لقمان حکیم بنده ای حبشی بود و در خانه یکی از بزرگان خدمت می کرد و از همان زمان آثار علم و حکمت در رفتارش پیدا بود . روزی خواجه اش برای امتحان به او گفت
لقمان حکیم بنده ای حبشی بود و در خانه یکی از بزرگان خدمت می کرد و از همان زمان آثار علم و حکمت در رفتارش پیدا بود . روزی خواجه اش برای امتحان به او گفت : گوسفندی بکش و بهترین عضو او را برای من بیاور .
لقمان رفت و دل و زبان گوسفند را نزد خواجه آورد . روزی دیگر گفت : برو گوسفندی بکش و بدترین عضوش را نزد من بیاور . لقمان رفت و باز هم دل و زبان آورد . خواجه از این کار تعجب کرد و حکمت آن را پرسید . لقمان گفت : هیچ چیز بهتر از دل و زبان نیست اگر پاک باشد ، و هیچ چیز بدتر از آن نیست اگر ناپاک باشد .