۰
plusresetminus
پس از کشتن بیش از سی انسان، وقتی او را برای اعدام می‌بردند، معترض بود. می‌گفت: «من فقط چند نفر مجهول‌الهویه را کشته‌ام و شما مرا برای خاطر این اشخاص ولگرد می‌کُشید؟ من که شخص حسابی و سیدی را نکشته بودم، چند نفر مجهول‌الهویه را کشتم!»
۸۰ سال پس از اعدام اصغر قاتل: فقط ولگردها را کشتم!
بامداد ششم تیرماه ۱۳۱۳، علی‌اصغر بروجردی، قاتل مشهور زنجیره‌ای که مطابق قانون محکوم به اعدام شده بود، در میدان سپه تهران در برابر ادارۀ کل نظمیه به دار مجازات آویخته شد.

از پیش اعلام شده بود که قرار است علی‌اصغر را اعدام کنند و بنابراین از دو ساعت قبل از طلوع آفتاب، جمعیت کثیری تمام محوطه میدان سپه را اشغال کرده بودند؛ زنان و مردانی که از مقابل اداره کل نظمیه، تا جلوی عمارت وزارت پست و تلگراف و از آن سو، از مقابل عمارت بلدیه طهران و دهنۀ خیابان علاءالدوله تا ضلع‌های شرقی و غربی میدان سپه و دهنۀ خیابان باب همایون را پشت در پشت اشغال کرده بودند، چنانکه حتی روی سقف اتوبوس‌های پارک شده در میدان سپه نیز جمعیتی ایستاده و ناظر اجرای حکم مجازات بودند.


متهم را شب گذشته از زندان به بازداشتگاه شهر آورده بودند و یک ساعت پیش از طلوع آفتاب، با حضور مسئولان مربوطه از جمله میرزا علی‌خان سیاسی مدعی‌العموم، میرزا باقرخان شهیدی مدیر دفتر دیوان عالی جنایی، رئیس پلیس، رئیس ادارۀ زندان، نمایندگان پزشکی قانونی و... حکم را به او ابلاغ کردند تا اگر وصیت و تقاضایی داشته باشد انجام شود. او پس از ابلاغ حکم خواسته بود با مادر و خاله‌اش ملاقات کند اما چون مادر او در بغداد و خاله‌اش در بروجرد ساکن بودند و مطابق مقررات نظامنامه، تنها تقاضایی که انجامش مقدور و میسر باشد و باعث تعویق اجرای حکم نشود باید انجام گردد، و احضار مادر و خاله او مقدور نبود، اصغر قاتل به آخرین خواسته‌اش نرسید و ساعتی بعد اعدام شد.

اصغر قاتل که بود و از کجا آمد؟

هر دورۀ تاریخی همچنانکه سیاستمداران، هنرمندان و اهل فرهنگ مخصوص به خود را دارد، افرادی را نیز به عنوان قاتلان زنجیره‌ای به خود می‌بیند. قاتلانی که قربانیانشان را به یک شکل و با یک انگیزۀ مشخص به قتل می‌رسانند و نامشان از ذهن‌ها پاک نمی‌شود. اگر همین دو دهۀ اخیر را بازخوانی کنیم نام افرادی چون غلامرضا خوشرو مشهور به خفاش شب، سعید حنایی مشهور به قاتل عنکبوتی، محمد بسیجه مشهور به بیجه و... را به یاد می‌آوریم. هشتاد سال که در تاریخ‌مان به عقب بازگردیم، علی‌اصغر بروجردی مشهور به اصغر قاتل نیز از چنین جایگاهی در میان جنایتکاران دهۀ دوم قرن حاضر برخوردار است، چنانکه از او به عنوان نخستین قاتل زنجیره‌ای تاریخ ایران یاد می‌شود.
 

علی‌اصغر فرزند علی‌میرزا بروجردی، ۴۱ ساله بود که به دام ماموران پلیس افتاد، در حالی که ۳۳ نفر را از دم تیغ گذرانده بود و معلوم نبود اگر گرفتار نمی‌شد، عطش سیری‌ناپذیرش به جنایت جان چند انسان دیگر را می‌گرفت. او که پدر خود را هیچ‌گاه ندیده بود، در سن هفت سالگی به همراه مادر، خواهر و دو برادرش از بروجرد به قصد زیارت به کربلا مشرف شد. یک برادرش در کاظمین قهوه‌خانه دائر کرد و برادر دیگرش به نام تقی هم در بغداد همین کار را پی گرفت. اصغر اما هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود که تمایلاتش به بزهکاری، چاقوکشی و لواط آشکار شد. در همین سال‌ها بود که راهی بغداد شد و ضمن اقامت در این شهر، نزد برادرش در قهوه‌خانه به امرار معاش پرداخت و در عین حال تمام مدت مشغول عیاشی بود. روزنامۀ اطلاعات همان روزهایی که اصغر قاتل در انتظار اعدام بود، در شرح این بخش از زندگی‌اش نوشت: «... در این عمل معروف شده و از اشرار محسوب و غالباً در محبس به سر می‌برده است. حتی کار به جایی رسیده بود که تحت نظر پلیس قرار گرفته بود. روز‌ها در قهوه‌خانه برادرش کاسبی می‌کرده و روزی شانزده قران (به پول هندوستان) اجرت می‌گرفته و تمام را صرف اطفال می‌کرده و مدتی هم درب مدارس طبق آجیل‌فروشی داشته و از این طریق به اطفال مدارس راه پیدا می‌کرده است تا اینکه به اتهام مربوط شدن با پنج نفر از اطفال متمولین آنجا که با او رفیق شده بودند و آن‌ها را فریب داده و مرتکب عمل قبیحه با آن‌ها شده بود، محکوم به ۹ سال حبس می‌شود.»

روایت متجاوزی که قاتل شد

چنانکه خودش روایت کرده بود، پس از گذراندن دوران محکومیت در زندان بغداد، به برادرش گفته بود می‌خواهد ازدواج کند و از او کمک خواسته بود تا دست از اعمال سوء خود بردارد، ولی با بی‌اعتنایی برادرش بار دیگر به اعمال مجرمانۀ قبلی ادامه داد و این بار بیش از پیش. اما پس از آنکه به علت تجاوز به حسن، شاگرد یک نجاری در بغداد و شکایت او بار دیگر به مدت دو سال زندانی شد، تحت نظر پلیس قرار گرفت چنانکه مقرر کردند تا یک ساعت از شب گذشته بیشتر نباید از منزل خارج باشد و ماموران پلیس بغداد هر شب درب منزل او کشیک می‌دادند. اینچنین بود که تصمیم گرفت قربانیان خود را به قتل برساند. او خود بعدها در مصاحبه‌ای گفته بود: «چون دیدم برای اطفال این همه حبس و تحت نظر و دقت پلیس و عدم آزادی را متحمل می‌شوم، تصمیم گرفتم که بعدا هر طفلی را که با او مرتکب [...] می‌شوم به قتل برسانم. در بغداد قریب ۲۴ یا ۲۵ طفل را سر بریدم، غالب جنازه‌ها را دفن و بعضی را هم در شط غرق می‌کردم و به قدری ماهر بودم که به هیچ‌وجه آثار و علائمی باقی نمی‌گذاردم.»

او اما در یکی از قتل‌ها دچار دردسر شد و بالاجبار راه ایران را در پیش گرفت. خود اصغر پس از دستگیری در این باره می‌گوید: «قتل اخیری که مرتکب شدم در اطاقی بود در منزل حسین ملاک، واقع در محله شهر نوی بغداد که در همان جا ساکن بودم. طفلی را همسایه من آورده معرفی نمود که پس از ارتکاب [...]، او را کشتم. طفل دیگری از قضیه مطلع شد و رفت اطلاع بدهد. جنازه را در‌ همان اطاق گذارده، فرار کردم. از بیراهه قریب یک ماه و نیم پیاده آمدم تا خود را به بروجرد رساندم. به هر نحوی بود اقوام خود را پیدا کرده و در منزل خاله خود ماندم و آن‌ها ورقی هویتی برای من گرفتند. پس از یکی، دو هفته گوشواره‌های خاله خود را سرقت کردم و به عراق بازگشتم. چون قالی‌بافی می‌دانستم مشغول کار شدم اما یک روز که برای فروش گوشواره‌ها به بازار رفتم، آژان‌ مرا دستگیر کرد و چند روزی در توقیف ماندم تا اینکه پسرخاله‌ام که آنجا بود رضایت داد مرخص شوم. از آنجا به قم و بعد به طهران آمدم.» اینچنین بود که قاتل مخوف شب‌های بغداد سر از تهران در آورد و قتل‌های زنجیره‌ای خود را در پایتخت ایران پی گرفت.

هشت فقره قتل در کمتر از سه ماه

اصغر به محض ورود به تهران در کاروانسرایی قدیمی ساکن شد و به حمالی، دوره‌گردی و بامیه‌فروشی مشغول شد. او در دور جدید قتل‌هایش، طعمه‌های خود را از میان نوجوانان شهرستانی انتخاب می‌کرد. پسرانی که در پی کار راهی پایتخت می‌شدند اما پس از مدتی به هوای دریافت پول، خرید لباس و یا خوردن وعده‌ای غذا فریب اصغر قاتل را می‌خوردند. اینچنین بود که اصغر، در کمتر از سه ماه هشت تن را در تهران به قتل رساند.

نخستین قتل در ساعت ده صبح روز یکشنبه دهم دی ماه ۱۳۱۲ به اداره تأمینات گزارش شد. آنان باخبر شدند که سری بریده در خرابۀ منطقۀ شترخان نزدیکی قریۀ نجف‌آباد پیدا شده است. گروهی از مأموران فورا راهی محل شدند و سری بریده را در وسط چهار طاقی قسمت شرقی خرابه کشف کردند که با آلت بُرنده قطع و چشم‌های آن را بیرون آورده بودند. جست‌وجو برای یافتن جسد مقتول آغاز شد و ساعتی بعد در دو متری محل مزبور، جسد که به کلی عریان و از رو در پناه دیوار دفن شده بود به دست آمد. ادامۀ جستجوها برای یافتن لباس‌های مقتول و ردی از قاتل، به کشف دو جسد دیگر انجامید که همگی متعلق به کودکانی کمتر از بیست سال بود.

با آغاز اقدامات لازم برای تعیین هویت مقتولین، معلوم می‌شود مقتول نخست کودکی به نام رحیم پانزده ساله، ولگرد معروف و دو نفر دیگر نیز جزو اطفال بی‌خانمانی بوده‌اند که هویت آن‌ها هیچ‌گاه معلوم نشد. جز اجساد مزبور، یک تکه استخوان هم در همان حوالی کشف شد که بعدها مشخص شد قاتل مربوطه به وسیلۀ آن، زمین را برای دفن مقتولین کنده بود.

در اوایل اسفندماه مأموران تأمینات حین تحقیقاتشان، سر یک مرد دیگر را نیز در حوالی جلالیه کشف کردند، در حالی که پوست آن از بین رفته بود و به هیچ وجه آثار و علائمی در اطرافش به دست نیامد. با این حال مامورین به سادگی از این قضیه نگذشتند و تحقیقات خود را برای به دست آوردن جسد مقتول آغاز کردند. در نتیجه جنازه شخصی مجهول‌الهویه در قنات امین‌آباد زیر قلعه دولت‌آباد کشف شد. مقتول جوانی سی ساله بود که سر او را از زیر گلو بریده و عریان در چاه قنات انداخته بودند. ماموران اداره تامینات، در اطراف این اجساد هیچ علامتی که نشانی از قاتل داشته باشد نیافتند. با این حال، قاتل چند روز بعد به طور کاملا اتفاقی به دام افتاد.

بازداشت و اعترافات قاتل قسی‌القلب

ظهر روز دهم اسفندماه ۱۳۱۲ بود که ماموران در حوالی چاه‌های قنات امین‌آباد، به مردی میانسال برخوردند که یک پیت حلبی و یک سینی با مقداری بامیه برای فروش همراهش داشت. استنطاق که شد، ادعا کرد بامیه‌فروش است و پیت بنزین ابزار کار اوست. ماموران با تفتیش او و پیت حلبی که در دست داشت یک ‌دست لباس، کلاه و کفش به دست آوردند و یک قبضه چاقو که در جیب مرد بود و همین‌ها برای بازداشت او کفایت می‌کرد. ساعاتی بعد معلوم شد او کسی نیست جز علی‌اصغر بروجردی قاتل زنجیره‌ای تهران. ماموران پس از مراجعه به محل زندگی علی‌اصغر در کاروانسرا دریافتند که او شب پیش از آن پسر بچه‌ای را به عنوان برادرش معرفی کرده و شب را همراه او در اتاق خوابیده است. همسایه‌ها لباس‌های به دست آمده را نیز شناسایی کردند که متعلق به همان نوجوان بخت برگشته بود.

علی‌اصغر پس از بازداشت و چند روز بازجویی در ادارۀ تامینات، به تک‌تک قتل‌هایش اعتراف کرد و گفت پیش از هشت فقره قتلی که در تهران مرتکب شده، سوابقی هم در تجاوز و قتل در شهر بغداد داشته است. او در توصیف دلایل و چگونگی نخستین قتل در تهران گفته بود: «آن طفل جزو لات‌ها و ولگرد بود. سیزده سال بیشتر نداشت و غالباً او را در مسجد شاه دیده بودم. تقریباً هشت ریال به تدریج از من گرفته بود و وعده می‌داد، تا اینکه یک روزی قبل از ماه رمضان طفل را در مسجد شاه رؤیت نمودم و اظهار کردم تاکنون مقداری وجه دریافت کردی ولی چیزی نفهمیدم، بیا با هم برویم و چهار ریال به تو خواهم داد. طفل مزبور راضی شده و همراه آمد. تا از دروازه ماشین بیرون رفتیم او را به خرابه شترخان بردم، با مشت به پهلوی او زدم و جبراً عمل خود را انجام دادم. چون خیال کردم که شاید به حال آمده و از دست من شکایت کند، دو مشت دیگر محکم به شکمش زدم، بیهوش افتاد و با چاقو سرش را بریدم. در این موقع که سرش را می‌بریدم، به هوش آمده، التماس و گریه می‌کرد. بعد از اینکه فراغت حاصل نمودم جنازه او را در‌ همان محل با پیراهن سفید و شلوار پاره‌پاره دفن و از طریق دروازه حضرت عبدالعظیم به شهر مراجعت کردم.»


اصغر قاتل که به گفتۀ خبرنگاران در هنگام تشریح قتل‌هایش کاملا آسوده‌خاطر بود، در شرح جزئیات دومین قتل در تهران توضیح داد که: «چهار روز از این واقعه گذشته، یک طفل سفیدرویی بود که او را هم در مسجد شاه دیدم. به او گفتم می‌آیی با هم برویم بگردیم؟ هر چه بخواهی به تو می‌دهم. چون لباسش خیلی پاره بود، گفتم بیا برویم برای تو لباس بخرم. بالاخره حاضر شد که یک تومان بگیرد، ۵ قران به او دادم و خودم جلوتر از درب مسجد خارج شدم و او هم دنبالم آمد. یک دفعه ملتفت شدم که فرار کرده است. فردا صبح او را در بازار دیدم، یقه‌اش را گرفتم. راضی نشد تا اینکه وعده یک تومان دیگر به او دادم و به هر قسمی بود او را فریب دادم و به خارج شهر رفتیم. بیرون دروازه اظهار کرد یک تومان را بده. گفتم حاضر است (ولی در باطن گفتم پولی به تو بدهم که کیف کنی ـ تو را هم به پهلوی آن یکی می‌خوابانم) به هر طوری بود او را به خرابه شترخان برده، یک دیوار فاصله به محل طفل اولی ۵ ریال به او دادم، پس از انجام کار مطالبه پنج ریال دیگر را کرد، گفتم پریروز دادم. چون مشاجره کرد با لگد به شکمش زدم. به زمین افتاد، روی او نشستم و چهار مشت محکم دیگر به شکمش زدم که از حال رفت، فوراً لباس‌هایش را درآوردم و به کلی لخت شد، بعد موهای سرش را گرفتم و با دست پیچاندم. تکانی خورد ولی حرف نمی‌توانست بزند. سرش را از جلو با چاقو بریدم. خاک‌های پای دیوار را با استخوانی کندم و جسدش را دفن کردم. سر را هم در چهار طاقی دیگری دفن کردم. لباس‌های او را به طرف شهر آوردم که در عرض راه سی ‌شاهی به شخص رهگذری فروختم.»

او چنان در شرح قتل برخی قربانیانش از رفتارهای غیرانسانی خود یاد می‌کرد که گویی سر حیوانی را از بدن جدا می‌کرده است چنانکه دربارۀ آنچه بر سر جسد احمد یکی از قربانیانش آورده بود، می‌گفت: «... موی سر او را گرفته و تا نزدیک گودالی که در اطاق بود، کشیدم. گوشش را با دندان گاز گرفتم که خون جاری شد و خون را خوردم. گفتم «احمد! امشب تو مهمان رحیم هستی.» یواش یواش ناله می‌کرد، چاقو را کشیده سر او را از بدن جدا کردم و چشم‌هایش را با دست باز کردم و گفتم «احمد! مرا می‌شناسی یا نه؟ چقدر مرا اذیت کردی؟» با چاقو زدم توی چشمش که آب از چشمش جاری شد، بعد دماغش را بریدم و گوشتش آویزان شد. خواستم از گوشتش بخورم...»

اصغر قاتل در طول پنج ماهی که در زندان ماند به همین ترتیب، یک به یک و با جزئیات کامل، شرح قتل‌هایش را در گفت‌وگوهای متعدد به خبرنگاران می‌گفت و در عین حال مدعی بود که «این‌ها یک عده بی‌پدر و مادر هستند؛ بی‌سر و پا و خوشگل‌اند. وقتی که ریش آن‌ها درآمد، دزدی می‌کنند. من با این‌ها دشمنی دارم. این‌ها دشمن مملکت هستند. به این جهت آن‌ها را کشته‌ام. من در خارجه که بودم از این‌ها خیلی بودند و خیلی از آن‌ها را کشتم. اینجا هم که آمدم، دیدم در اینجا هم هستند و آن‌ها را می‌کشتم.»
 

من فقط افراد ولگرد را کشتم!

اصغر قاتل را کمتر از پنج ماه پس از بازداشت به میدان سپه آورده بودند تا به دار بیاویزند. فریاد می‌زد «من چند نفر مجهول‌الهویه را بیشتر نکشته‌ام و نباید به این خاطر اعدامم کنید.» آقای سیاسی، مدعی‌العموم به او گفته بود حبیب عراقی را چرا کشتی؟ پاسخ شنیده بود که «او هم بی‌سر و پا و دزد بود که کشتم.» این آخرین جملاتی علی‌اصغر قاتل بود که تا واپسین لحظات زندگی‌اش از قتل‌هایی که مرتکب شده بود، ابراز پشیمانی نکرد. تا موقعی که از درب اداره تشکیلات نظمیه بیرون نیامده بود حالت عادی خود را حفظ کرده و همان تهور و جسارت همیشگی در چهره‌اش دیده می‌شد ولی به محض اینکه از درب نظمیه با گروهی از مامورین محافظ بیرون آمد و کثرت جمعیتی را دید که برای تماشای مرگش به صف شده بودند، لرزه بر اندامش افتاد. عجز و لابه کرد و گفت: «دو گوسفند نذر می‌کنم اگر از این وضعیت نجات پیدا کنم.» اما دیگر برای توبه و ابراز ندامت، دیر شده بود.

وقتی آمد، جمعیت تماشاچی برای مشاهده او از نزدیک فشار آوردند و به هر نحوی بود خود را تا نزدیکی محوطه جلوی اداره تشکیلات نظمیه رساندند. گویی جماعت چوبه دار را چون حلقه انگشتر در میان گرفته بودند. اصغر به چهار پایۀ مرگ نزدیک شد. حکم محکومیتش را بر طبق نظامنامه و تشریفات قانونی قرائت کردند و از طرف مدعی‌العموم به او تکلیف شد که روی چهارپایه برود. لحظاتی بعد طناب را به گردن او انداختند و به دارش کشیدند. بدین ترتیب نخستین قاتل زنجیره‌ای تاریخ ایران در سحرگاه ششم تیرماه ۱۳۱۳ به دار مجازات آویخته شد.

https://www.cafetarikh.com/news/27472/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما