پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام سیاسی جدید، افراد، گروهها و جریانهای بسیاری بودند که نقش خود را در جریان پیروزی انقلاب پررنگ میدانستند، در حالی که تا آخرین روزهای حیات رژیم پهلوی در تلاش برای همکاری با آن رژیم بودند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، بسیاری از گروههای سیاسی که در دهههای چهل و پنجاه سرکوب شده بودند و به مدد امواج انقلاب اسلامی توانسته بودند دوباره احیا شوند، مدعی شدند که آنها عامل پیروزی انقلاب اسلامی بودند و اگر مجاهدتها و تلاش آنها نبود، انقلاب اسلامی پیروز نمیشد. با این حال، اسناد تاریخی نشان میدهد که برخی از همین گروهها تا چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، در پشت پرده در حال مذاکره برای سازش با رژیم پهلوی بودند. با این حال، قاطعیت امام خمینی (ره) در خصوص سرنگونی رژیم پهلوی باعث شد تا آنها برای موجسواری بر انقلاب، تغییر رویه داده و از تغییر حکومت در ایران دفاع کنند. این نوشتار درصدد است تا عملکرد این گروهها را بررسی کند.
جبههی ملی
مهمترین تشکیلات جریان ملیگرا در قالب جبههی ملی تجلی یافته است. جبههی ملی در سال 1328ش، به رهبری مصدق تشکیل شد. ملیگرایان هدف از تأسیس جبههی ملی را بنیان نهادن حکومت ملی از گذر آزادی انتخابات و آزادی افکار اعلام کردند. در جبههی ملی، دو نوع رابطه وجود داشت. یکی رابطهی فردی با دکتر مصدق، رهبر جبههی ملی، بود. بدین معنا که برخی کسان عضو هیچ حزبی نبودند و تنها با دکتر مصدق رابطهی فردی و شخصی داشتند. دوم رابطهی حزبی که منظور، احزاب تشکیلدهندهی جبهه است. این احزاب عبارت بودند از:
1. حزب ایران با مشی ناسیونالیستی و گرایش به سوسیالیسم به رهبری اللهیار صالح،
2. حزب مردم ایران با مشی ناسیونالیسم و گرایش به اسلام و سوسیالیسم،
3. حزب ملت ایران یا پانایرانیسم که معتقد به ناسیونالیسم افراطی بود،
4. حزب زحمتکشان یا نیروی سوم با مشی ناسیونالیستی و سوسیالیستی،
5. جامعهی سوسیالیستها با مشی ناسیونالیسم و سوسیالیسم،
6. حزب سوسیالیست با مشی مشابه جامعهی سوسیالیستها.(1)
جبههی ملی نخست، از ساختار جبههای بهره میبرد و از احزابی تشکیل شده بود که گرایشهای ایدئولوژیک همساز و هماهنگی نداشتند. اعضا و رهبران این احزاب نیز با یکدیگر ناسازگار بودند. از این رو، نتوانست با استبداد محمدرضاشاهی بهگونهای جدی مبارزه کند و پس از کودتای 28 مرداد 1332ش، از هم پاشید. جبههی ملی را در این دوره، «جبههی ملی اول» میخوانند.
جبههی ملی دوم در سال 1339 ش، با اعلام فضای باز سیاسی تشکیل شد. رهبران جبهه امیدوار بودند تحت فشار آمریکا به شاه، دولت را در دست بگیرند. این جبهه تا سال 1344ش تشکیل شد، اما به دلیل شدت خفقان نتوانست فعالیت چندانی داشته باشد. جبههی ملی سوم نیز عمر کوتاهی داشت.
اظهارنظر افراد دیگر جبههی ملی نشان میدهد که آنها هیچگاه به مبارزات اعتقادی نداشتند. بهعنوان مثال، سنجابی رهبر جبههی ملی، طی مصاحبهای در 19 مهر 57 اعلام کرد: «سلطنت مشروطه را رد نمیکنیم و با آن مخالفتی نداریم. آنچه ما میخواهیم، از بین رفتن کامل استبداد است.»
سرانجام در سال 1356ش، با اوجگیری انقلاب و اعلام فضای باز سیاسی از سوی شاه و در چارچوب سیاست حقوق بشر کارتر، رئیسجمهور آمریکا، جبههی ملی چهارم تشکیل شد. فعالیتهای این جبهه تحتالشعاع مبارزههای اسلامی و رهبری امام خمینی(ره) قرار داشت. در آستانهی سقوط نظام شاهنشاه، شاهپور بختیار یکی از رهبران جبههی ملی، نخستوزیری رژیم فاسد پهلوی را برعهده گرفت، اما نتوانست سلطنت را نجات دهد. با این حال، برخی دیگر از اعضای جبههی ملی، وقتی با عکسالعمل منفی مردم در خصوص نخستوزیر بختیار مواجه شدند، با تردید او سعی کردند که اعتبار ازدسترفتهی خود را بازیابند.
اظهارنظر افراد دیگر جبههی ملی نشان میدهد که آنها هیچگاه به مبارزات اعتقادی نداشتند. بهعنوان مثال، سنجابی رهبر جبههی ملی، طی مصاحبهای در 19 مهر 57، اعلام کرد: «سلطنت مشروطه را رد نمیکنیم و با آن مخالفتی نداریم. آنچه ما میخواهیم از بین رفتن کامل استبداد است.» سنجابی حتی پس از ملاقات با امام در پاریس (آبان 57)، از اعلام غیرقانونی و نامشروع بودن رژیم سلطنتی خودداری کرد و تنها با ملاحظهی قاطعیت امام و برای حفظ موقعیت و کسب وجههی مردمی جبهه، با صدور بیانیهای سهمادهای به خواست رهبر انقلاب و مردم مبنی بر اعلام غیرقانونی بودن نظام پادشاهی و عدم امکان سازش با آن، گردن نهاد.(2)
نهضت آزادی
اعلام استراتژی جدید آمریکا در دوران ریاستجمهوری کندی (1339-1342/1960-1963) مبنی بر لزوم انجام اصلاحات اجتماعی و اقتصادی در کشورهایی چون ایران، بحران شدید اقتصادی ایران و فشار آمریکاییها برای انجام اصلاحات و همچنین ناخرسندی بنیانگذاران نهضت آزادی از بعضی نگرشهای سران جبههی ملی دوم، سبب اعلام موجودیت نهضت آزادی در اردیبهشت 1340 گردید.
نهضت آزادی با تأکید بیشتر بر نقش مذهب و نیروهای مذهبی در مبارزه و اتخاذ مواضع رادیکالتر نسبت به جبههی ملی در مواجهه با سلطنت و با اعتقاد به چهار اصل مسلمان بودن، ایرانی بودن، مبارزه در چارچوب قانون اساسی و مصدقی بودن، پا به عرصه گذاشت.
پس از سرکوب قیام 15 خرداد و فضای دیکتاتوری که رژیم پهلوی بر ایران حاکم کرده بود، نهضت آزادی نیز به تعطیلی کشیده شد. با زندانی شدن رهبر نهضت آزادی و حضور دکتر یزدی در آمریکا، که رهبری نهضت آزادی در خارج از کشور را در دست داشت، در داخل ایران، تشکیلات نهضت آزادی بیشتر حالت محفلی به خود گرفته بود و حتی پس از تغییر نسبی محیط سیاسی در سال 56، تشکیلات نهضت آزادی فاقد سازماندهی لازم بود و اعضای آن نیز به دنبال راهاندازی تشکیلات جدید نبودند، بلکه در پی اتحاد با دیگر گروههای ملی و مذهبی و انجام فعالیت در پوشش حمایت از حقوق بشری بودند که رئیسجمهور آمریکا (جیمی کارتر) اعلام کرده بود. از این رو بود که اولین اعلامیهی آنها در 6 شهریورماه 1357، یعنی چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، تحت عنوان نهضت آزادی صادر شد.(3)
نهضت آزادی در جریان تظاهرات سالهای 57، در دعوت از مردم برای راهپیمایی اقدام کرده بود، اما به گفتهی توسلی، آنها آنچنان همبستگی حزبی خود را از دست داده بودند که یک تا دو سال وقت لازم بود تا این گروه بتواند به سازماندهی پرداخته و مشکلات داخلی خود را حل نماید. به همین دلیل، بعضی از اطلاعیههای که در دعوت به راهپیمایی از سوی بعضی از سران و افراد منتسب به نهضت آزادی صادر میشد، به نام جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر صادر میشد.
دکتر یزدی معتقد است که در دوران دو سال، از بهمن 55 تا بهمن 57، رهبران نهضت آزادی میبایست بهجای صرف وقت و انرژی در جمعیت دفاع از حقوق بشر که به دنبال اعلام سیاست جدید آمریکا صورت گرفته بود، به رفع مشکلات داخلی نهضت آزادی میپرداختند.(4)
در این ایام، سران نهضت آزادی برآن بودند تا با ایجاد ارتباط با آمریکاییها، خود را بهعنوان مهمترین آلترناتیو رژیم پهلوی مطرح نمایند. بعضی از سران نهضت آزادی که شاخص آنها مهندس توسلی بود، از خرداد 1357 تا آذر همان سال با استمپل، مسئول دفتر سیاسی سفارت آمریکا، به مذاکره پرداختند. در بعضی جلسهها، مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی از نهضت آزادی و در یک جلسه سولیوان، سفیر آمریکا در ایران نیز حضور داشت.(5)
هدف آمریکاییها از این مذاکرات پی بردن به قدرت و میزان تأثیرگذاریای بود که نهضت آزادی میتوانست در نهضت رو به گسترش مردم ایران اعمال نماید. از این رو بود که آنها را برای مصالحه و همکاری با شاه فراخواندند. مهندس بازرگان در پاسخ به امکان مصالحهی نهضت آزادی با شاه گفت: «اگر شاه تلقی خود را از سلطنت مشخص کند، ما آمادهایم تا بگوییم آن اعلامیه (اعلامیهی داریوش همایون وزیر فرهنگ رژیم پهلوی که اعلام کرده بود مخالفینی که وفاداری خود را به کشور و سلطنت ابراز داند، از امکانات و وسایل ارتباطجمعی برای ارائهی عقاید خود برخوردار میشوند) را قبول داریم یا نه.» سپس بازرگان ادامه میدهد: «اگر شاه حاضر باشد که تمام مواد قانونی اساسی را به اجرا درآورد، ما آمادهایم تا سلطنت را بپذیریم.»(6)
بازرگان خود توضیح میدهد که در ملاقات با امام خمینی (ره) در پاریس، تأکید کرده بود که اعلام برگزاری انتخابات آزاد از سوی رژیم پهلوی فرصت خوبی است تا شاه اخراج و از این طریق، مجلس مؤسسان تغییر رژیم را فراهم کند. البته امام در اینجا این اشکال را وارد کردند که رژیم نیت مهار نهضت را دارد و باید مراقب بود.
براساس اسناد تاریخی، نهضت آزادی تا قبل از ملاقات با امام در پاریس به دنبال مذاکره با رژیم پهلوی و سازش با شاه بودند، اما وقتی قاطعیت امام را میبینند، آنها نیز از این زمان اعلام میکنند که رژیم پهلوی باید تغییر کند.
منافقین
سازمان مجاهدین خلق (منافقین) را سه تن از شاگردان مهندس بازرگان، به نامهای محمد حنیفنژاد، سعید محسن و حسن نیکبین معروف به «عبدی» در سال 1344 پایهگذاری کردند. اعضای این گروه شیفتهی مبارزهی مسلحانه بودند. در سالهای اولیهی شکلگیری، اعضای این گروه با اعتقاد به اینکه مبارزه علیه شاه از یک خلأ ایدئولوژیکی رنج میبرد، کوشیدند تا با در هم آویختن باورهای دینی خود و نظریههای مارکسیتی برای مبارزهی انقلابی، ایدئولوژی جدیدی ارائه کنند.(7)
بعضی از سران نهضت آزادی که شاخص آنها مهندس توسلی بود، از خرداد 1357 تا آذر همان سال با استمپل، مسئول دفتر سیاسی سفارت آمریکا، به مذاکره پرداختند. در بعضی جلسهها، مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی از نهضت آزادی و در یک جلسه سولیوان، سفیر آمریکا در ایران نیز حضور داشت.
در سال 1350، سازمان مجاهدین خلق بیانیهی اعلام مواضع ایدئولوژیک خود را منتشر کرد و طی این بیانیه بهطور رسمی مارکسیست شد. پس از انتشار این بیانیه، آن دسته از اعضای سازمان که حاضر به پذیرش مارکسیسم نشدند، تصفیه شدند و برخی از آنان به قتل رسیدند. این اتفاقات باعث شد تا آنها دیگر از حمایت نیروهای مذهبی برخوردار نباشند. به این ترتیب، تا نزدیکی پیروزی انقلاب اسلامی چیزی از این سازمان باقی نمانده بود.(8)
منافقین (مجاهدین خلق) با عقاید التقاطی همواره از افرادی بودهاند که مدعیاند آنها در تحقق انقلاب نقش زیادی داشتهاند. با این حال، مروری بر عملکرد آنها نشان میدهد که رؤسای آنها، از جمله مسعود رجوی، قبل از انقلاب با رژیم پهلوی به سازش رسیده بودند. وقتی رجوی گرفتار ساواک میشود، با سازش با این سازمان و لو دادن همگروهیهای خود، جانش را نجات میدهد.
در سند ساواک در خصوص رجوی آمده است: نامبرده که در دادگاههای بدوی و تجدیدنظر آن اداره به اعدام محکوم گردیده، از همکاران این سازمان است که در کشف شبکهی سازمان آزادیبخش ایران همکاریهای ارزنده و مؤثری داشته است. مراتب جهت آگاهی اعلام میگردد. این خیانت رجوی باعث نجات جان وی از اعدام شد. جالب اینجاست که همین فرد با وجود همکاری با ساواک، بعد از انقلاب مدعی میشود که او باعث پیروزی این حرکت مردمی بوده است.
فرجام سخن
مروری بر عملکرد برخی از گروههایی که در مقطع انقلاب ادعا میکردند از پیشگامان نهضت اسلامی بودهاند و در واقع آنها بودند که باعث شدند تا رژیم پهلوی شکست بخورد، نشان میدهد که آنها تا آخرین روزهای حکومت پهلوی در پشت پرده در حال مذاکره با عوامل آن رژیم بودند تا بتوانند در صورت امکان، با وعدهی سهیم شدن در قدرت، امواج انقلاب را آرام کنند. حرکتی که البته با مدیریت امام خمینی (ره) ناکام ماند؛ بهطوریکه آنها مجبور شدند خودشان را با انقلاب اسلامی همسو کنند.(*)
پینوشتها
1. آیت مظفری، جریانشناسی سیاسی ایران معاصر، پژوهشکدهی تحقیقات اسلامی، 1389، ص 190.
2. ملائی توانی، علیرضا و باوریان، فریده، بررسی روند همراهی جبههی ملی با انقلاب اسلامی از فضای باز سیاسی تا دیدار با امام خمینی، مجلهی مطالعات انقلاب اسلامی، تابستان 1390، شمارهی 25 (علمی-پژوهشی)، ص 130.
3. سهراب صلاحی، ایران و انقلاب اسلامی، دانشگاه امام حسین (ع)، 1386، ص 396.
4. مجتبی سلطانی، خط سازش، سازمان تبلیغات اسلامی، 1368، ص 90.
5. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، احزاب سیاسی در ایران، مرکز نشر اسناد لانهی جاسوسی آمریکا، تهران، 1367، بخش دوم، ص 228.
6. نویسندگان، نهضت آزادی در اندیشه و عمل، دفتر تبلیغات اسلامی حوزهی علمیهی قم، واحد سیاسی، 1368، ص 183.
7. سهراب صلاحی، همان، ص 384.
8. سید محمدعلی حسینیزاده، اسلام سیاسی در ایران، قم، انتشارات دانشگاه مفید، 1386، ص 221.
منبع:برهان