۰
plusresetminus
در روز ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ حکم اعدام محمدصادق امانی، محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد و رضا صفارهرندی چهار تن از اعضای هیات‌های موتلفه اسلامی به اجرا گذاشته شد. اتهام این افراد شرکت در ترور حسنعلی منصور نخست‌وزیر وقت در اول بهمن ۴۳ بود.
اعدام امانی، بخارایی، نیک‌نژاد و صفارهرندی
در پی غائله انجمن‌های ایالتی و ولایتی و علنی شدن مبارزات امام خمینی چهار هیات مذهبی تهران با هدف وحدت عمل در مبارزه علیه رژیم پهلوی به هم پیوستند و با عنوان هیات‌های موتلفه اسلامی اعلام موجودیت کردند. بعد از قیام 15 خرداد برخی جوانان عضو این هیات‌ها مبارزه قهرآمیز را ضروری تشخیص دادند و درصدد برآمدند در تشکیلات خود، شاخه نظامی ایجاد کنند.

 
مهدی عراقی در خاطرات خویش در این باره گفته است: «15 خرداد یک نقطه عطفی بود تقریباً در تاریخ مبارزات ایران، به خصوص در داخل تشکیلات خود ما. بعد از آن کشتار... آنهایی که یک مقدار معتقد به مشی غیر از حرکت سیاسی بودند، یک مقدار زمینه برایشان فراهم شد که بتوانند روی طرح‌های خودشان صحبت بکنند، این شد که طرح یک شاخه‌ای به نام شاخه نظامی در درون سازمان مطرح شد.»

 
اسدالله بادامچیان در کتاب «آشنایی با جمعیت موتلفه اسلامی» می‌نویسد: «از آنجا که تشکیلات موتلفه "حجت شرعی" خود را از ولی فقیه زمان اخذ می‌کرد، در تشکیل گروه مسلح نیز موافقت امام را جلب کردند. البته در آغاز، امام تمایلی نداشتند و گفته بودند «وظایف شما سنگین است و باید درست انجام شود، دیگران هستند»، ولی پس از مذاکره، اجازه تشکیل گروه مسلح موتلفه را دادند، به شرطی که از جایی اسلحه نگیرد، مگر اینکه بخرد و خودش هم درصدد ساخت سلاح‌های گرم برآید.»

 

این در حالی است که با توجه به دستگیری، حصر و تحت نظر بودن امام از 15خرداد 42 تا آزادی در 18 فروردین 43 مشخص نشده که کسب اجازه از امام برای تشکیل شاخه نظامی موتلفه دقیقاً در چه مقطعی صورت گرفته، و مقصود امام از «دیگران» چه افراد و گروه‌هایی بوده است.

اما بنا بر گزارش اطلاعات شهربانی، موضوع ترور اسدالله علم، که تا 17 اسفند 42 بر مسند نخست‌وزیری بود، جزو برنامه‌های هیات‌های موتلفه بوده و آنان در این خصوص فردی را به مشهد جهت اخذ فتوا از آیت‌الله میلانی اعزام کرده بودند که آقای میلانی این عمل را جایز ندانسته بودند.

شاخه نظامی موتلفه در ایام پس از آزادی امام تا سخنرانی ایشان در چهارم آبان 43 علیه لایحه کاپیتولاسیون ظاهراً به آموزش‌های نظامی، تدارک ابزار و وسایل و جذب نیروی جوان مشغول بود و در این میان حاج صادق امانی نقش مهمی برعهده داشت و شاخه نظامی موتلفه را رهبری می‌کرد.

 
*نظر امام درباره ترور مقامات رژیم شاه چه بود؟

 
در پی سخنرانی امام علیه قرارداد کاپیتولاسیون در چهارم آبان 1343 که طی آن دولت و وکلای موافق کاپیتولاسیون را خائن نامیدند، شاخه نظامی موتلفه، موضوع ترور عناصر رژیم را با امام در میان گذاشت. بادامچیان در این‌باره می‌گوید: «اگر تصمیمی از طرف امام می‌آمد یا تایید می‌شد، همه اعضا آن را به جان و دل می‌پذیرفتند و عمل می‌کردند و اگر تصمیمی در خود موتلفه گرفته می‌شد، کوشش به عمل می‌آمد کاملاً منطبق با اسلام و نظریه امام امت باشد.»

 
این‌چنین بود که دو تن از عناصر اصلی و فعال مرتبط با موتلفه به طور جداگانه با امام خمینی دیدار و گفت‌وگو کردند، یکی حجت‌الاسلام والمسلمین محی‌الدین انواری که از اعضای شورای روحانیت و تشکیلات موتلفه بود و دیگری حبیب‌الله عسگراولادی که در شورای تصمیم‌گیری این جمعیت عضویت داشت.

در بخشی از گزارش بازجویی اداره اطلاعات شهربانی کل کشور از مته‌مان قتل حسنعلی منصور، آمده است: «... ضمناً حبیب‌الله عسگراولادی را که از مریدان خاص آقای خمینی می‌باشد به قم اعزام و نظر خمینی را در مورد ترور استعلام می‌نمایند که مدعی هستند خمینی این عمل را صلاح ندانسته. سپس شیخ محی‌الدین انواری از طرف عاملین توطئه در مورد اخذ فتوا به خمینی مراجعه و به وی نیز جواب رد داده می‌شود. مجدداً حبیب‌الله عسگراولادی را به قم اعزام و به وی ماموریت می‌دهند از آقای خمینی چنین سوال بکند (چنانچه اشخاصی قصد ترور اشخاص موثری از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند یا نکنند؟) در این مورد مدعی هستند که خمینی چنین پاسخ داده است (شما چه کاره هستید [که] منع بکنید یا نکنید).»

 
روایت مرحوم مهدی عراقی هم تلویحاً آنچه در گزارش شهربانی آمده است را تایید می‌کند. اینکه امام فرستاده موتلفه (عسگراولادی) را از دخالت در کار افرادی که قصد ترور دارند، منع کرده است: «... مسئله دومی که در پرونده مطرح شده بود و زیاد فشار می‌آوردند مسئله شناخت شورای روحانیت و مسئله فتوا در رابطه با قتل این مفسد فی‌الارض بود... ما از اول گفتیم که احتیاج به فتوا نداشتیم و این کار‌ها هیچ احتیاجی به فتوا ندارد، حکمش اصلاً داده شده است. بعد از یکی دو روز فشار به نتیجه نرسیدند، رفتند سراغ آن برادرهایی که احتمال می‌دادند از کانال آن‌ها یک همچنین چیزی شده باشد. خلاصه‌اش مطرح شد برای اینکه کسانی فرستاده شده‌اند پهلوی آقای خمینی که در این جریانات فتوا بگیرند و آقای خمینی فتوا نداده در مرحله اول. در مرحله دوم باز فرستاده‌اند و آقا به آن حامل گفته که اصلاً به تو چه که توی این کار‌ها دخالت می‌کنی؟ گفته آقا یک عده جوان هستند که می‌خواهند بروند از این کار‌ها بکنند آیا شما صلاح می‌دانید یا نمی‌دانید؟ و ایشان گفتند که تو چه کار داری، حالا هر کسی هر کاری خواست بکند، به تو چه مربوط است؟ تو کار خودت را بکن.»

 

حبیب‌الله عسگراولادی در گفت‌وگو با واحد خاطرات موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی در این باره می‌گوید: «آنچه که با امام قبل از تبعیدشان گفت‌وگو شده بود حالت کلی داشت، به این نحو که پرسیده شد راجع به کسانی که فرموده‌اید خائن هستند آیا اگر آن‌ها را بکشیم اشکالی ندارد؟ امام پاسخ داده بود: در غیر خودش (شاه) فایده‌ای ندارد چون که یک عزای بزرگ برایش می‌گیرند و مردم را فریب می‌دهند که همه مشکلات مربوط به این بود که رفت و اصل رژیم و اصل شاه، باقی می‌مانند و این ضرر دارد. الاّن شرایط، شرایطی نیست که این کار‌ها مفید باشد، شرایط باید طوری باشد که بشود تغییر داد. و به این ترتیب نفی فرموده بودند. در پی نهی امام، حجت الاسلام انواری نزد امام رفت تا نهی را بردارند اما امام قبول نکرده بودند. بنده نزد امام رفتم عرض کردم این‌ها از کسان دیگری فتوا دارند، منتهی نمی‌خواهند مخالفت شما را داشته باشند. امام فرمود: شما که کارهای دیگر دارید، چه کار دارید که نهی برای این‌ها مشکل ایجاد کرده است؟»
 

آنچنان که از اسناد و خاطرات فوق برمی‌آید صرف نظر از برخی جزئیات، تا قبل از تبعید امام خمینی گفت‌وگو با ایشان در مورد ترور به طور اعم صورت گرفته و به طور مشخص در مورد شخص شاه بوده و به ویژه حالت حکم و فتوا نداشته است. اما در پی تبعید امام خمینی، شاخه نظامی موتلفه درصدد واکنشی جدّی برآمد. شهید عراقی در این‌باره می‌گوید: «به تمام افراد دستور داده شد که هیچ نوع حرکتی از خود نشان ندهند، دلیلش هم این بود که حداقل اگر بخواهد حرکتی بشود باید از سال گذشته یعنی 15 خرداد خیلی شدید‌تر باشد، هرچقدر که شدتش کمتر باشد باعث شکست حاج آقا است و اگر که هیچی نشود دال بر اینکه برنامه‌ای در کار است، دستگاه بیشتر متوحش می‌شود.»

این چنین بود که شاخه نظامی به مشورت با اعضای شورای روحانیت موتلفه روی آوردند و در این گفت‌وگو‌ها بیش از هر چیز ترور شخص شاه مطرح بود. در این باره شهید عراقی گفته است: «با یکی دو تا از آقایان تماس گرفته شد توسط بعضی از برادران و آن‌ها روی شخص خودش (شاه) نظر داشتند. می‌گفتند اگر شخص خودش زده بشود بلامانع است اما دیگری نه. ما مدت‌ها روی این مسئله فکر کردیم... و این را در داخل گروه به بحث گذاشتیم. به اینجا رسیدیم که چون هنوز نه سازمانی در داخل کشور ما وجود دارد که بتواند قبضه بکند به مجرد برداشتن و رفتن این [شاه]... یا اینکه اینجا به طور کلی به صورت ویتنام درمی آید، یا اینکه قهراً ممکن است گروه‌هایی که از نظر ایدئولوژی مورد تایید ما نباشند... آن‌ها بزنند و ببرند با کمک اجنبی. پس چه بهتر است که ما از خودش بگذریم و رده‌های پایین‌تر را بزنیم.»

اینجا بود که نقل اظهارنظر آیت‌اللّه مطهری پس از تبعید امام مبنی بر اینکه «لازم است چند نفر از این‌ها ـ طاغوتی‌ها ـ به خاک بیفتند تا مردم روحیه خود را باز یابند» به معنی موافقت شورای روحانیت موتلفه با ترور تلقی شد اما با این حال به گفته اسدالله بادامچیان «به منظور دریافت حکم قطعی یکی دو تن از مرتبطین موتلفه به مشهد نزد آیت‌اللّه میلانی رفتند و ایشان هم حکم اعدام انقلابی شاه را صادر نمودند و در مورد حسنعلی منصور نیز موافقت ضمنی ابراز داشتند.»

 

حبیب‌الله عسگراولادی با تاکید بر این نکته که در قضیه ترور منصور فتوای صریحی از امام نداشتیم و آقایان بهشتی و مطهری و چند تن دیگر از تعدادی از آقایان اجازه گرفته بودند، می‌گوید: «پس از تبعید امام عمده نظرات بر این شده بود که اگر کاری انجام نشود، تمام زحمات هدر می‌رود... هیات‌های موتلفه دو جا سراغ شاه رفتند اما موفق نشدند و در یک جلسه‌ای تصمیم گرفتند بر روی مقامات رده دوم رژیم کار کنند که مردم مایوس نشوند. 11 نفر را در نظر گرفتند که در راس آن‌ها حسنعلی منصور بود، شاید از روزی که تصمیم گرفتند تا روزی که ترور انجام شد (اول بهمن 43) 15روز طول نکشید.»

 
*روایت ترور منصور توسط موتلفه

 
در پی تبعید امام و بعد از کش و قوس‌های فراوان سرانجام تصمیم شاخه نظامی موتلفه برای ترور نخست‌وزیر وقت قطعی شد. اینچنین بود که اول بهمن‌ماه و زمانی که حسنعلی منصور برای شرکت در مجلس شورای ملی به بهارستان می‌رفت، محمد بخارایی در ضلع جنوب شرقی و نیک‌نژاد در ضلع جنوب غربی و هرندی در ضلع شمال شرقی و صادق امانی 19ساله در ضلع شمال غربی ایستادند.

زمانی که ماشین منصور با اسکورت وارد میدان شد، بخارایی خیلی عادی به طرف مجلس حرکت کرد و نامه‌ای که در دست داشت به طرف منصور گرفت و در همین زمان با اسلحه‌ای که در زیر نامه پنهان بود وی را مورد هدف پنج گلوله قرار داد و به صدارت 314 روزه منصور خاتمه داد.

وی در هنگام فرار در مقابل مسجد سپهسالار به زمین خورد و در‌‌‌‌ همان مکان توسط مأموران رژیم دستگیر شد. او در طول مدت بازجویی سخنی نگفت اما با استفاده از آدرسی که در جیب داشت نیروهای امنیتی توانستند یارانش را دستگیر کند.

طبق تصمیم دادگاه محمد بخارایی، مرتضی نیکخواه، رضا صفارهرندی و صادق امانی به اعدام محکوم شدند، مهدی عراقی و حبیب‌الله عسگراولادی حبس ابد گرفتند و سیدعلی اندرزگو نیز به طور غیابی به اعدام محکوم شد. تعدادی از اعضا نیز به 15 سال حبس محکوم شدند که پس از تحمل 13 سال در بهمن 55 با 66 نفر دیگر از زندان آزاد شدند. اعضای شاخه نظامی موتلفه در پی ترور‌های دیگر بودند که موفق به انجام این کار نشدند. مشی این گروه نشان می‌داد کاملا متاثر از روش‌های فداییان اسلام بودند. سرانجام ساعت یک بامداد بیست و ششم خرداد سال 1344 دو جیپ به همراه چهار کامیون پلیس، چهار عضو موتلفه یعنی بخارایی، نیک‌نژاد، امانی و صفارهرندی را از زندان موقت به لشگر دو زرهی عشرت‌آباد برده و حکم اعدام را اجرا کردند.

 
اعضای تیم ترور چه کسانی بودند؟

یکی از اعضای اصلی تیم ترور منصور، محمد‌صادق امانی همدانی بود. وی که از کسبه بازار تهران بود، بنا بر نقل حاج مهدی عراقی «خودش یک مجتهد بود و قریب به شش هزار حدیث از حفظ بود و همچنین مربی اخلاق بود، درس اخلاق داشت، بچه‌های زیادی از شاگردانش بودند که روزهای جمعه به خصوص به آن‌ها درس اخلاق می‌داد.» صادق امانی در گروه شیعیان فعالیت داشت و پس از آن به همراه جمعی از یاران اقدام به تاسیس موتلفه اسلامی کرد و پس از مدتی رهبری شاخه نظامی موتلفه را برعهده گرفت و طراح عملیات بدر در اجرای حکم درباره حسنعلی منصور بود. وی پس از کشته شدن منصور، تحت تعقیب قرار گرفت و پس از 10 روز یعنی روز یازدهم بهمن ماه 1343 در منزل ابوالقاسم رضوی فرد دستگیر و به دنبال حکم دادگاه نظامی شاه به همراه بخارایی، نیک‌نژاد، صفارهرندی به شهادت رسید. وی در تربیت شاگردانی از جمله اندرزگو، بخارایی، نیک‌نژاد و صفارهرندی کوشید.

 

محمد بخارایی یکی دیگر از اعضای گروه در جلسات حاج شیخ علی‌اصغر هرندی با اسلام و افکار روشنفکرانه در نهضت امام آشنا شد. با آغاز نهضت امام خمینی، بخارایی و هرندی با موتلفه اسلامی آشنا شدند و شهید عراقی، آن‌ها را برای جهاد مسلحانه شایسته یافت و آنان را با امانی مرتبط ساخت. امانی تحولی نو در روحیه آن‌ها پدید آورد و شرکت در دوره‌های تمرین مسلحانه روابط آن‌ها را مستحکم کرد. او در عملیات بدر برای کشتن حسنعلی منصور نقش ویژه‌ای داشت و پس از شلیک به طرف منصور، از صحنه بیرون آمد ولی با لغزیدن پای او در جلو مسجد سپهسالار سابق به زمین افتاد و دستگیر شد.
 

رضا صفارهرندی در مسجد برادرش در امر تبلیغ دین و ارتباط با نوجوانان و کشاندن آن‌ها به راه دین فعال بود. در همین رابطه با محمد بخارایی و نیک‌نژاد آشنا شد و با آن‌ها درباره مسائل اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر کار می‌کرد. با شروع نهضت امام او و یارانش، با موتلفه اسلامی آشنا شدند و به اقدامات مسلحانه روی آوردند. هرندی روز عملیات اعدام انقلابی منصور پشتیبان بخارایی بود و توانست پس از پایان عملیات از صحنه بیرون‌ آید ولی وقتی که می‌خواست وسایلش را از خانه بردارد و به اتفاق نیک‌نژاد زندگی مخفی را آغاز کند، دستگیر شد.

مرتضی نیک‌نژاد با آشنایی با بخارایی، جمعی صمیمی تشکیل دادند و از همین جمع با موتلفه اسلامی آشنا شدند. وی در جریان عملیات بدر نفر دوم عملیات و پشتیبانی‌کننده بخارایی بود که پس از اینکه بخارایی، منصور را ترور کرد چند تیر شلیک کرد که ماموران امنیتی را از توجه به بخارایی منصرف سازد. این گلوله‌ها به ناودان مجلس و شیشه اتومبیل بنزی که منصور را در آن انداخته و به بیمارستان می‌بردند اصابت کرد و شیشه جلو بنز را نیز از بین برد. وی از صحنه عملیات خارج شد ولی به همراه صفارهرندی دستگیر شد

https://www.cafetarikh.com/news/27173/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما