفه ی تو دین زبور داشتزخم زبان و طعنه اگرچه زیاد خوردایوب آل فاطمه قلبی صبور داشتآماده ایم رخصت افروختن بدهپروانه ایم اذن ز غم سوختن بدهاصلا چه شد که روی تو در آفتاب سوخت؟هروقت خورد بر لب خشک تو آب سوختاصلا چه شد که خیمه ات آتش گرفته بود؟در بین شعله های جهنم کتاب سوختپای تورا به ناقه ی رم کرده بست شمراز کربلا به کوفه تنت زین عذاب سوختدر گیرو دار ردشدن همسرت ز شامآتش سراغ معجرش آمد نقاب سوخترجاله ها بصورتتان سنگ می زدنداز طعنه های شهر دلت بی حساب سوختبرروی زخم گردن تو مرهمی نبودوقتی که از حرارت سرب مذاب سوختدید چگونه چوب به لبهای عشق خورددیدی چگونه از غم این سر رباب سوختیعقوب دل شکسته چهل سال آزگارچشمت به یاد روضه ی بزم شراب سوختگفتم رباب و روز و شبم رنگ غم گرفت"بس کن رباب"عمه ی سادات دم گرفت(7)پَر ِ قنداقه ات مسیحا شدیار گهواره ی تو موسا شد خوش به حالت که بر دو چشم ِحسیناولین بار چشم تو وا شدعطر گیسوت تا بهشت آمدیوسف عاشق شد و زلیخا شدجبرئیل از حضور تو سرمستبا اذان علیِّ اعلا شدرویت عباس با ادب بوسیدو حسن غرق در تماشا شدگره ی کور داشتیم امااز دعای صحیفه ات وا شددل ما شهر عشق آباد استعشق هم خانه زاد سجاد استبا تو همسایه ی خدا هستیمسر سجاده ی دعا هستیمبچه های محله ی عشقیمما همه اهل روستا هستیمروستای شما بهشت است وروی بال فرشته ها هستیممادر تو ست مادر این خاکهمه ذریّه ی شما هستیمما در این سرزمین پهناوراز شماییم و کیمیا هستیمشکر در سرزمین مادریتسالها زائر رضا هستیمشکر ِارباب از همین ایلیمحضرت عشق با تو فامیلیممادر تو عروس آل عباستشاه بانوی کشور زهراستنذرشان کرده ایم و می بینیمبا تو حاجات ما همیشه رواستبه بقیعت قسم که می سازیمحرمت را که کعبه ی دلهاستحرمت را شبیه صحن رضابا دو گلدسته ای که تا به خداستگنبد و طاق و حوض و فوّارهچار ایوان که غرق آب طلاستصحن هایی که لب به لب زائربا ضریحی که گِرد آن غوغاست ما ابوحمزه ایم، اَدِّبنییا الهی و لا تُعدِّبنیروزگاری رسید و جانت سوختروی این خاک آسمانت سوختروزگاری رسید و در پیشتخیمه ات، بام و آشیانت سوختچشم تو دید در دلِ گودالصحنه ای را و استخوانت سوختخواستی تا بخیزی اما حیفنشد و پای ناتوانت سوختخیمه ی شعله ور سرت افتادسر و دستان و گیسوانت سوختزنده ماندی میان آتش و دوداین هم از لطف های زینب بود(8)پی نوشت ها:1- غلامرضا سازگار2- محمود ژولیده3- علی اکبر لطیفیان 4- محمد سهرابی5- محسن عرب خالقی6- حسن لطفی7- سید پوریا هاشمی 8- یوسف رحیمی