همان طور که میدانید وقتی دو نفر که سالهای متمادی، بیش از 30 سال با هم زندگی میکردهاند، مشکل میتوانند روی یک چیز به عنوان خاطره انگشت بگذارند.
بی شک، آیت الله دکتر مرتضی مطهری و آیت الله دکتر بهشتی، دو رکن رکین در امسیر انقلاب اسلامی، خصوصا طی آخرین ماه های منتهی به تشکیل نظام اسلامی به شمار می روند. این دو از زبده ترین شاگردان معمار کبیر انقلاب اسلامی بودند که امید می رفت، حضوری طولانی مدت در جمهوری اسلامی داشته باشند و این حکومت نوخاسته را از برکات وجودی خود بهره مند سازند اما تقدیر الهی چیز دیگری بود و شد آن چه شد.
آن چه خواهید خواند، سخنانی است از شهید دکتر بهشتی، در وصف آیت الله دکتر مرتضی مطهری. این دو عزیز، بیش از 30 سال سابقه رفاقت و آشنایی داشتند و جدایی شان از یکدیگر نیز تنها 26 ماه به طول انجامید و امروز، هر دو، روزی خور سفره اباعبدالله الحسین(ع) هستند.
همان طور که میدانید وقتی دو نفر که سالهای متمادی، بیش از 30 سال با هم زندگی میکردهاند، مشکل میتوانند روی یک چیز به عنوان خاطره انگشت بگذارند.
ولی یک خاطره خوب که به همان سالهای اول انس و آشناییمان با شهید مطهری مربوط میشود، مربوط به سال 1326 است یعنی 34 سال قبل، در یکی از روزهای میلاد یکی از ائمه در ماه رجب یا شعبان، دقیقا به خاطر ندارم، در حجره یکی از دوستانمان (آقای ایزدی نجفآبادی، امام جمعه نجفآباد)، در «مدرسه حاج ملاصادق» قم مهمان بودیم. در آن روز باز صحبت از این رفت که باید روحانیت برای موثر واقعتر شدن خودش تلاش کند. سه نفری با هم صحبت کردیم و گفتیم. (در آن سفر به همراه شهید مطهری بودیم) قرار شد برویم (به مناطق محروم) اگر جایی هم نبود- چون تابستان بود- با همان عبای خودمان هر جا که شد بخوابیم و خوراک هم خودمان تهیه کنیم، به طوری که آزاد بتوانیم فعالیت تبلیغی داشته باشیم. این سفر با موفقیت انجام گرفت و در بازگشت از این سفر در اول ماه شهریور 1326 نشستیم و یک برنامه مطالعاتی متناسب با این سفرها تنظیم کردیم و ما هیجده نفر به گروههای سه نفری تقسیم شدیم و هر گروهی یک یا دو رشته را انتخاب و شروع به کار کردند. اقای مطهری و منتظری و من سه نفری در گروه «اسلام و ماتریالیسم» و «مادی گری در اسلام» وارد مطالعه شدیم.
خاطره زیاد است. خدا رحمت کند او را و یادش گرامی باد.
مرحوم مطهری در جامعه معاصر ما، چهره علمی، فکری، تحقیقی و پربرکتی در رابطه با اوج دادن به اندیشه اسلامی و عرضه کردن مسائل پیچیده اسلامی عصرمان به صورتی تحقیق شده و با شیوه منطقی مطلوب و موثر بود.
مطالعات گسترده ایشان در زمینههای مختلف ادب، فقه، اصول، تفسیر، فلسفه، عرفان و مسائل گوناگون اجتماعی و قریحه سرشار و توانایی به گفتن و نوشتن و نیز سادگی در معاشرت و برخورد ایشان را در تفکر اسلامی و شکل گرفتن و رشد این تفکر بخصوص در نسل جوان تحصیلکرده به ایشان منزلتی خاص داده بود.
(از طرف دیگر) گستره خاص تاثیر آثار مرحوم استاد مطهری در سراسر کشورمان و در بیرون مرزها، و نشر وسیع آثار ایشان در داخل و خارج و ترجمه قسمتی از این آثار به زبانهای دیگر، خود نشانهای از این منزلت است. امیدوارم این تلاشهای ارزنده در راه شناخت هر چه کاملتر و عمیقتر اسلام و یافتن پاسخهای حسیب اسلام به سوالات و مسائل روز همچنان ادامه یابد و انقلاب اسلامی ما با بقای فکری، فرهنگی و هنری فراوانی همراه گردد. بیشک تداوم انقلاب ما سخت به این رشد بستگی دارد و تلاش در این راه خدمت بزرگی به پیشرفت و تداوم انقلاب میکند.
یادم است که در سال 1326 که در قم با آقای مطهری، اقای منتظری و آقایان دیگر علاوه بر درس و بحث و کارهای طلبگیمان همیشه به فکر سامان دادن به روحانیت و پربار کردن این نهاد اسلامی، اجتماعی بودیم. در همان سال که یک حرکتی را در یک جمع حدود هفده-هجده نفری انجام دادیم که زمینهای بود برای همکاری بیشتر و پردوامتر در جلسهها و بحثهای مختلف همواره این سخن میرفت که باید برای عظمت فکری و معنوی و تعالی اخلاقی و سامان یافتن هر چه بیشتر روحانیت تلاش کرد. در سال 1340 پس از فوت مرحوم آیتالله بروجردی، جمعی برای بحث و گفتوگو پیرامون مرجعیت و روحانیت در تهران به وجود آمد که مجموعه آن ها در همین کتاب بحثی درباره مرجعیت روحانیت تنظیم و چاپ شد. شوری بود در همه برای این که چگونه باید برای رشد روحانیت و سازماندهی به آن تلاش کرد. این شور و علاقه در ایشان و در همه ما همیشه حضور و وجود دارد؛ و همیشه در این اندیشهایم که چه خدمتی باید در این راه انجام دهیم. مرحوم آقای مطهری در آخرین سالهای زندگی شان بر آن شدند که سفرهایی مرتب به قم بروند. و با شروع بحثهای پرمحتوی برای طلاب درس خواندهتر و فاضلتر حرکتی را در راه غنای فکری حوزه دنبال کنند و توسعه بدهند. حرکتی که چه بسا میتوانست به ساماندهیهای دیگر هم بینجامد، دریغا که این حرکت پربرکت ایشان با شهادتشان ناتمام ماند.
اما مرحوم مطهری نقشی موثر و پربار بر روی جوانان داشت؛ چون از یک سو با مطالعه روی مسائل مورد نیاز تحصیل کردهها و دانشگاهیها و یافتن پاسخهای منطقی و اسلامی به آن ها و عرضه آن پاسخها به این نسل خودبهخود پیوند نزدیکتری میان خودشان و اسلام و این قشر بوجود میآوردند و از این طریق به طور طبیعی، ایشان که روحانی بودند، با این جوانها بیشتر نزدیک میشدند و بیشتر با هم جوش میخوردند. و از یک طرف در این گفتوگوها و برخوردها و سوال و جوابها و بحثها با پی بردن به معماهایی که از نظر فکری سر راه نسل جوان علاقمند به اسلام قرار میگرفت و منتقل کردن این ها به روحانیون دیگر و حوزهها، باز یک زمینه طبیعی برای رشد این پیوند را فراهم میکرد.
همچنین نوشتهها و سخنرانیها که خودبهخود مورد رغبت و علاقه هر دو گروه قرار میگرفت و به طور طبیعی این ها را به یکدیگر پیوند میداد. از باب مثال وقتی که بحث زن در جامعه مطرح میشد و مسائل و سوالات پیچیدهای از طرف نویسندگان دیگر در مجلهها و در سخنرانیها مطرح میشد، ایشان با استفاده از معلومات و قدرت فکری شان به میدان میآمدند؛ مقاله و کتاب مینوشتند، بعد مجموعهاش به صورت «نظام حقوق زن در اسلام» منتشر شد. به این ترتیب خود این تفکر هم به رشد تفکر اسلامی کمک میکرد، هم به نزدیک شدن این دو گروه و دو قشر به یکدیگر.
شهید بهشتی در کنار شهید مطهری
یکی از مسائلی که من با آقای مطهری مکرر در جلسهها و بحثها و دیدارها بر آن تکیه میکردیم، مساله رابطه ما و جامعه ما با روحانیت بود.
ایشان مکرر میفرمود:
«من طرفدار سرسخت اصلاح روحانیت و مخالف سرسخت اسلام منهای روحانیت هستم.»
غالبا هم ایشان مقید بود این دو را هم وزن از نظر تاکید بیان کند و نشان بدهد که به همان اندازه که به بقای روحانیت در جامعه و دوام نقش روحانیت در جامعه معتقد است، به همان اندازه هم به اصلاح روحانیت معتقد است و علاقه دارد. این جزو تکیه کلامهای این برادر عزیزِ فقیدِ محققِ عالیقدر بود.
در یکی از مجموعههایی که باز بنده و ایشان و چند تای دیگر در سال 1340 در تهیهاش شرکت داشتیم، بحثی پیرامون مرجعیت و روحانیت بود. در آن مجموعه بحثی که من تهیه کردم، عنوانش روحانیت در اسلام و در میان مسلمان است که نقطهنظرهایم در آن تاریخ، یعنی 19 سال قبل در آن مقاله، منعکس است و هر چه جلو آمدم، در تجربه اجتماعی میبینم آن نقطهنظرها منطبق است با واقعیتهایی که تجربه نشان میدهد. مرحوم آقای مطهری هم در آن مجموعه، دو تا مقاله جالب دارند. در آن موقع این را هم برایتان بگویم که این مجموعه به این صورت تهیه میشد که آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی بعد از فوت مرحوم آیتالله بروجردی -طاب ثراه- دعوت کردند از عدهای که روزهای جمعه جلسه بحث و سمینار گونهای داشته باشند، و درباره مسائل مربوط به روحانیت و مرجعیت هر یک از حاضران متعهد بشود که حداقل یکی از این بحثها را بنویسد و در این جلسه به معرض تبادلنظر بگذارد و بعد از این که پخته شد، از مجموعه این ها یک کتاب که راهنمای مردم باشد، تنظیم و منتشر شود. بنابراین کیفیت تهیه این مجموعه این نبود که چند تا موضوع انتخاب بکنند و هر کسی برود خودش یک مقاله بنویسد. این طور نبود، بلکه موضوعات مطرح شد. بحث شد و بعد از یک بحث مقدماتی هر کسی یک یا دو موضوع را انتخاب کرد و نوشت و دو مرتبه نوشته را آوردند و در آن جا مطرح کردند و به این صورت که میبینید، درآمد. جلسات هم تا آن جا که یادم میاید مرکزش منزل جناب آقای دکتر سحابی بود و شاید هم حدود 7- 8 ماه طول کشید. به خوبی یادم هست که پیرامون مسائل روحانیت خیلی بحث شد و باز مرحوم آقای مطهری، این طور با مساله برخورد میکردند که روحانیت در یک جامعه اسلامی نقش بنیادی اصلی دارد ولی باید اصلاح شود و باید برای اصلاح آن کوشش کرد. پس این به عنوان یکی از اصول فکری و خطوط فکری این استاد، باید شناخته بشود که جامعه اسلامی با حفظ و نهاد روحانیت با تلاش برای اصلاح آن کوشید.
من در آن مقاله «روحانیت در اسلام و در میان مسلمین»، مطلبی را مطرح کردم و آن این است که در اسلام و در خود فرهنگ اصیل اسلامی، ما روحانی و روحانیت نداریم. آنچه در فرهنگ اصیل اسلام داریم، «عالِم» است. عالِم متعهدِ آگاهِ فقیهِ اسلامشناسِ اسلام دان. روایات ما در زمینه روحانی و روحانیت نیست. آن چه ما در اسلام داریم، عالِم اسلامی و عالِم متعهد و فقیهِ عادلِ مخالفِ هوا، مطیعِ امر مولاست ولی به هر حال این واژه آمد توی فرهنگ ما. ما بخواهیم یا نخواهیم، امروز میگویند: «روحانیون، روحانیت، جامعه و روحانیت» سر کلمه هم که نمیشود این قدر ایستاد. سعی کنیم محتوی را درستش کنیم. ما حالا وقتی میگویم روحانیت، یعنی علمای صاحب علم و تقوی که توانایی الگو بودن برای جامعه داشته باشند؛ الگویی در اندیشه خالص اصیل اسلامی و الگویی در عمل اسلامی. پس وقتی میگوییم جامعه ما و اسلام ما بدون روحانیت نمیشود، یعنی بدون چی نمیشود؟ یعنی بدون علمای اسلامی که دارای بهره و سرمایه فراوان از علم، اسلامشناسی، فضلیت، تقوی و تجسم عملی اسلام باشند.
آخرین دیدار با آیتالله مطهری
چند روز قبل از شهادت آیتالله مطهری با هم صحبت میکردیم. ایشان میفرمود:
«بنا دارم روزهای رفتن به قم را زیادتر بکنم. اگر بشود، حداقل میخواهم سه روز هفته را در قم باشم.»
ایشان درسهایی را در قم شروع کرده بودند؛ به منظور این که در جهت دادن به اندیشه و بینش و برداشت اصیل اسلامی در مرکز روحانیت شیعه یعنی قم، و ساختن طلاب جوان، این مرکز انقلاب و ستاد انقلاب فرهنگی ایران نقش موثرتر و پربارتری را ایفا کنند. از قضا در آن روز که شاید هم آخرین دیدار ما در منزل خود ایشان هم بود، این صحبت به میان آمد که ماها گرفتار مسئولیتهای اجتماعی شدهایم.
حضورمان در میدان فعالیتهای ایدئولوژیک، فعالیتهای تحقیقی در شناخت اسلام و فعالیتهای تبلیغی در رساندن این شناخت به مردم از طریق سخنرانی، از طریق مقاله و کتاب، دارد ضعیف میشود. خود مرحوم آقای مطهری دیگر چند ماه بود فرصت یک سطر نوشتن هم نداشت. ما ناچار بودیم مطالعات سیاسی و اجتماعی روز را بکنیم. ناچار بودیم گزارشهای روزانه را بخوانیم. ناچار بودیم اخبار این طرف و آن طرف را بخوانیم. ناچار بودیم نامههای مردم را بخوانیم، نامههایی که در برابرش غالبا خجلیم، برای این که کار فوری و علاج فوری از دستمان ساخته نیست. میخوانیم، مطالعه میکنیم، بحث میکنیم، تجزیه و تحلیل میکنیم، جمعبندی میکنیم، اما این ها در زمینههای ایدئولوژیک دیگر نیست. به ایشان میگفتم:
«برادر عزیز این حد از فرو رفتن و غرق شدن خودمان را در این گونه از مسئولیتها و این گونه کارهای روزانه خطرناک میبینم.»
ایشان هم میفرمود:
«درست است»
و به همین دلیل بعد فرمود:
«من بنا دارم هر چه زودتر، روزها و ساعات بیشتری را برای پرداختن به این واجب بزرگ آزاد کنم.»
من از این سخن ایشان خیلی خوشحال شدم و به ایشان گفتم:
امیدوارم تا وقتی که ما فرصت پیدا کنیم، عین این برنامه را دنبال کنیم، حضور خلاق و فعال و زنده و سازنده شما به مقدار زیادی، این کمبود و نارسائی را جبران کند.
به همین دلیل هم اول بار که خبر شهادت ایشان را شنیدم، گذشته از الم و رنج و دردی که یک دوست چندینده ساله در خودش احساس میکند، این خاطره قبل از هر خاطره دیگری در ذهنم زنده شد.
به برادران در همان جلسه که صبح به منزل ایشان رفتم، گفتم:
دوستان، اولین جملهای که به دنبال این شهادت در ذهنم زنده شد، این قرار استاد مطهری بود که میخواست برای پر کردن این خلاء وحشتناک مثل گذشته پرتلاش و پرتوان حضورش را زیادتر بکند. این که میگویم من به این مساله سخت معتقد بودم، هم از 8-9 ماه قبل خودم همین تصمیم را گرفته بودم. تصمیم داشتم که تا آن جا که میشود در میدان بحث و بررسی و تحقیق و تبلیغ اسلام اصیل و خالص متمرکز شوم. به همین دلیل از پذیرفتن هر مسئولیتی خودداری میکردم، مگر این که یک فریضه عینی و یک واجب عینی باشد و تشخیص این واجب عینی بودن را هم گذاشته بودم در اختیار امت و امام و حتی در این مسئولیت اخیر که امام به عنوان واجب عینی فرمودند و پذیرفتم، همان موقع به دوستان گفتم قرار ما محفوظه، من صبح تا ظهر در این مسئولیت خطیر، خودم را متمرکز میکنم؛ ولی بعدازظهر و شب باید در آن مسئولیت حاضر باشم و خوشبختانه از آن موقع این برنامه را کم و بیش آغاز کردم و حالا هفتهای ده، دوازده ساعت در این کارهای ایدئولوژیک میتوانم کار بکنم و برنامهای را هم برای دوستان دانشجو آغاز کردهام. این را برای این میگویم که من با تمام وجود به این آرمان معتقد بودم و هستم و امروز و این روزها رنج میبرم که برادران روحانی، برادران دانشجو، خواهران دانشجو و مردم معمولی میآیند و میگویند که فلانی چه باید کرد؟ نسل جوان ما در معرض هجوم ایدئولوژیهای ضد اسلام و یا التقاطی، ممکن است آسیبپذیر باشد.
تا موقع شهادت آیتالله استاد مطهری ماها، همین چیزهایی که از ساده زیستن و... میگوییم کاملا میتوانستیم رعایت کنیم. من با همان کیفیتی که قبلا میآمدم، میرفتم. محافظ و مراقبی هم نمیخواستم؛ خیلی راحت، آسان، بیریا و بدون هیچگونه قیدی و بدون هیچگونه امر اضافی آمد و شد میکردیم. توی خانه (محافظ) مسلحی نبود، در خانه ما هم (محافظ) مسلحی نبود؛ تنها میرفتیم، تنها میآمدیم.
پس از شهادت آیتالله مطهری و ترور ایشان، شما امت در همان تشییع جنازه ایشان فریاد کشیدید و امام هم امر فرمود «که نمیشود، باید از این ها مراقبت کنید.» بنده خودم را میگویم چیزی هم نیستم که حالا بخواهند از من مراقبت کنند؛ ولی خب، بالاخره حالا فعلا این طور شده که میگویید. باید مراقبت کنید.