خلیفه او را فراخواند و گفت : شنیده ام کافر شده ای ؟ گفت : حاشا و کلا ، من مردی نمازگزار و روزه دار و پرهیزگار هستم
مردی را به اتهام کفر نزد خلیفه آوردند . خلیفه او را فراخواند و گفت : شنیده ام کافر شده ای ؟ گفت : حاشا و کلا ، من مردی نمازگزار و روزه دار و پرهیزگار هستم . خلیفه گفت : من تو را تازیانه می زنم تا تو به کفر خود اقرار کنی . مرد گفت : عجب روزگاریست پیامبر شمشیر می زد که به مسلمانی اقرار کنند و خلیفه مسلمین تازیانه می زند که به کفر اقرار کنم . خلیفه خندید و از گناه او در گذشت