شباهتهای بارز پهلوی اول و دوم در بسترهای اوجگیریشان چه بود؟ در این گزارش، کودتای انگلیسی 1299 و 1332 در حکومت پدر و پسر و بهانهی مشابه هر دو کودتا، یعنی ترس از به قدرت رسیدن کمونیسم، به بحث گذاشته میشود.
حکومت پهلوی عمری کوتاه داشت و دلیل این امر نیز عدم مشروعیت آن در میان مردم بود. این مهم در حکومت هر دو شاه وجود داشت. میان پهلوی پدر و پهلوی پسر، که روی هم رفته 53 سال بر ایران حکومت نمودند، برخی شباهتها و تفاوتها در عرصهی حکومتداری قابل تشخیص است. مطلب حاضر قصد دارد برخی از این شباهتها را مورد بررسی و واکاوی قرار دهد. از جمله شباهتهای مهم در میان پدر و پسر، میتوان به نحوهی ورود رضاشاه پهلوی به عرصهی قدرت در ایران در سال 1299 و نحوهی بازپسگیری قدرت توسط محمدرضا پهلوی در سال 1332 اشاره نمود. این دو مقطع که از قضا، نقاط برجستهی تاریخ معاصر ایران است، میتواند بهعنوان معیاری برای سنجش قدرت و مشروعیت دو شاه پهلوی باشد. در ادامه، شاخصههای مهمی را که بیانگر شباهتهای این دو شاه در این دو مقطع است را مرور میکنیم.
به قدرت رسیدن از طریق کودتای خارجی
همانطور که میدانیم، در هر دو مقطع 1299 و 1332 دو کودتا در ایران روی داد. هر دو کودتا رژیمی نامشروع را روانهی عرصهی سیاسی ایران نمود. شکی نیست که کودتای دوم پشتوانهای انگلیسی و آمریکایی دارد. اما در مورد کودتای اول دیدگاهها بر دو دسته است: یکی اینکه رضاخان خود به همراه بریگاد قزاق و برای کنار نهادن رجال ناکارآمد و از بین بردن بیثباتی حاکم بر ایران اقدام به کودتا نمود و دوم اینکه کودتای او کاملاً توسط انگلیسیها از پیش طراحی شده بود. البته برخی نیز تلاش میکنند تا میانهی این دو طیف دیدگاه را بگیرند و از این رو مدعی هستند که انگلیسیها رضاخان را به ریاست بریگاد قزوین منصوب نمودند، تلاش کردند تا او را آزاد بگذارند، اما در مورد حمله به تهران به او پیشنهادی ندادند.
سیروس غنی طی تحقیقی براساس خاطرات مقامات برجستهی انگلیسی در ایران تلاش میکند تا به این معما پاسخ دهد. از نظر او، در یادداشتهای ژنرال آیرون ساید، فرماندهی قشون انگلیس در شمال ایران، اشاره به ضرورت وجود مرد مقتدری که ایران را نجات دهد، بهکرات دیده میشود. جالب اینکه این تزی بود که نرمن، سفیر انگلیس در ایران نیز به آن اعتقاد داشت. نرمن بیشتر در سیاستمداران و آیرون ساید در نظامیان به دنبال اینچنین کسی بودند. خاطرات ایرون ساید بهخوبی این تلاش را نشان میدهد. به این عبارت توجه کنید:
«ایران در روزهای دشواری که پیش رو دارد، نیازمند رهبر است و این مرد (رضاخان) بیتردید آدمی پرارزش است.»
جالب آنکه آخرین جملات ایرون ساید هنگام ترک ایران نیز به این نکته اشاره دارد که «من مردی را در ایران دیدم که قادر است این ملت را رهبری کند و آن رضاخان است.» او حتی در مورد شیوهی این به قدرت رسیدن نیز چندینبار اشاره میکند که «کودتا بهتر از هرکار دیگر است...» و جالب آنکه خود او مینویسد: «گمانم مردم همه میپندارند کودتا را من راه انداختهام، راستش را بخواهید شاید هم کار من باشد.»(1) بدین ترتیب میتوان گفت کودتا ظرفی دیگر بود که محتوای قرارداد 1919 در آن نهان بود. در واقع «در بازنگری رویدادها روشن میشود که مراد از کودتا، گزیدن راه دیگری بود برای تحقق جوهر قرارداد 1919؛ یعنی برقراری ثبات سیاسی در ایران بهگونهای که منافع اصلی امپراتوری بریتانیا در منطقه تهدید نشود.»(2) روایت انگلیسیها بیانگر این است که کودتا به کمک آیرون ساید انجام شده است. اما اگر ذهنی توطئهنگر داشته باشیم و اینگونه بپنداریم که انگلیسیها تلاش نمودند تا کودتایی داخلی را به نام خود مصادره کنند، میتوان به روایت کالدول، وزیر مختار وقت آمریکا در ایران، استناد نمود که دربارهی کودتا به کشور متبوع خود گزارش کرد:
«کاملاً پیداست که تمامی این حرکت ریشه و حمایت انگلیسی دارد و هدف پیشبرد نقشهی مهار کشور به قهر است.»(3)
همهی آنچه گفته شد بهخوبی میتواند نشان دهد که رضاخان چگونه به قدرت رسید. او برای خواستههای انگلیسیها به قدرت رسید. اما اینکه آن خواستهها چه بود، در بخش بعدی این مقاله به آن میپردازیم.
همانطور که گفته شد، در مورد کودتای 28 مرداد ماجرا بسیار شفافتر است. این کودتا حاصل کودتای نافرجام 25 مرداد است که به سازماندهی روزولت آمریکایی روی داد و نافرجام ماند. ناتوانی مصدق در چینش نیروهای خود و سماجت روزولت و نیروهای هواخواه دربار، شرایط کودتای دوباره را در 28 مرداد فراهم نمود. به طرزی بسیار عجیب، این کودتا موفق شد و دولت مصدق فروریخت. بر این اساس، پهلوی پسر که تا پیش از این به دلیل شکست مرحلهی اول کودتا به رم گریخته بود بهعنوان یک قهرمان به ایران بازگشت و دوران اقتدارگرایی خود را آغاز نمود. دورانی که هرچه به اوج آن نزدیکتر میشدیم، به پایان آن نیز میرسیدیم.
بزرگ جلوه دادن خطر بلشویکها
جالب است که در هر دو کودتایی که در ایران روی داد، جدای از ترس از حذف منافع که بهطور طبیعی در مرکز توجه انگلیس و آمریکا جهت انجام کودتا در ایران بود، خطر بلشویکها بسیار برجسته شد. در واقع در هر دو تجربه، به این بهانه که ممکن است ایران از دست نظام سرمایهداری خارج شود، اقدام به کودتا شد.
انگلیسیها در تلاش بودند تا به هر قیمت، حاکمیت ایران را در دست خود بگیرند و از تجزیهی ایران و قدرتگیری بلشویکها در ایران جلوگیری نمایند. در سال 1917 و پس از آغاز جنگ جهانی اول، در روسیه برضد خاندان تزاری انقلاب روی داد. این انقلاب پس از فرازونشیبهای بسیار، باعث روی کار آمدن رژیمی بلشویکی در این کشور شد. فضای آرمان انقلابی کمونیستی و امکان صدور انقلاب و حتی فراتر از آن، احتمال اشغال ایران و یا بخشهایی از آن، باعث شد که انگلیسیها از سقوط ایران بترسند. بهخصوص که ایران دروازهی هندوستان بود و سقوط ایران میتوانست به ناامن شدن هندوستان بینجامد. بهعلاوه شکست ایران میتوانست بهمثابهی یک بازی دومینو باشد که به دنبال سقوط خود، سقوط کشورهای دیگر را نیز به دنبال داشته باشد.
آنچه ترس انگلیسیها را دوچندان مینمود، فضای آرمانی بود که روسها ترسیم مینمودند و میتوانست برای مردم دیگر نقاط جهان جذاب و باورپذیر باشد. واقعیت نیز همینگونه بود؛ یعنی تا آن زمان روسهای کمونیست هنوز چهرهی استعماری خود را نشان نداده بودند. کمااینکه در شمال ایران، نهضت جنگل که به مقابله با دولت مرکزی و قرارداد 1919 مشغول بود، اکنون با شورویها دست دوستی داده بود و برآن بود که تهران را فتح کند، در ایران جمهوری اعلام نماید و انگلیسیها را از ایران بیرون بیندازد. میرزا طی مدتی که با بلشویکها همپیمان شد، با استفاده از ضعف دولت مرکزی، «با حزب متشکل از بلشویکهای قفقازی و روسی و ایرانی در گیلان متحد شد و ادارات دولتی را تصرف کرد و اندکی بعد قلمرو حکومت خود را تا مازندران بسط داد و رژیم جمهوری شمال را اعلام نمود و به کلیهی سفارتخانههای خارجی، غیر از سفارت انگلیس، موجودیت رژیم را اعلام و دولت مرکزی ایران را به علت عقد قرارداد 1919 غیررسمی قلمداد نمود.»(4)
کارهایی از این دست که در گوشهوکنار ایران روی میداد، برای انگلیسیها چالشبرانگیز و هزینهبر بود. از این رو، میبایست به فکر چارهای میافتادند. در سال 1299، انگلیسیها زمانی به کودتا روی آوردند که مطمئن شدند از طریق قرارداد 1919 نمیتوانند خواستههای خود را به ایرانیان تحمیل نمایند. کاتوزیان چند عامل را دلیل عمدهی فروپاشی این قرارداد میداند که مهمترین آنها از این قرارند: «رد بیقیدوشرط آن از سوی جامعهی سیاسی ایران»، مخالفت خارجی از سوی کشورهای فرانسه، روسیه و آمریکا، «خودداری وزارت جنگ، وزارت دارایی، وزارت امور هندوستان و نایبالسلطنهی هند از تأمین وسایل لازم برای دفاع از قرارداد.»(5)
وقتی راه برای استفاده از تحت قیمومت قرار دادن ایران از منظری اجرایی و نظامی به شکست انجامید، انگلیسیها بهعنوان تنها قدرت خارجی حاکم بر ایران پس از شکست دادن آلمانها و عثمانیها (رقبای خود در جنگ جهانی اول) و روسها که زمانی در قالب تزارها همراهان آنان در جنگ جهانی اول بودند و اکنون در قالب بلشویکها بهمثابهی یک رقیب تلقی میشدند، به کودتا روی آوردند. این کودتا به شکلی نرم و با دستگیری رجال سیاسی وقت انجام شد.
بهتدریج رضاخان که وزیر جنگ شده بود، به نخستوزیری و پس از آن به مقام سلطنت میرسد. از این پس، بهظاهر انگلستان از صحنهی سیاسی ایران کنار میرود، اما در واقع بهوسیلهی ایجاد یک دولت مقتدر، منافع خود را دنبال میکند؛ یعنی از یک سو تمامیت ارضی ایران حفظ میشود و ایران و شوروی با هم قرارداد مودت امضا میکنند و از سوی دیگر، قرارداد نفتی ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس حفظ میشود و تاراج نفت ایران با قیمتی بسیار ناچیز ادامه مییابد و همچنین بهواسطهی حفظ ایران، هندوستان در امان میماند. جالب اینکه روسها نیز به دلیل نیاز به آرامش پس از جنگ و انقلاب، ترجیح میدهند تا اهداف خود در ایران را به این بهانه که شرایط ایران برای انجام یک انقلاب کمونیستی آماده نیست، به تأخیر بیندازند. از این رو، انگلستان با رخداد کودتا و به سلطنت رساندن رضاشاه، به تمام اهدافی که در سر داشت میرسد.
سرنوشت محمدرضاشاه نیز از این منظر، در سال 1332 بسیار به سرنوشت پدرش شبیه است. در سالهای منتهی به کودتا در ایران، حزب توده بسیار قدرتمند بود. این امر ناشی از قدرتگیری و تجدید حیات شورویها پس از پیروزیهای متعدد در جبههی اروپایی در جنگ جهانی دوم بود. در این شرایط، وقتی نفت در ایران ملی شد، حزب توده با اینکه غیرقانونی بود، به تشکیل میتینگها و برقراری تظاهرات میپرداخت. مصدق که خود در آزادی عمل حزب توده به دلیل مشی لیبرالیستیاش نقش اساسی داشت، تلاش نمود تا آمریکاییها را تهدید نماید که در صورت شکست مسئلهی ملی شدن صنعت نفت توسط وی، ممکن است که کمونیستها بر ایران حاکم شوند. این رویکرد مصدق بهجای آنکه به ادامهی قدرت او کمک نماید، باعث متقاعد شدن آمریکاییها توسط انگلیسیها شد که اگر در ایران کودتا نکنند، ایران از دست خواهد رفت و به دست شورویها میافتد. اگرچه اصل این موضوع چیزی از گناه آمریکا و انگلیس در کودتا در ایران نمیکاهد، اما قسمتی از مسئولیت این مهم را به گردن مصدق و رویکرد آزادمنشانهی او در قبال حزب توده مینهد.
بدین ترتیب یک بار دیگر پس از کودتای 1299 انگلیسیها موفق شدند به همراه آمریکا، به بهانهی قدرتگیری بلشویکها، به کودتا در ایران بپردازند و اینبار پهلوی پسر را برای اقتدارگرایی در ایران آماده کنند. بنابراین محمدرضاشاه به همان بهانه که پدر در ایران کودتا نمود و به سلطنت رسید، به مقام ازدسترفتهاش بازگشت.
فرجام سخن
مطلب حاضر تلاش نمود تا شباهتهای بارز میان پهلوی اول و دوم را در بسترهای اوجگیری و اقتدارگراییشان بازشمارد. در واقع انگلیسیها در آخرین دههها و سالهایی که بهعنوان هژمون در ایران حاضر بودند، تمام تلاش خود را به کار بردند که منافع خود را در صحنهی سیاسی ایران حفظ کنند. نکته اینکه هر دو شاه تلاشهایی نمودند تا بهنوعی عمل کنند تا انگ انگلیسی بودن به آنها زده نشود. رضاشاه با پاره نمودن قرارداد نفتی دارسی، که نهایتاً به انعقاد یک قرارداد دیگر (1933) و از نگاه برخی حتی بدتر منجر شد، تلاش نمود تا نشان دهد انگلیسی نیست.
به علاوه هر دو شاه با کوشش برای گسترش طبقات جدید و گرایش بهسوی آنان، تلاش میکردند تا از طبقاتی چون زمینداران که نمایندهی سنتی انگلیسیها در ایران بودند، دوری کنند. اوج این مسئله در اصلاحات ارضی در ایران روی داد که به تضعیف طبقات زمیندار انجامید. اما واقعیت این است که زمینداران از دورهی رضاشاه تا اواخر دههی 1330 «نقشی فعال و فزاینده در عرصهی سیاست محلی و ملی ایفا کردند؛ چراکه آنها طی این دوره، بیشتر کرسیهای مجلس را اشغال کردند و حتی از قدرت سیاسی بیشتری در سطح محلی برخوردار شدند؛ تا جایی که میتوانستند بر استانداران، فرمانداران، ژاندارمها و دیگر مقامهای محلی نفوذ داشته باشند.»(6)
اما در هر صورت، ذات روی کار آمدن رضاشاه و چگونگی احیای سلطنت توسط محمدرضاشاه، ناشی از گره خوردن منافع آنان و انگلستان بود. مسئلهای که تا همیشهی تاریخ با نام آنان پیوند خورده است و جلوهای از عدم مشروعیت حکومت پهلوی است.(*)
پینوشتها:
1. سیروس غنی، ایران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، تهران، ترجمهی حسن کامشاد، تهران، نشر نیلوفر، 1378، ص 204. 2. محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسلهی پهلوی، ترجمهی محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز، 1379، چاپ هفتم، ص 122. 3. سیروس غنی، همان، ص 205. 4. علیاصغر شمیم، ایران در دورهی سلطنت قاجار، تهران، انتشارات زریاب، 1390، چاپ ششم، ص 630. 5. محمدعلی همایون کاتوزیان، تضاد دولت و ملت: نظریهی تاریخ و سیاست در ایران، ترجمهی علیرضا طیب، تهران، نشر نی، 1380، ص 377. 6. احمد اشرف و علی بنو عزیزی، طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران، ترجمهی سهیلا ترابی فارسانی، تهران، انتشارات نیلوفر، 1388، چاپ دوم، ص 77.