سید ابوالحسن حائری زاده نماینده مجلس شورای ملی و فعالان نهضت ملی شدن صنعت نفت، در طول حیات سیاسی خود، مدتی توقیف و زندانی شد و زمانی نیز در تبعید به سر برد. وفات او در سن 84 سالگی در 1351هـ .ش در تهران اتفاق افتاد
سخنی است شایع که « تاریخ نهضتها را، غالبا طیف غالب آن نگاشتهاند». این ایده مطلق باشد یا نسبی، دست کم درباره دو رخداد تاریخی ِ ایران معاصر، یعنی مشروطیت و نهضت ملی ایران صدق میکند. به ویژه در رویداد دوم که شلتاق تبلیغاتی جبهه موسوم به ملی، مجالی برای رسیدن صدای دیگر طیف هاو شخصیتهای موثر دراین واقعه تاریخی، باقی نگذارده است. بی تردید شادروان سید ابوالحسن حائری زاده، همرزم شهید آیت الله سید حسن مدرس و از مخالفین دیرین رضاخان و فرزندش، ازجمله چهرههای موثر در ایجاد زمینه برای نهضت ملی ایران به شمار می رود. فعالیتهای های او و همراهانش به ویژه در مجلس پانزدهم و مخصوصا استیضاح تاریخی دولت محمد ساعد مراغهای - آن هم در دورانی که آقای دکتر مصدق در بازنشستهگی سیاسی به سر می برد - از فرازهای شاخص مبارزات او به شمار می رود. در ادوار شانزدهم و هفدهم مجلس نیز، او تا زمانی که جریان نهضت ملی به دور از فردگرایی به راه خود ادامه میداد، او نیز با تمام توان از آن حمایت می کرد و آنگاه که زیاده خواهیهای قانونی دکتر مصدق را به زیان نهضت و عامل فروپاشی آن یافت، در برابر وی رویهای انتقادی در پیش گرفت. او پس از رویداد 28 مردا نیز از رویه اصولی خویش دست نکشید که انتقاد صریح از شاه و نیز اعتراض به پنهانکاریها و دروغ های دستگاه امنیتی شاه در باره نحوه دستگیری و شهادت فدائیان اسلام به ویژه شهید سید عبدالحسین واحدی از جمله مصادیق آن به شمار میرود.
پس از اتمام هجدهمین دوره از مجلس شورای ملی، نه شاه تاب تحمل عصری چون او را در مجلس داشت و نه او دیگر مایل بود که در چنان جمعی حضور داشته باشد. با این همه مراقبتهای امنیتی و تهدید دوستان و مصاحبان وی از سوی ساواک، تا پایان حیات وی، همچنان برقرار بود که شرحی از آن در خاطرات حسین مکی آمده است.
خاطرات و تحلیلهایی که پیش روی دارید، ترسیم گر واپسین سالیان حیات حائری زاده و عقاید وی در این دوره است. این مقال با اذعان به اینکه هیچ شخصیت تاریخی را نمیتوان عاری از خطا دانست، برای شکسته شدن سکوتی که در طول سالها از سوی حامیان دکتر مصدق برقرار شده و در سالگرد درگذشت حائری زاده،به حضورتان تقدیم می شود. امید می برم که اینگونه یاد آوریها، موجب پژوهشهای مفصل تری از سوی تاریخ پژوهان منصف در باب اینگونه موضوعات گردد.
***
به حائری زاده بگوئید جلوی زبانش را بگیرد!
همانگونه که در فرازهای فوق اشارت رفت، سید ابوالحسن حائری زاده درپی اتمام دوره نمایندگی، خانه نشینی اختیار کرد و تنها در منزل شخصی خویش، به گفتوگو با با برخی دوستانش درباره مسائل جاری کشور میپرداخت. با این همه زبان صریح و تند حائری زاده، همچنان شاه را آماج انتقادات صریح خویش قرار می داشت وا ین امر از دید جاسوسان ساواک پنهان نمیماند. تاجایی که آنها در مواردی چند با دستگیر و شکنجه کردن دوستان حائری زاده، عملا به وی پیام دادند که درخانه خود نیز،حق اظهار نظر در باره مسائل کشور را ندارد.
حسین مکی در این باره میگوید: «یک شب سپهبد کمال رئیس اداره دوم ستاد ارتش به من تلفن کرد که: به رفیقتان بگویید جلوی زبانش را بگیرد، چون مأمورین رکن دوم ما و مأموران ساواک که در منزلش حضور مییابند، گزارش میدهند و اسباب زحمتش خواهد شد. وقتی موضوع را با وی در میان گذاشتم و از ایشان خواستم ملاحظه کند و مطالب تند بر زبان نیاورد که برای حیاتش خطر دارد. گفت: اشتباه میکنید، اگر من انتقاد نکنم و بد نگویم تصور میکنند ترسیدهام و در آن صورت برایم خطر دارد و البته توصیه من و سپهبد کمال مؤثر واقع نشد، لذا ساواک برای آنکه مردم را بترساند تا به منزلش نروند، چند نفر از کسانی را موقع خروج از منزل حایریزاده جبراً به داخل جیپ انداخت و به خارج از شهر برد و پس از آنکه لباس آنها را در آورد و آنها را کتک مفصلی زد در بیابان رها و به آنها گوشزد کرد اگر دو باره به منزل حایریزاده بروید شما را خواهیم کشت! بهطوری که در یک شب دکتر جنابزاده خواهرزاده حایریزاده را، در موقع خروج از منزل وی گرفتند و او را بین اوین و ونک بردند و در بیابان مضروب و لخت رهایش کردند! یک شب دیگر هم سیدی را با لباس روحانیت به نام کشمیری که صاحب مسافرخانهای در کوچه خدابندهلوها در باغچه علیجان بود، جلوی منزل حایریزاده گرفتند و بین فیروزآباد و شهرری به همان ترتیب رها کردند! با این کیفیت اشخاص کمتر به منزل حایریزاده رفت و آمد میکردند. در بعضی مواقع هم حایریزاده به منزل قائممقامالملک رفیع واقع در کوچه برلن میرفت و در آنجا هم معمولاً از طبقات مختلف جمعی حضور داشتند. حایریزاده از هر دری که صحبت به میان میآمد پای هیئت حاکمه و دربار را به میان میآورد. چند مرتبه هم قائممقامالملک رفیع به من اظهار کرد هر بار که به منزل آقای حایریزاده میروم از ایشان خواهش میکنم جلوی زبانشان را بگیرند که برایشان خطرناک است، ولی مؤثر واقع نمیشود. حایریزاده گذشته از این نوع انتقادات، در ایام نوروز به عنوان تبریک عید کارتهای چاپی برای دوستان و آشنایان میفرستاد».
*انتقام جویی شاه از حائری زاده در دوران ابتلای او به سرطان
شاه که از رفتارها و اظهارات حائری زاده نسبت به خود و پدرش در ادوار گوناگون حیات سیاسی وی، دل پری داشت و جلوههایی از کینه جویی خود را نیز قبلا نسبت به وی نشان داده بود، در مقطع ابتلای وی به سرطان خون،از عزیمت وی به سفر استعلاجی ممانعت کرد.
این ممانعت موجب گشت که این بیماری با سرعت رشد کند و عملا معالجات در مورد وی بی اثر گردد. شاه پس از اطمینان از آنکه معالجات حائری زاده در خارج، موجب بهبودی وی نخواهد شد،به مسافرت وی رضایت داد. حسین مکی این بخش از حیات دوست قدیمی خویش را اینگونه روایت میکند: « در سال 1349 که حایریزاده دچار ناراحتی مزاج شده بود، تصمیم گرفت برای معالجه به اروپا مسافرت کند. لاجرم درخواست گذرنامه عادی کرد. مدتی مرتباً به اداره گذرنامه مراجعه کرد و هر بار به او میگفتند: درخواست را به اداره اطلاعات فرستادهایم و هنوز برنگشته است. حدود چند ماه او را سر دوانیدند تا بالاخره به او فهماندند ممنوعالخروج است و دستور هم از طرف محمدرضا شاه صادر شده است. نامهای شدید خطاب به شاه نوشته بود، ولی قبل از ارسال متن آن را برای مشاوره به سید جلال تهرانی که با هم خیلی دوست بودند، داد و سید جلال به او گفته بود: این نامه مشکل شما را حل نخواهد کرد و کار بدتر خواهد شد. به من هم این نامه را نشان داد که در آن خطاب به شاه نوشته بود: « در کدام کشور جهان سراغ دارید که فردی از اتباعش بخواهد مسافرت کند و شخص اول مملکت اعم از شاه یا رئیسجمهور باید اجازه بدهد برود یا نرود؟! اشخاص اگر ممنوعالخروج باشند، بایستی دادستان یا مراجع قضایی کشور چنین حکم ممنوعیتی را صادر کرده باشند!» بالاخره در اثر توصیه سید جلال تهرانی و من از ارسال نامه خودداری و بهطور خصوصی اقدام کرد. از قرار اطلاع، سید جلال تهرانی که با شاه ارتباط داشت، کسالت حایریزاده و لزوم مسافرت وی را به خارج از کشور با او در میان گذاشت و چون بسیار زبانآور و حرّاف بود، اندکی از کینه شاه کاست و به موازات این مذاکرات ،اردشیر زاهدی وزیر خارجه هم با شاه مذاکره کرد و سرانجام اجازه داده میشود حایریزاده برای معالجه به خارج از کشور سفر کند. متأسفانه چند ماه معالجه حایریزاده که مبتلا به سرطان و کمبود گلبول سفید خون شده بود، عقب میافتد و کار از کار میگذرد و البته اگر چند ماه زودتر رفته ممکن بود با تزریق چند ماه یک بار خون مرگش چند سالی به تأخیر بیفتد، اما چنین نشد و مرگ زودرس به سراغش آمد».
*روایت حائری زاده از رفتار مصدق در به رسمیت شناختن اسرائیل، در واپسین روزهای حیات
حسین مکی از جمله دوستان صمیمی و قدیمی حائری زاده است که در واپسین روزهای حیات و در سفر استعلاجی، او را ملاقات و از حالات و گفته های او در این دوره، گزارشی خواندنی ارائه کرده است.
مکی که در آغاز، در هتلی در پاریس حائری زاده را ملاقات کرده،شمه ای از گفت وشنود های خود در آن دیدار آغازین را به رشته تحریر درآورده است.درآن روزها حمله انگلیس، فرانسه و اسرائیل به مصر،بهانه ای بود تا حائری زاده ضمن ابراز انزجار خود از این رویداد،روایتی از نحوه به رسمیت شناختن دولت اسرائیل در ایران ونیز رفتار دکتر مصدق در عدم باز پاس گیری آن مطرخ کند:
«دو سه ساعت نزد او بودم. در آن موقع صحبت از حمله انگلیس، فرانسه و اسرائیل به مصر به میان آمد. حایریزاده در مجلسه دوره شانزدهم چندین بار به اسرائیل حمله و وجود آن کشور را در خاورمیانه به سرطانی تشبیه کرده بود. ناگفته نماند جبهه ملی هم به من که دبیر جبهه ملی بودم مأموریت داده بود در مجلس نظر جبهه ملی را نسبت به شناسایی دولت اسرائیل از طرف دولت ایران اعلام و اعتراض کنم. من هم این کار را کردم که در صورت مذاکرات مجلس منعکس است. حایریزاده اظهار کرد در دوره شانزدهم جبهه ملی نسبت به شناسایی اسرائیل معترض بود و فکر میکردیم وقتی دولت دکتر مصدق روی کار میآید این شناسایی را پس میگیرد، چون نظر جبهه ملی این بود و دیدیم وقتی جراید به دکتر مصدق اعتراض کردند چرا شناسایی را پس نمیگیرید، جواب داده بود دوفاکتو شناخته شده است و پس نگرفت! امروز میبینیم همین اسرائیل با دولت مسلمان مصر و اعراب چه میکند و طوری با عصبانیت این جملات را ادا کرد که به ایشان گفتم: «آقا! عصبانی نشوید. خودتان را ناراحت نکنید، چون برای سلامتی شما خوب نیست» و زمینه صحبت را از جنگ مصر به مطالب دیگر کشاندم. پس از مدتی حایریزاده گفت: «خانم بالا تنهاست، شما هم خستهاید. خوب است بروید و استراحت کنید.» گفتم: «بهترین استراحتها مصاحبت با شماست.» گفتند: «من هم البته باید استراحت کنم. کمک کنید روی تختم بخوابم.» ناچار پس از اینکه روی تخت دراز کشیدند خداحافظی کردم و بیرون آمدم».
حائری زاده در واپسین روزهای حیات
پیشرفت بیماری سید ابوالحسن حائری زاده و وخامت حال وی موجب گشت که وی از هتل به بیمارستانی در پاریس منتقل شود.مکی درآن روزها نیز،دوست قدیمی خویش را تنها نگذاشت و تصمیم گرفت تا پایان حیات او را همراهی کند. روایت وی از آخرین روزها و ساعات حیات حائری زاده تا فرارسیدن مرگ او ، خواندنی و یگانه است: «چندی بعد،خائری زاده به دلیل وخامت خال، از هتل به بیمارستان منتقل شد. ما نیز سریعا خود را به بیمارستان رساندیم. پس از استفسار از دفتر بیمارسان یکسر به اتاق حایریزاده وارد شدیم. ایشان روی تختخواب نشسته و تکیه داده بود. وقتی مرا دید تبسمی کرد و گفت با زحمتی از تختخواب پایین آمدم که سر چمدان بروم، ولی وسط اتاق ماندم. وقتی کمک خواستم آنها هم به پلیس تلفن زدند و بالاخره سر از بیمارستان در آوردم! به محمود گفتم بهتر است پرونده ایشان را از بیمارستان امریکایی پاریس بگیرید و بیاورید که پزشکان این بیمارستان از سوابق بیماری اطلاع داشته باشند. محمود اظهار داشت اینجا هم آزمایشهایی خواهند کرد و غفلت کرد پرونده را بیاورد. محمود دنبال کار خود رفت و من نزد حائریزاده ماندم. ساعت چهار و نیم، پنج دو سه نفر پزشک و پرستار به سراغ حایریزاده آمدند. دستور آزمایش خون و ادرار دادند. تا غروب آنجا ماندم و به هتل مراجعت کردم. صبح بهاتفاق خانم به بیمارستان رفتیم. حایریزاده حالش خوب بود و حرف میزد. بعد از صرف غذا مجدداً به بیمارستان مراجعت کردم و تا غروب در بیمارستان بودم و روی صندلی پهلوی او نشسته بودم یا قدم میزدم و در باره امور مختلف گفتوگو میکردیم. غروب از نزد ایشان رفتم. صبح فردا، یعنی شنبه به بیمارستان آمدم. حایریزاده گفت خوب است به دخترم پروین که زبان فرانسه را هم خوب میداند تلفن کنید به پاریس بیاید، هم کمک کند و هم مترجمی مرا به عهده بگیرد، چون شما فردا برای عمل چشم به بلژیک میروید و اگر نروید وقت رزرو شده از دست میرود و معطلی دیگری برای وقت مجدد گرفتن خواهید داشت. گفتم تا شما بهبود حاصل نکنید و از بیمارستان خارج نشوید نزد شما خواهم ماند، ولی شب به تهران به فرزندان ایشان تلفن کردم و گفتم آقای حایریزاده میل دارند دخترشان بر بالینشان باشد. روز بعد، یعنی پنجشنبه حایریزاده دیگر قادر به تکلم نبود و غالباً در حالت اغما بهسر میبرد، چون وضع ایشان رو به وخامت رفته بود زارع پسرش به دکتر رضا بقایی یزدی در وین که در یکی از بیمارستانهای آنجا مشغول به کار و از منسوبان حایریزاده بود اطلاع دادند که فوراً خود را به پاریس برساند. وی روز جمعه وارد پاریس شد و مستقیماً به بیمارستان آمد و دائماً مراقب حال حایریزاده بود.
دو سه روز بدین منوال گذشت. نمیدانم شنبه یا یکشنبه بود که حایریزاده به هوش آمد و کمک خواست او را بنشانند. نشست و دو رکعت نماز خواند و سر بر بالین نهاد و دیگر به هوش نیامد تا چند ساعت بعد که دار فانی را وداع گفت».
وصیت حائری زاده درباره تغسیل و تکفین خود براساس احکام اسلامی وشیعی
مکی پس از تمدید سفر خود تا پایان حیات دوست دیرینش،تصمیم می گیرد که بنابر وصیت حائری زاده و نیز علایق دینی خود، شرایط تغسیل و تکفین و تدفین وی را بر اساس احکام اسلامی و شیعی به انجام برساند. این امر بنابر وصیت حائری زاده، در پاریس صورت می گیرد و جسد وی را نیز در همان شهر دفن میشود. او درباره چگونه گی غسل و دفن حائریزاده در پاریس مینویسد: «برای تغسیل، کفن و دفن سئوال کردیم که در پاریس چه کسی این تشریفات را انجام میدهد. گفتند شخصی به نام شیخ محمد الجزایری است و این قبیل امور مربوط به مسلمین را انجام میدهد و البته اهل تسنن است. سراغ گرفتیم که کدام روحانی شیعه در پاریس زندگی میکند که این امور شیعیان را تکفل میکند. گفتند شخصی به نام آقای روحانی هست که از طرف مراجع روحانی قم در پاریس امور عقد، نکاح و طلاق را انجام میدهد. با تلفن با ایشان تماس گرفتم و خود را معرفی کردم و جریان فوت مرحوم حایریزاده را در میان نهادم و از ایشان خواستم امور مربوط به تغسیل، نماز، کفن و دفن را تقبل کند. ایشان با وجودی که تا آن موقع به اینگونه مبادرت نکرده بود، ولی چون حایریزاده را میشناخت و آن مرحوم را یکی از مردان بزرگ تاریخ ایران و مخصوصاً همرزم مدرس میدانست به اظهار خودشان برای اولین مرتبه تغسیل جنازه، نماز خواندن و سایر تشریفات لازم را به عهده گرفت.
بعداً سنگ قبری را که در رم تهیه شده بود به پاریس آوردند و بر گور آن مرحوم نهادند. لازم به ذکر است حایریزاده در همان روزهای اولی که در بیمارستان بستری شدند به من اظهار کردند مقبرهای در بهشتزهرا خریدهام، ولی اسلام میگوید حمل جنازه از شهری به شهر دیگر جایز نیست و مسلمان هر جا فوت کرد همان جا باید دفن شود. بنابراین اگر فوت کردم بایستی در همین جا دفن شوم و طبق وصیت ایشان جنازه به تهران حمل نشد و در همان پاریس دفن شد».
و کلام آخر
جایگاه سید ابوالحسن حائری زاده در نضج گیری نهضت ملی ایران و زمینه سازی برای رشد وتوفیق آن و نیز مواجهه با انحراف آن توسط برخی داعیه داران، از فصول در خور خوانش در تاریخچه این رویداد تاریخی است.باید اذعان کرد که این فصل براساس اغراض عمدتا گروهی و جناخی، مورد غفلت قرار گرفته است. امید آن است که به مدد پژوهندگان بی طرف تاریخ معاصر ایران،این غفلت جبران واین نقیصه برطرف گردد.