روز سوم خلیفه از زیر آن خانه میگذشت، ابراهیم بانگ زد که ای خلیفه من در این خانه قرص جوی خوردم سه روز محبوسم کردهاند که یاقوتی سه مثقالی بردی، تو که آن همه نعمتهای الوان خوردی و به زیان بردی با تو چهها کنند . . .
روزی بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند ( جای ) خلافترا خالی و بلامانع دید فوراً بدون ترس بالا رفت و بر جای هارون قرار گرفت . چون غلامان خاص دربار آن حال را مشاهده کردند فوراً بهلول را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند . بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سر رسید و دید بهلول گریه می کند .
هر کس از خدا پروا بدارد و حدود الهی را رعایت نماید، خدا برای بیرون شدن او از تنگناها، راهی پدید میآورد و از جایی که تصور نمیکند، به او روزی میرساند و نیازهای زندگیاش را برطرف میسازد».