در دوره حکومت خاندان قاجار بر ایران، یکی از مشاغلی که برای خود جایگاه ویژه ومنحصربه فردی را دارا بود، شغل فراشی محسوب می شد، که نه تنها صاحب یک شغل بلکه گاه مشاغل او به چندین و چند می رسید!
فراش صیغه مبالغه مکانی را فرش نمودن است. کسی که فرش پهن می کند و البته روى فرش جاروب هم می کشد پس جاروبکشى هم لازمه فراشى است. همینکه جاروب کردند، البته باید آب هم بپاشند بنابراین آبپاشى را هم می توان با فراشى مناسب دانست. عبداله مستوفی در باب مشاغل این افراد در دوره قاجار می نویسد: چادر و دستگاه و تخت زدن هم چون مقدمه فرش کردن می باشد، ممکن بود بر عهده فراش قرار گیرد و جزو کار او قرار داد. دسته جاروب و برپایی چادر تحویل فراش می شد، پس براى تنبیهات بدنى که گاهى در ادوار سابق معمول می داشتند، آلت تنبیه را باید فراش بیاورد و وقتی که آورد، به امر آقا، خودش هم مجرى این تنبیه واقع می گشت. در تمام این کارها بین فراش هاى دولتى و فراش اعیان و رجال فرقى نبوده و فراشها، چه دولتى و چه در خانههاى اعیان، همه این کارها را می کردند. ولى در قسمت اخیر فرقى بین فراش هاى دولتى و غیر دولتى یود و آن اندازه تنبیهات بود که در خانههاى اعیان و رجال فقط تا اینحد پیش می رفتند که مجرم را به رو خوابانده و چند چوب به بدنش میزدند یا اگر آقاى خانه خیلى شدت عمل داشت و می خواست زودتر مجرم را بم هجازات برساند، امر می داد یک نفر فراش او را به دوش می گرفت و دیگرى با چوب ه پشتش می زد و سرِکار هَم می آمد.
اما در کارهاى دولتى از چوبکارى و کُندِ و زنجیر در محبس گرفته تا گوش و دماغ و دست بریدن و به طناب انداختن و سر بریدن، همهجور مجازات در کار بود که باید این عملیات را هم فراش ها بجا می آوردند. این بود که فراش نماینده قهر سلطنت استبدادى بود که گذشته از کارهاى خانگى مانند جاروب کردن و آبپاشى و چادر زدن، تمام اجرائیات دولتى از نامهرسانى و وصول مالیات گرفته تا اعدام، تماما بر عهده فراش ها محول بود. این فراشان رؤسائى داشتند که به اسم دهباشى و پنجاهباشى و یوزباشى و نایب فراشخانه موسوم بودند. لباس آنها سردارى یخه حسنى یا یخه عربى ماهوت قرمز و شلوارى از پارچه دبیت یا ماهوت سیاه بود و کلاه تخممرغى داشتند که در سمت راست بالاى آن کلمه فراش را از نقره بریده نصب کرده بودند. دهباشیها و پنجاهباشیها و یوزباشیها هم این سه کلمه را بکلاهگوشه خود داشتند. عده این فراشان بهزار نفر میرسید که دویست سیصد نفرى از آنها با دهباشىهاى خود مأمور اجرائیات و نامهرسانى حکومت تهران و وزارت دفتر استیفا و وزارت دفتر لشگر و وزارت عدلیه و سایر وزارتخانه ها بودند و باقى آنها به تقسیمات چند منقسم می شدند و هریک قسمتى از کارهاى عمارات دولتى را انجام می دادند.
فراشباشى که حاجب الدوله لقب داشت، باید همه گونه فراش تحت امر و همیشه به دسترس خود داشته باشد. معلوم است بین فراش قاپوچى و برف روب و جاروبکش و چادر زن و نامهرسان و فراش میرغضب، فرق بسیار است. سختدلتر از همه، کلهکنها و مأمورین اعدام بودند و اینها اکثر تفرشى و کرمانى بودند. فراشباشى محبسى هم به اسم انبار در دسترس خود داشت، کسى که به این محبس می رفت، به این زودیها امید بیرون آمدن نداشت و شاید پارهاى از آنها محکوم به اعدام بی سروصدا هم می شدند. در این انبار، چاهى هم بود که مدفن اینگونه محکومین به اعدام بود. ولى ناصر الدین شاه بیهوده کسى را به این قبیل مرگها گرفتار نمی کرد و سروصدا و هیاهوى این اثاثه قدرت بیشتر از واقع امر بود. معهذا هیچوقت آدمکش و قطاع الطریق را بى مجازات رها نمی کرد و با عجله عجیبى آنها را بوسیله میرغضبان فراشخانه اعدام می نمود. البته خانههائى بود که بواسطه برخورد زیاد، چشم و گوش اهل خانه از دیدن فراش پر بود و دیده شدن فراش قرمزپوش در آنجا هیچ اهمیتى نداشت. ولى اگر یکى از مردمان عادى شهر، صبح که از خانه می خواست بیرون برود، به یکى از این شمایلهاى ناهنجار برمی خورد تا از اظهارات فراش که براى دریافت خدمتانه (قلق) بیشتر مطلب را پیچ وتاب می داد، چیزى اجمالا دستگیرش شود، هزار مهره کور نخ میکرد(به فکر و خیال فرو می رفت).