ویلهلم واسموس، نایب کنسول آلمان در بوشهر، چهره ای معروف و مؤثر در جریان جنگ جهانی اول در کرانه های شمالی خلیج فارس بود. درباره ی شخصیت حقیقی واسموس و سیاست های پشت پرده ای که منجر به حضور او در میان مردم شد، سخن های گوناگون، بسیار گفته اند.
درباره علت انتخاب ایران برای انجام فعالیت سیاسی اش، با وجود این که کشورهای دیگر را هم به او پیشنهاد کرده بود، داگوبرت فن میکوش می نویسد: « از لرد کرزن مطالبی درباره عشق شورانگیز به ایران خوانده بود. در این باره در آن جا گفته شده بود: در مورد همه ی کسانی که ایران را می شناسند، این نکته صدق می کند که آن ها این دشت های کهربایی رنگ، آن ستیغ های ارغوانی کوه ها، عظمت آن شکوه نیمه بر باد رفته، آن خاموشی دو هزار ساله را هرگز از یاد نخواهند برد » . لابد وضع او هم بر همین منوال بود. زیرا در ساعت فراق، پی می برد که علاقه ای عمیق نسبت به این سرزمین عجیب که گویی خواب سنگینی آن را ربوده، وجود او را قبضه کرده است.
واسموس، از سال 1909 نایب کنسول آلمان در بوشهر بود و از سال 1915 تا 1918 م یعنی در تمام مدت جنگ جهانی اول، در جنوب، او در میان مردم بنادر زندگی می کرد. با خان ها و سرکردگان مناطق مختلف از جمله، زایرخضرخان تنگستانی، شیخ حسین چاه کوتاهی، غضنفرالسلطنه برازجانی و صولت الدوله قشقایی، ارتباط نزدیک داشت و بارها مورد حمایت آنان قرارگرفت.
در جریان جنگ، چندبار در محاصره ی قوای انگلیسی و یا دست نشاندگان آنان قرار گرفت که هر بار با زیرکی تمام که خصلت ذاتی او بود از مهلکه گریخت. زمانی از مقر خود ( اهرم )، بدون اطلاعِ زایرخضرخان، با یکی از همراهان قصد رفتن به شیراز کرد. پس از عبور از کوه های سر به فلک کشیده، در نزدیکی رود « فاریاب »، در حالی که لباس درویشان بر تن داشت ( که شناسایی نشود )، مورد هجوم راهزنان قرار گرفت.
در این درگیری با وجود آنکه چند تن از آنان را زخمی کرد، ولی خود نیز با ضربت دشنه ای از حرکت باز ایستاد. روستاییان به فریادش رسیدند و او را شناختند.
این خبر به سرعت در منطقه منتشر شد. زایرخضرخان و شیخ حسین، بیست و پنج نفر مسلح برای حمایت او در بازگرداندنش به اهرم، به آن منطقه گسیل داشتند.
این افراد، واسموس را با عبور از گردنه های خطرناک و با دشواری تمام به اهرم رساندند. او در آنجا مورد مداوا قرار گرفت و پس از چندی بهبودی یافت، اما پای راستش که بر اثر ضربه ی کارد، عصبش قطع شده بود تا آخر عمر معلول باقی ماند.
واسموس، در مجموع چهار بار در میان مردم جنوب ایران زندگی کرد. نخستین بار پیش از جنگ جهانی اول؛ دومین بار مصادف با جنگ جهانی اول بود که دوره ی پرآشوبی را گذراند. او پس از پایان یافتن جنگ با زیرکی تمام در حالی که انگلیسی ها و دست نشاندگان آنان پیوسته در پی یافتن او بودند، از مرز ایران گذشت و سرانجام در نوزده سپتامبر 1919م، به وطنش- آلمان- رسید. واسموس، پس از ورود به آلمان بلافاصله در وزارت امور خارجه ی آن کشور مشغول به کار شد و یک سال بعد ازدواج کرد. وی در این دوران پیوسته با ایران در ارتباط بود. علاوه بر برنامه های رسمی که از سفارت ایران و یا وزارت امور خارجه دریافت می کرد، دوستان و هم رزمانش نیز با او در تماس بودند.
در جریان جنگ از طرف دولت آلمان تصویب شده بود که به رؤسای عشایری که به جنگ با انگلستان می پردازند، مبلغ معینی بابت هزینه ی نگهداری نیروهای مسلح بپردازند. عامل اجرای این مصوبه، واسموس بود. اما در اواخر جنگ که همه ی رشته ها از هم گسست، تمام حواله های پولی معوق ماند و به ناچار این مبالغ پرداخت نشد.
واسموس، خود را متعهد می دانست که بدهی های باقیمانده را بپردازد. علاوه بر آن، خود نیز به بعضی از خان ها، از جمله شیخ حسین چاه کوتاهی، بدهکار بود. بر این اساس پس از تلاش فراوان برای اعزام دوباره به ایران مأموریت گرفت. کنسول سابق آلمان در ژانویه 1924م، از طریق روسیه به همراه گروهی کوچک وارد مرز ایران شد. وی پس از چندی به تهران رسید. در تهران پس از توقف کوتاه به سوی جنوب ایران رهسپار شد. در این سفر همسرش نیز همراه او بود. این سومین سفر واسموس به ایران بود.
بدهی دولت آلمان که بر اساس تعهدات دوران جنگ با خان های بومی داشت، مبلغی در حدود صد هزار مارک بود. در حدود بیست هزار مارک آن به صورت نقد از پیش پرداخت شده بود. باقیمانده را دولت آلمان به سبب مشکلات پیش آمده، ناشی از جنگ، قانونی نمی دانست و می خواست از زیر بار آن شانه خالی کند. اما واسموس با همراهی افراد ذی نفوذ و دخالت آنان توانسته بود دولت آلمان را به پرداخت بدهی خود متقاعد کند. اکنون که پس از مدتی نسبتاً طولانی به جنوب آمده بود، چهره ی مملکت و نیز شرایط حکومتی آن به کلی دگرگون شده بود. واسموس برای پرداخت این بدهی تصمیم دیگری گرفت. او مصمم شد به جای پرداخت پول نقد، در منطقه ای بایر و با استفاده از تکنولوژی پیشرفته، مزرعه ای بزرگ احداث کند. از این عمل چه نیتی داشت؟ به درستی معلوم نیست. بعضی معتقدند که واسموس خود را مدیون مردم جنوب می دانست و از این راه می خواست خدمتی به آنان کرده باشد. از طرفی شناخت دقیقی از روحیه ی خان ها و بخصوص وارثان آنان داشت. او می دانست که اگر دارایی به دست آنان برسد برای نفوذ در قلمرو یکدیگر اقدام خواهند کرد و سرانجام جنگ داخلی به راه می افتد.
در کنار این نظریه ها، برخی نیز معتقدند که ایجاد زمینه نفوذ اقتصادی آلمان مدنظر واسموس بوده است. چرا که با این عمل، نیاز آینده به ابزار و وسایل کشاورزی زیاد می شود و در نتیجه بازار فروش برای کالاهای آلمانی فراهم می گشت. به هر حال با هر نیت که بود، او تصمیم خود را با موافقت وارثان خان های طلبکار به اجرا گذاشت. ابتدا در منطقه ی « چغادک »، زمین نسبتاً وسیعی را انتخاب کرد و برای انتقال ابزار و آلات کشاورزی به آلمان برگشت. در آن جا وسایل سبک و سنگین مختلفی را تهیه کرد و برای انتقال ابزار و آلات کشاورزی به آلمان برگشت. در آن جا وسایل سبک و سنگین مختلفی را تهیه کرد و آن ها را در انبار کشتی « تانن فلس » جای داد و در دسامبر 1924م، برای چهارمین بار به بوشهر وارد شد. واسموس مزرعه را با سخت کوشی و مقاومت بسیار ایجاد کرد و از آن محصولات مختلفی به دست آورد. این مزرعه در حدود شش سال دوام یافت، اما به علت بروز اختلاف بین ناصرخان ( فرزند وارث شیخ حسین و مالک زمین ) و واسموس که ناشی از درخواست مطالبات پدرش بود، مزرعه از رونق افتاد.
واسموس، در این گیرودار حتی با شکایت های مختلف هم که صورت داد، موفق به نگهداری مزرعه و ابزار و وسایل خود نشد و سرانجام با ناامیدی تمام در پاییز 1931م، به برلین بازگشت. واسموس، گرچه در مراحل سوم و چهارم قضایی حاکم شد و می توانست زمین و وسایل خود را بازپس بگیرد، اما شکست روحی ناشی از به هدر رفتن آن همه تلاش، او را به بستر بیماری کشاند و سرانجام بر اثر سکته قلبی در نوامبر 1931م، در شهر « هلندورف » واقع در دره ی « کزلاریکی » از توابع « هارز» و در سن 51 سالگی درگذشت.
پژوهشگران و تاریخ نویسان مختلف برخی به استناد سخن شاهدان و برخی بر اساس نوشته های موجود، درباره ی خلق و خوی واسموس مطالبی نوشته اند. گاهی توصیف ها مشابه هم هستند. در این جا برای آشنایی بیشتر با خصوصیات اخلاقی او به بیان چند نظر می پردازیم:
کریستوفر سایکس، نویسنده ی انگلیسی، نخستین کسی است که درباره ی واسموس کتاب نوشته است. او واسموس را لورنس آلمانی لقب داده بود.
به اعتقاد هرمان نوردن انگلیسی، عضو انجمن جغرافی دانان انگلستان و آمریکا « واسموس یکی از خطرناک ترین عناصری بود که در جنگ خانمان سوز بین الملل او در شرق فعالیت داشت، او دارای قدرت تصور مافوق عادی بود. از این جهت می توان او را یک انسان غیرمعمولی به حساب آورد .
به نظر محمدحسین رکن زاده آدمیت واسموس در تمام مدت اقامتش در تنگستان و دشتستان دیده یا شنیده نشد که به شرب مدام اقدام و مسکری استعمال کند، یا عملی که مخالف عصمت باشد از او سرزند. واسموس پوشیدن لباس تنگستانی را خوش داشت، چنانکه این معنی از تصویر او ظاهر است، و زندگانی ساده ی آن ها را تمجید می کرد و بدان طرز زندگانی مأنوس شده بود و رضایت داشت. کمتر دروغ می گفت و اندکی عصبی مزاج و زودرنج بود .
چرا دولت آلمان واسموس را به جنوب ایران فرستاده بود!؟
بررسی سیاست دولت آلمان نسبت به ایران، افغانستان و هندوستان در آغاز جنگ جهانی اول نشان می دهد که ویلهلم دوم، امپراتور آلمان، برای تضعیف قوای نظامی انگلیس در بین النهرین و گسترش جبهه های نبرد و ایجاد آوردگاه های تازه در برابر حریف، تصمیم گرفت از راه افغانستان به شمال هندوستان حمله ور شود، تا عده ای از قوای انگلیس در آن حدود سرگرم شوند و نتوانند در جبهه ی نبرد بین النهرین شرکت جویند و نیز اگر در داخل هندوستان انقلابی بروز کند، انگلیس مجبور شود، عده ای از قوای خود را از جبهه ی فرانسه فرا خواند و به هندوستان اعزام کند.
برای اجرای این منظور بی درنگ کاپیتان فن نیدرمایر، از جبهه ی نانسی در فرانسه به برلین احضار شد و به سرپرستی یک هیأت نظامی آلمانی مأمور در ایران و افغانستان انتخاب شد و برای اجرای منویات دولت متبوع خویش عازم استامبول شد. در استامبول، سلطان محمد خامس، سلطان عثمانی هم، عبیدالله افندی، نماینده ی « ازمیر » در مجلس ملی عثمانی، را به سرپرستی یک هیأت ترک مأمور کرد که به همراه هیأت آلمانی به افغانستان بروند. نیدرمایر و عبیدالله افندی، هر یک از طرف ویلهلم دوم و سلطان محمد خامس، برای امیر حبیب الله خان، امیر افغانستان، پیام کتبی مخصوص داشتند. هیأت اعزامی آلمان در خاک عثمانی و ایران و افغانستان، با دشواری های فراوان مواجه شد که شرحی بسیار طولانی دارد. در این جا برای اینکه نسل حاضر و آیندگان در ارزیابی حرکت ها و شخصیت ها دچار اشتباه نشوند، و به منظور آشنایی با انگیزه یا انگیزه های دولت آلمان در برافروختن تنور جنگ در خاورمیانه، به ویژه در ایران و عراق و احیاناً افغانستان و هندوستان، براساس اسناد و تقریرات قصر قیصر، ویلهلم دوم و مأمورانش، به تحلیل وقایع می پردازیم.
در سپتامبر 1914م، یعنی یک ماه بعد از شروع جنگ ( در اول اوت 1914 )، به نیدرمایر، مأموریت داده شد که به افغانستان عزیمت نماید. البته، قرار بود که او به اتفاق واسموس معروف و تومان به این مأموریت بروند. ولی به جهاتی که بعداً بررسی خواهد شد، در افراد هیأت تغییراتی داده شد و نیدرمایر به اتفاق فون هنتیگ ، که یکی از دیپلمات های ایران شناس بود، به این مأموریت اعزام شدند.
دولت عثمانی که متحد آلمان بود نیز عقیده داشت که مأموریت افغانستان را باید یک هیأت از افسران عالی رتبه ی ترک انجام بدهند و هیأت آلمانی نیز هیأت ترک را همراهی کند. آلمان ها چنین نظری را با توجه به واقعیت های موجود در افغانستان پذیرفتند و حسین رئوف بیگ، افسر عالی رتبه ی ترک، به ریاست این هیأت انتخاب شد. پس از مدتی معطلی در حلب و بغداد، به طرف مرز ایران حرکت کردند. افسران ترک که هیأت آلمانی و سواران نیزه دار ترک را نیز به همراه داشتند، در « خانقین » با ایل سنجابی برخورد کردند، زیرا این ایل مرزبان سرحدات غربی ایران بود. سنجابی ها از ورود ترک ها به خاک ایران جلوگیری نمودند و اعلام کردند که فقط افسران آلمانی می توانند عبور کنند و به هیچ یک از افسران ترک اجازه ی ورود به خاک ایران داده نمی شود. با این که رئوف بیگ با ایل کلهر روابط بسیار نزدیکی داشت، اما چون ایل سنجابی قوی تر از ایل کلهر بود فرمانده قوای مسلح اعزامی عثمانی نتوانست از حمایت ایل کلهر استفاده نماید. به ناچار بازگشت. ولی در برابر این مردانگی و رعایت اصول مرزبانی ایل سنجابی، رئوف بیگ اجازه نداد که هیأت آلمانی هم وارد خاک ایران شود.
بهانه ی عثمانی ها از ممانعت هیئت آلمانی برای ادامه ی مأموریتشان این بود که عثمانی ها می گفتند، به علت سنی بودن افغان ها و تشابه اصول و فروع دینی میان آن ها با افغان ها، عثمانی ها بهتر می توانند در افغانستان بر ضد انگلیسی ها تبلیغات کنند و زمینه را چنان فراهم کنند که افغان ها وارد شوند به سرحدات شمالی هندوستان حمله نمایند و با این کار قوای انگلیس ها را در هندوستان سرگرم دفاع از خاک هندوستان نمایند. اولین نتیجه ای که از آغاز نبرد در شمال هندوستان نصیب آلمان و عثمانی می شد، این بود که انگلیسی ها مجبور بودند برای دفاع از منافع خود در هندوستان، عده ی قابل توجهی از ارتش انگلیس را که در « فرونت » فرانسه به جنگ مشغول بودند، از آن جا به هندوستان فراخوانند و با ایجاد جبهه های جدید جنگ در مشرق زمین ( هندوستان و ایران )، از فشار مضاعف قوای انگلیسی بر جبهه ی فرانسه بکاهند. نتیجه ی دیگری که از گسترش میدان های نبرد جدید می گرفتند، این بود که با پراکنده ساختن قوای انگلیسی در شمال هندوستان و ایران، نیروی تهاجمی انگلیس و هم پیمانانش را مهار نمایند و از طرف دیگر، با واردکردن ایلات غرب در کردستان و کرمانشاه و طوایف دلیر و سلحشور دشتستان و تنگستان و دشتی به صحنه ی نبرد با انگلیسی ها، از عبور مهمات و آلات و ابزار جنگی از خاک ایران به وسیله ی انگلیسی ها و کمک انگلیس به « فرونت » روسیه پیش گیری نمایند، که البته چنین طرحی هم عملی شد. دلایلی که باعث می شد تا عثمانی ها و آلمانی ها، چنین طرحی را عملی و قابل اجرا بدانند و شکی در موفقیت خود نداشته باشند به این شرح بود:
- با اندک توجهی به اخلاق و روحیات مردم ایران و افغانستان، می دانستند که هر دو ملت قلباً از تهاجمات گذشته ی انگلیسی ها به آب و خاک خود خاطراتی دردناک دارند و هیچ گاه حاضر به پذیرش سلطه ی آن ها نبوده و نخواهند بود.
- اعلان جهاد علمای اسلام ( شیعه و سنی )، که آلمان ها و عثمانی ها در تکثیر و تبلیغ آن تلاش و کوشش بسیاری از خود نشان می دادند؛ چنانکه نیدرمایر، این اعلان ها را به تعداد بسیار زیادی با خود به افغانستان می برد و ویلهلم واسموس نیز برای مردم جنوب می آورد.
- نامه های مخصوصی که ویلهلم دوم و خلیفه ی عثمانی سلطان محمد خامس، برای امیر حبیب الله خان و مردم افغان نوشته بودند تا آن ها را وادار نمایند که علیه انگلستان در هندوستان اقدام نمایند. اتحاد مذهبی سلطان محمد خامس و امیر حبیب الله خان، متحدین را در اجرای نقشه هایشان بسیار امیدوار می کرد.
اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که در انتخاب حریف میان عثمانی ها و آلمانی ها اتفاق نظر وجود نداشت. یکی می گفت باید نخست انگلیس را به استیصال کشاند و دیگری می گفت استیصال روس مقدم بر استیصال انگلیس است به گونه ای که عثمانی ها میل نداشتند که با انگلیسی ها خصومت را به نهایت رسانند و در مقابل تمایل داشتند که به هر صورت شده ارتش خود را به جانبی سوق دهند که حتی الامکان با روس ها درگیر شوند، زیرا که از روس ها بسیار منزجر بودند و بعدها می بینیم که همین طور هم پیش آمد و عثمانی ها با اتخاذ مواضع انفعالی در بین النهرین تمام همّ خود را صرف تصرف آذربایجان و همدان کردند و در آن جا با قوای روس به جنگ پرداختند. ناگفته نماند که عثمانی ها هدف دیگری هم از تصرف آذربایجان و همدان داشتند که در پایان این مبحث تبیین خواهد شد.
و اما آلمان ها معتقد بودند که باید توسعه طلبی های انگلیسی ها را مهار کرد و برای انجام این مقصود هر طور که شده مقدماتی را باید فراهم نمود تا طرح اتحادیه ی دول اسلامی در خاورمیانه جامه ی عمل بپوشد و تمام مسلمانان را متحد کند تا در برابر انگلستان قیام نمایند و انگلیسی ها را از هندوستان بیرون بریزند. آلمان ها با اجرای این طرح می خواستند بال و چنگال را از شاهین پیر بگیرند و بی مهابا او را گرفتار قفس تدبیر نمایند.
در اولین برخورد هیأت آلمانی با هیأت عثمانی، نیدرمایر متوجه اختلاف نظر دولت متبوعش با متحدان سیاسی خود شده بود، زیرا این نظر را حسین رئوف بیگ، افسر عالی رتبه ی عثمانی در نخستین دیدار با نیدرمایر اظهار داشته بود. هدف دیگری که عثمانی ها از تصرف آذربایجان و همدان داشتند این بود که پیش بینی می کردند جنگ به زودی به پایان برسد و پس از جنگ اگر سرزمین های ترک زبان در دست عثمانی ها باشد، در موقع تنظیم معاهده ی صلح، عثمانی ها می توانند ادعای ارضی خود را بر پایه ی ایده ی « ترک اجاقی » به پیش برند.
دکترین ترک اجاقی چه بود و چه تأثیری در سرنوشت نهایی جنگ به جای گذاشت؟
عثمانی ها نقشه توسعه خاک عثمانی را از سال ها پیش طرح کرده بودند. بر طبق این نقشه، تمام کشورها یا مناطق و نواحی تابعه ی کشورهای دیگر که به زبان ترکی سخن می گفتند باید جزء خاک عثمانی شوند. این طرح، همان نقشه ای است که انور پاشا، وزیر جنگ عثمانی، از دیرباز در سر می پروراند. اسم چنین نقشه ای را « ترک اجاقی » گذاشته بودند. متأسفانه این نقشه آذربایجان ایران را هم در بر می گرفت. باید بدانیم که همین اندیشه ی « ترک اجاقی »، در سرنوشت نهایی جنگ تاثیر به سزایی از خود به جای گذاشت. بر اساس همین اندیشه بود که در بحبوحه ی جنگ بین النهرین بعد از فتح « کوت العماره »، ترک ها قوای خسته و شکست خورده ی انگلیسی ها را در بین النهرین به حال خود رها کردند و بیشترِ توان خود را صرف تصرف آذربایجان ایران و آذربایجان روسیه و گرجستان نمودند، تا اینکه روزگاری بتوانند نقشه ی « ترک اجاقی » خویش را پیاده کنند. گواه گفته های ما نوشته های فیلد مارشال فن هیندرنبورگ، فرمانده کل قوای آلمان در جنگ بین الملل اول است که وقایع سال های 1914 تا 1918 را در بر می گیرد. وی در یادداشت های خود، در این باره نیز می نویسد: قوای عثمانی برای مدتی طولانی ارتش شکست خورده ی انگلیسی را در بین النهرین به حال خود گذاشت و روی به نقشه های توسعه طلبی، به سوی آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان و گرجستان آوردند، و حتی شهر « بادکوبه » را زیر نظر گرفتند و تا بدان جا قصد توسعه ی تصرفات خود را داشتند و لیکن از بازی روزگار غافل بودند و نمی دانستند که:
بر نیاید تیغ هندی روز هیجا از نیام
شیرمردی را که باشد مرگ پنهان در کمین
تجربت بی فایده است آن ر اکه برگردید بخت
حمله آوردن چه سود آن را که برگردید زین
حرکت نیدرمایر به سمت ایران و افغانستان
اکنون به شرح مسافرت اکسیدسیون ( نمایندگان اعزامی ) افغانستان برمی گردیم تا با آگاهی از انگیزه ها و عملیات نیدرمایر، منویات واسموس نیز مشخص گردد و در نهایت مشخص شود که همسایه ی دیوار به دیوار انگلیسی ها به چه انگیزه ای دلش برای ملت ایران و افغانستان و سایر مسلمانان می سوخت و چه اهدافی را از اعزام هیأت به جانب جنوب و غرب ایران و کشور افغانستان دنبال می کرد.
پیش از این، از ممانعت ایل سنجابی از ورود هیأت مشترک عثمانی- آلمانی، به خاک ایران سخن رفت و بسیار سزا و شایسته است که از اقدام به جا و به موقعِ ایل جلیل و فرماندهان این عشایر ایرانی و اصیل تجلیل شود، زیرا که رهبران ایل سنجابی دقیقاً مواضع امپراتوری عثمانی را در جنگ بین الملل اول شناسایی کرده بودند و از خیالات خام ایشان آگاه بودند و می دانستند که لاد نخستین را در اقدامات سیاسی- نظامی با عثمانی ها باید محکم گذاشت، زیرا که:
سرچشمه شاید گرفتن به بیل
چو پرشد نشاید گرفتن به پیل
زمانی که پرنس رویس، سفیر آلمان، از مرخصی بازگشت، چون وارد بغداد شد و از جریان جلوگیری قوای مرزی ایران از ورود ارتش مسلح عثمانی به معیت افسران عثمانی و آلمانی به ایران آگاهی یافت، تصمیم گرفتند که افسران آلمانی به معیت شخص او وارد ایران شوند. حسین رئوف بیگ، افسر عالی رتبه ی عثمانی هم با این پیشنهاد موافقت کرد و رضایت خود را اعلام داشت. پس از این توافق در تاریخ 30 دسامبر 1915/ هشتم دی ماه 1293 هـ ش/ اوایل ربیع الاول 1333 هـ ق، ماژور نیدرمایر و ناو سروان واگنر و چند نفر آلمانی دیگر، که اعضاء هیأت آلمانی بودند از بغداد به سوی ایران حرکت کردند. حسین رئوف بیگ به احترام وزیرمختار آلمان، یک دسته سواره نظام نیزه دار همراه وزیرمختار کرد، ولی وزیرمختار اظهار داشت، با تشکر فراوان، همراهی عده ای سواره نظام را می پذیرم، مشروط بر آنکه از مرز ایران تجاوز ننمایند.
وزیرمختار آلمان به همراه هیأت آلمانی از مرز ایران گذشت. در تمام طول راه، از وزیرمختار در شهرهای مختلف تا ورود به تهران بسیار خوب پذیرایی شد. آن ها در تاریخ 26 آوریل 1915م/ ششم اردیبهشت 1294 هـ ش/ دوازدهم جمادی الثانی 1333 هـ ق، ساعت شش بعد از ظهر وارد سفارت آلمان در تهران شدند. ماژور نیدرمایر و همراهانش در یکی از عمارت های سفارت آلمان فرود آمدند. نیدرمایر و هنتیگ، کارمند عالی رتبه ی هیأت اعزامی به افغانستان، در تهران و اصفهان چند بار با یکدیگر ملاقات کردند. پس از مشورت کامل، در اواسط ژوئیه ی 1915م به طور جداگانه از اصفهان رو به شرق ایران حرکت کردند. برای این که در طول سفر با انگلیسی ها و روس ها مواجه نشوند، مسافت بسیار زیادی را از طریق بیراهه ها و کوره راه ها طی کردند تا این که در شهر « طبس »، مجدداً نیدرمایر و هنتیگ یکدیگر را ملاقات کردند و از طبس به همراه یکدیگر به طرف مرز افغانستان روانه شدند.
پس از شش روز به « بشرویه » رسیدند. در این جا اطلاع حاصل کردند که روس ها در تمام نقاط مرزی رو به شمال و انگلیسی ها در کلیه ی نقاط مرزی به طرف جنوب، پست های بازرسی زیادی قرار داده اند و هر لحظه منتظر برخورد با هیأت اعزامی آلمان ها هستند. حتی مطلع شدند که روس ها از شهر « قائن » حرکت کرده به طرف هیأت آلمانی می آیند. این جا نیز با تردستی زائد الوصفی خود را از گرفتاری در چنگ انگلیسی ها و روس ها نجات دادند. در روستاهای مرزی، دشمن را پشت سر خود جای گذاشتند و در روز 22 اوت 1915 وارد افغانستان شدند. در افغانستان از آن ها استقبال شایسته ای به عمل آمد. پس از انجام تشریفات لازم به حضور امیر حبیب الله خان، شرفیاب شدند و مذاکرات مفصلی با او انجام دادند و به او اطمینان دادند که آلمان ها غرضی جز استقلال و تمامیت ارضی و بی طرفی افغانستان ندارند. نامه ی قیصر ویلهلم دوم را به امیر حبیب الله خان دادند. از طرف امیر حبیب الله خان به ماژور نیدرمایر مأموریت داده می شود که به امور ارتش افغانستان رسیدگی نماید و تعداد نیروهای ارتش را که پنجاه هزار نفر بود به هفتاد هزار نفر برساند. البته این اقدامات و مذاکرات بر نایب السلطنه ی انگلستان در هندوستان گران آمد و امیر حبیب الله خان را از این کار برحذر داشت. هیأت آلمانی که عمده ی مأموریت خود را انجام داده بود، یعنی مذاکره با امیر حبیب الله خان و جلب نظر ایشان که اهم مأموریت آن ها بود به پایان رسیده بود، قصد بازگشت از افغانستان داشتند. تصمیم گرفتند که هنتیگ از طریق کوه های هندوکش، به سمت ترکستان چین برود که همین کار هم انجام گرفت. او از طریق تاشکند و شانگ های، سرانجام به آمریکا رفت و نیدرمایر از راه ایران مراجعت کرد. پس از عبور از مرز، از جنوب سرخس گذشته به مشهد وارد شد ( البته در لباس و شکل و قیافه یک حاجی ایرانی )؛ و از آن جا از طریق « ماوان »، « صفی آباد » ( سبزوار ) و « ماگاز » و « شاهرود » و « دامغان » به تهران وارد شد. او با تحمل هزارگونه مرارت و سختی از طریق همدان و کرمانشاه به ترکیه و سپس آلمان رفت تا گزارش اقدامات خود را به مقامات عالیه آلمان تقدیم نماید . حال که اقدامات هیأت آلمانی در افغانستان به اختصار بررسی شد، نوبت بررسی شخصیت واسموس و اقدامات وی در میان ایل بختیاری و جنوب ایران ( دشتستان، تنگستان، کازرون، شیراز و ایل قشقایی ) است:
زندگی پرفراز و نشیب ویلهلم واسموس
واسموس، در سال 1880م، در مرز « نیدرزاکسن »، نزدیک « گوسالار »، در یک خانواده ی کشاورز دیده به جهان گشود؛ در همان جایی که گذشتگان او از دیرباز، به عنوان مردانی مستقل و متکی به خود سکونت گزیده بودند. واسموس از نیاکان خود شرافتمندی و عزت طلبی و یک دندگی را به ارث برده بود. او که پسر ارشد خانواده بود. توانست به علت هوش و استعدادی که از خود بروز داد، به تحصیل علم بپردازد. ولی از قبول شغل عادی کارمندی که برایش میسر بود، سرباز زد و شاید به صورت نادانسته تحت انگیزه ای درونی برای خود شغلی اختیار کرد که دیر یا زود او را در دیاری دوردست به سمت کنسولی دولت می رساند و در آن جا می توانست با حل و فصل اموری غیرعادی و غیرمعمول زورآزمایی کند.
شغلی که واسموس انتخاب کرد « افسر احتیاط توپخانه ی نیروی دریایی » بود اما با توجه به لیاقت و شایستگی های خاصی که از خود بروز داد، پس از گذشت چند سال، به او مأموریت کنسولی در بندر بوشهر را دادند تا در کنسول گری آلمان در آن بندر به عنوان کارمند به خدمت بپردازد. در سال 1909 واسموس وارد بندر بوشهر شد. روح ناآرام و طبیعت ماجراجوی وی نگذاشت که در بندر بوشهر به انجام مأموریت های رسمی خود مشغول شود بلکه، به کنکاش و جستجو پیرامون مسایل مختلف دست زد. از جمله کارهایش این بود که به بهانه ی شکار وارد دشتستان می شد و با عموم مردم به گونه ای تماس برقرار می کرد و این اقدام وی که در اصل برای مردم شناسی و تفحص پیرامون دیدگاه مردم نسبت به دولت های بیگانه بود، با این که بسیار زیرکانه انجام می گرفت، اما از چشم دوربین و نکته یاب جاسوسان انگلیسی پنهان نمی ماند. به ویژه که کنسولگری انگلیس در سراسر نواحی ساحلی جنوب، افرادی را به عنوان دوستان ساحلی خود انتخاب کرده بود که ایشان با دریافت جوایز یا حق الزحمه و ارمغان، کوچک ترین جنب و جوش یا حرکت تازه ای را به سرکنسول بندر بوشهر گزارش می کردند. با این مقدمات آشکار و مسایل پنهانی که دولت های هر دو کنسول گری برای آینده ای نه چندان دور در نظر داشتند، حرکات واسموس برای سر پرسی کاکس غیرقابل تحمل بود. از همین رو کاکس با دسیسه چینی های خاصِ نمایندگی یک دولت استعمارگر، زمینه ی ادامه ی کار واسموس را در بندر بوشهر دشوار کرد و موجبات انتقال وی را به « ماداگاسار» فراهم نمود.
واسموس که تحقیرهای سر پرسی کاکس را در بندر بوشهر نسبت به خودش دردآور می دانست، یک لحظه از اندیشه ی تدارک زمینه ای که بتواند آن تحقیر و توهین ها را به نمایندگی دولت آلمان در بندر بوشهر تلافی کند، فارغ نبود. از این جهت در ماداگاسار تصمیم گرفت که هر طور شده زبان فارسی را به طور کامل فرا گیرد. در ماداگاسار به جز کتاب ها و جزوات فارسی و فرهنگ ها و راهنماهای یادگیری زبان فارسی، هیچ امکان دیگری در اختیار نداشت. اما از همه بالاتر او جاسوسی بود با اراده ای فولادین و همین اراده فولادین باعث شد تا تصمیم بگیرد در ماداگاسار از تمام تفریحات و شکار سرباز زند و به باشگاه افسران اروپایی هم نرود و از شرکت در پارتی های اروپایی کناره گیری کند و تک و تنها در ساختمان کنسولگری بماند و خودآموزهای زبان فارسی را دقیقاً مطالعه نماید و مطالعه ی دواوین شعرای گذشته و روزنامه های فارسی که در ایران و هند وبعضاً مصر منتشر می شد، از این جاسوس آلمانی، یک فارسی دان تمام عیار ساخت. مقدمات مذکور سبب اعزام مجدد واسموس به بندر بوشهر در سال 1913م شد. واسموس، در این دوره ی مأموریت، با وسعت و گستره ی بیشتری به مطالعه در اوضاع و احوال و عقاید و خصوصیات اخلاقی مردم جنوب ایران و ایلات و عشایر ساکن و مهاجر این منطقه پرداخت تا در صورت لزوم از این اطلاعات استفاده ی کامل نماید. واسموس در بندر بوشهر، با حرارت خاصی گردآوری اطلاعات از عموم اقوام و قبایل جنوب ایران را دنبال می کرد؛ تا این که در اوایل تابستان سال 1914 هنگامی که در عصر یک روز تابستانی در تالار خنک سرکنسولگری بریتانیا، در « سبزآباد » در حومه ی بندر بوشهر برای دیدار با سرکنسول و کارگزار انگلیس در بوشهر، سر پرسی زکریا کاکس رفته بود، زمانی که در کنار همسر کاکس نشسته بود و چای می نوشید، یک باره چشمش به پرچم نیمه افراشته ی کنسول گری افتاد، علت آن را پرسید. خانم کاکس هم چیزی نمی دانست، سپس خدمت گزاری را به نزد شوهرش فرستاد که هنوز در جمع هفتگی اروپایی ها حضور نیافته بود و از ایشان ماجرا را جویا شد. سرکنسول زمانی که به جمع پیوست، موضوع سوء قصد سارایوو را به اطلاع همگان رسانید. واسموس احساس کرد که قتل ولیعهد اتریش عواقب سختی به دنبال خواهد داشت؛ اما هیچ یک از دوستان و همکارانش ابراز ناراحتی نمی کردند و تا اندازه ای در این موضوع به بحث پرداختند. روی هم رفته بر این اعتقاد بودند که این بحران نیز مانند بسیاری از نظایر خود در گذشته، به پایان خواهد رسید و اثر مهمی از خود به جای نخواهد گذاشت.
در همین روزها بود که محل مأموریت جدید واسموس را مقامات وزارت خارجه ی آلمان به او ابلاغ کردند. این محل باز هم در مشرق زمین بود و باز هم در یکی از کشورهایی که مهد تمدن جهان به شمار می رود، آری « قاهره » محل جدید مأموریت واسموس بود. واسموس ضمن این که خود را برای سفر به مصر باستان آماده می کرد، با شتاب تمام گزارش های بازرگانی خود را که شروع کرده بود به پایان رسانید و با ورود دکتر لیسته مان و بازگشت وی از مرخصی، سراسیمه آماده ی سفر شد. روز بیست و هشتم ژوئیه ی 1914م، « واسموس » به عرشه ی یک کشتی کوچک ساحلی انگلیس قدم نهاد تا به قاهره برود و پست جدید خود را در قاهره تحویل بگیرد. او در روز اول ماه اوت 1914م، به بمبئی وارد شد. در بمبئی اعلان بسیج عمومی آلمان را شنید. واسموس که یک « پلتیک من » بود، برای احتیاط، تصمیم گرفت که با خطوط کشتی های انگلیسی مسافرت نکند. بنابراین سه روز در بمبئی معطل ماند تا این که در روز چهارم اوت با کشتی گراندوک فرانتس فردیناند، که متعلق به خطوط کشتی رانی اتریش « لوید » بود از بمبئی خارج شد. بر روی اقیانوس هند هنگامی که مسافت زیادی را با خشکی فاصله گرفته بود، به وسیله ی خبری که از یک بی سیم انگلیسی پخش می شد متوجه شد که انگلیس به آلمان اعلان جنگ داده است و واسموس در این مورد، در خاطرات خویش چنین نوشته است: « از اینکه حالا می توانیم حساب هایمان را با انگلیسی ها خوب تسویه کنیم، احساس رضایت می کنم ». کشتی با کندی تمام حرکت می کند، باد مخالف، مانع حرکت سریع تر آن است، در این حال، بی سیم ها بی هیچ درنگی اخبار جنگ را پخش می کنند. کاپیتان گراندوک فرانتس فردیناند، می خواست هر طوری شده راهی به روی خود باز کند، زیرا که اتریش، ظاهراً به طور رسمی هنوز وارد جنگ نشده بود و کاپیتان نمی خواست به « عدن » رود و امیدوار بود که بتواند از کنار « جزیره ی بریم » که انگلستان از آن جا مدخل « دریای سرخ » را زیر نظر گرفته بود، بگذرد. ولی از طرف نماینده ی کشتیرانی « لوید » در بندر عدن که یک پارسی بود، خبر رسید که بدون هیچ خطری در عدن می تواند توقف کند. بنابراین، کاپیتان تصمیم گرفت برای تحویل محموله ی بزرگی از آرد، که مقصد آن عدن بود، پهلو بگیرد. اما در هنگامی که به ساحل نزدیک شدند، هنوز کشتی کاملاً متوقف نشده بود که یک نگهبان انگلیسی به عرشه آمد و اعلام کرد که کشتی ضبط و توقیف شده است و کارکنان کشتی نیز بازداشت خواهند بود. ظاهراً کشتی و سرنشینانش در دامی گرفتار شده بودند. این بلایی بود که اغلب بر سر واسموس فرود می آمد. واسموس درباره ی آزادی خودش با مأمور انگلیسی صحبت کرد. او پاسخ داد که درباره ی شما باید از بمبئی کسب تکلیف شود. یک روز دیگر در بیم و امید سپری شد. روز دوم انگلیسی ها به او اجازه ی ادامه ی مسافرت را دادند؛ آن هم به این دلیل که وی به عنوان یک کارمند کنسول گری از یک کشور بی طرف، یعنی ایران به کشور بی طرف دیگر یعنی مصر مسافرت می کرد. واسموس، حتی اجازه یافت با یک کشتی انگلیسی به سمت کانال سوئز سفر خود را ادامه دهد. پس از این که واسموس خود را به سرکنسول گری قاهره معرفی کرد، با یک کشتی ایتالیایی از اسکندریه سفر خود را دنبال کرد و با عبور از ایتالیا به آلمان وارد شد. واسموس در سی و یکم اوت، پس از یک سفر چهار هفته ای در حالی که از نفس افتاده بود به برلین وارد شد.
واسموس، تصمیم گرفت که بلادرنگ به عنوان یک افسر احتیاط توپخانه ی دریایی، خود را به واحد محل خدمتش در مصب رود « وِزِرِ » معرفی کند. اما در وزارت خانه به او گفتند که باید موقتاً در برلین بماند و ضمناً گزارشی از دریافت های خود در خلال سفرش تهیه کند. در جریان صحبت پای ایران هم به میان آمد و او تصادفاً پی برد که نقشه ای هم برای اعزام یک هیأت به افغانستان وجود دارد. از کم و کیف موضوع جویا شد. به او گفتند بعد از ظهر قرار است در این باره مذاکراتی انجام گیرد که او هم می تواند در آن شرکت کند.
عصر هنگام، واسموس به جمع چهل نفره ی شرکت کنندگان در آن کنفرانس پیوست. در آن جا پی برد که دستور کار کنفرانس، بررسی اقدام مشترک آلمان و عثمانی، برای اعزام یک هیأت مرکب از افسران عثمانی و آلمان، به نزد امیر افغانستان است. البته اندیشه ی این اقدام را انورپاشا، وزیر جنگ عثمانی مطرح کرده بود.
در همین نشست، تصمیم به اعزام افسران آلمانی در معیت افسران عثمانی به جانب افغانستان گرفته شد. برای انجام این کار هیأتی برگزیده شد که واسموس نیز یکی از اعضای آن بود. هیأت مذکور در گروه های کوچک از طریق کشور رومانی، به جانب « قسطنطنیه » روانه شدند. به این ترتیب، واسموس یک هفته پس از بازگشت، برلین را ترک گفت، تا مجدداً به کشوری برگردد که تازه از آن جا آمده بود.
هنوز چند روز از اقامت در قسطنطنیه نگذشته بود که مسافران آلمانی و عثمانی به مقصد افغانستان، متوجه شدند که در تصمیم گیری شتاب زده ی خود دچار لغزشی مهیب شده اند و آن هم عامل مهم و تعیین کننده ای به نام ایران است که در بلندپروازی های اولیه، توجه چندانی به نقش ایران برای رسیدن به افغانستان از خود نشان نداده بودند.
زمانی به خطاهای خود بیشتر پی بردند که در مرزهای غربی، عشایر دلیر و میهن پرست سنجابی، راه عبور از مرزهای ایران را بر هیأت سیاسی- نظامی عثمانی مسدود کردند و آن ها را مجبور به بازگشت نمودند، ولی از هیأت آلمانی ممانعتی به عمل نیامد.
موارد مذکور و درک عدم تمایل ترک ها به درگیری گسترده با انگلیسی ها در بین النهرین باعث شد که هیأت آلمانی در ایام توقف خود در استامبول به تجدیدنظر در آراء و افکار و نقشه های خود بپردازند.
در یکی از روزهای توقف در استامبول، وابسته ی نظامی آلمان، سرگرد فن لافرت، هیأت آلمانی را به نزد خود فراخواند و به فرمان سفیر کبیر آلمان، واسموس را به سمت ریاست بخش آلمانی هیأت، با برخورداری از قدرت فرماندهی کامل نظامی، معرفی کرد. پس از این بود که روزی دیگر، واسموس در قسطنطنیه از حضور رئیس هیأت نظامی آلمان به نام مارشال لیمان فن زاندرس، هدیه ای بسیار گران بها دریافت کرد. می دانید آن هدیه چه بود؟ سه برگ نقشه مربوط به جنوب ایران! البته اسم آشنای نیدرمایر، که نقشه ها را به موقع تحویل مارشال داده بود، در حاشیه ی نقشه ها دیده می شد. این نیدرمایر همان کسی است که قبلاً از او سخن رفت.
واسموس که دیگر اقامت در قسطنطنیه را لازم نمی دید به همراه نیدرمایر، پس از سه ماه اقامت در قسطنطنیه عازم بغداد شد.
در بغداد چنین مقرر شد که نیدرمایر به تنهایی رهبری مأموریت افغانستان را به عهده گیرد. واسموس نیز به عنوان کنسول به شیراز، مرکز ایالت فارس در جنوب ایران برود و سرزمین فارس و سواحل خلیج فارس یعنی دشتستان را برای ایجاد ارتباط با هندوستان باز نگه دارد.
چند روزی پس از آغاز دومین سال جنگ در اواخر ژانویه 1915م، واسموس از روستای کوچک « شیخ سعد »، به همراه کاروان کوچکش به راه افتاد. دوستان آلمانی که در این سفر او را همراهی می کردند، یکی دکتر لندرس ، پزشک ساکن بغداد بود، دیگری اریک بوهنشتورف ، مدیر شعبه ی بغداد شرکت « ونکهاوس » که فارسی را هم خوب صحبت می کرد؛ غیر از این دو نفر آلمانی سه نفر هندوی برهمایی مذهب نیز او را همراهی می کردند که تمام همّ و غم این سه هندو، آزادی وطن خویش از سلطه ی انگلیسی ها بود، این ها نیز می خواستند با لباس مبدّل به میان نیروهای هندی، در لشکرهای انگلیسی نفوذ کنند تا بدین وسیله بتوانند با انصراف هندوها از جنگ، به انگلیسی ها لطمه بزنند. همراهان هندوی واسموس نام های اسلامی برای خود انتخاب کرده بودند. چند نفر ایرانی سرشناس نیز او را در این سفر همراهی می کردند. از جمله همراهان ایرانی واسموس میرزا محمدخان فاتح زاده، از اهالی اصفهان بود که از مدرسه ی آمریکایی بیروت به ایران بازمی گشت. واسموس از طریق لرستان و پشتکوه وارد خاک ایران شد. والی پشتکوه از هیأت آلمانی به گرمی استقبال کرد و از واسموس کمال پذیرایی را به عمل آورد و ضمن مذاکره به وی یادآور شد که اگر آلمان ها پول زیادی در اختیارش بگذارند حاضر است به آلمانی ها، علیه انگلیسی های منفور کمک کند. والی پشتکوه با دریافت ارمغان های ارزشمندی از طرف آلمان با سرور خاطر، هیأتی را برای بدرقه، همراه واسموس کرد. واسموس به همراه هیأت اعزامی والی با آسودگی در سرزمین بختیاری مسافرت خود را ادامه داد.
انگلیسی ها که از ورود واسموس کاملاً مطلع بودند و همواره مسیر او را تعقیب می کردند از این که در خاک بختیاری و ابواب جمع سردار جنگ نمی توانستند هیچ گونه اقدامی علیه واسموس انجام دهند خیلی عصبانی شده بودند.
اما به پیشنهاد سر پرسی کاکس در ناحیه ی « حیات داوود » دشتستان یعنی سرزمینی که حیدرخان حیات داوودی از سرسپردگان سازمان جاسوسی انگلیس بر آن جا حکومت می کرد، زمینه ی بازداشت واسموس را فراهم کردند. کدخدای محل، ورود او را به همراه هیأت آلمانی انتظار می کشید.
واسموس به سمت برازجان، مرکز حکمرانی میرزامحمدخان غضنفرالسلطنه، حکمران ملی و مخالف سلطه ی بیگانگان به هر نام و نشان، حرکت می کرد، اما برای رسیدن به برازجان ناچار بود که از ناحیه « حیات داوود » نیز عبور نماید. آیا می دانید که واسموس چرا قصد داشت به برازجان عزیمت کند؟ پاسخ این پرسش را خود در یادداشت هایش نگاشته است: « به این قصد به برازجان می رفتم تا بتوانم با لیسته مان در بندر بوشهر ارتباط برقرار کنم و شاید پنهانی خودم به بوشهر بروم و سروگوشی آب دهم؛ و ببینم که پس از این که هندوها زمینه ی مساعد را فراهم کردند چه اقدامی می توانم علیه قوای مهاجم انگلیس انجام دهم.
در روستای « تاج ملکی » حیات داوود، واسموس و همراهانش به وسیله ی افراد وابسته به حیدرخان توقیف شدند. واسموس که از مذاکره با کدخدا و دیگر محاصره کنندگانش نتیجه ای نگرفت، تصمیم گرفت شبانه فرار کند. این موضوع را با دوست آلمانی خود در میان نهاد، آن چه مدارک و اسناد مهم بود برداشت و در پناه سیاهی شب راه فرار را در پیش گرفت. با مشکلات طاقت فرسایی از این دام نجات یافت اما در هر گامی که پیش می نهاد دام های دیگری برایش آماده کرده بودند.
به هر ترتیب خود را به روستای « ده کهنه »، مرکز حکمرانی محمدعلی خان شبانکاره، فرزند خان مقتدر شبانکاره رسانید. محمدعلی خان با این که با حیدرخان حیات داوودی رابطه ی بسیار صمیمانه ای داشت و خود و پدرش هم پیمان خان های حیات داوودی بودند اما جوانمردی ذاتی اجازه نداد که بیش از این حرمت خاک ایران و حیثیت چند هزار ساله ی ایرانیان نادیده گرفته شود لذا با قاطعیت تمام از اعمال حیدرخان اظهار انزجار و ناراحتی کرد و گفت این نخستین بار نیست که حیدرخان مرتکب چنین اهانتی به دولت و ملت ایران شده است و آبروی ماها را ریخته. یک بار دیگر هم، یک شخص عربی را که به او پناهنده شده بود، تسلیم انگلیس ها نمود.
پس از آنکه پذیرایی شایسته ای از واسموس به عمل آورد به او گفت: ماندن شما بیش از این در این جا صلاح نیست، لذا شما را به همراه دو نفر از افراد مسلح خودم تا نزدیکی برازجان می فرستم. آن جا دیگر برای شما امنیت کامل حاصل خواهد شد زیرا که خان برازجان، عضنفرالسلطنه از مخالفین سرسخت سیاست تجاوزکارانه انگلیس ها در خاک ایران است و نسبت به سیاست دولت مرکزی و حفظ بی طرفی ایران سخت پای بند می باشد.
محمدعلی خان سپس واسموس را به همراه دو مرد مسلح، در حالی که قاطری نیز برای سواری اش در اختیار او گذاشت به برازجان، مقر حکمرانی غضنفرالسلطنه برازجانی روانه کرد. وقتی واسموس به برازجان وارد شد، با این که یک جاسوس خارجی بود اما چون دشمنِ دشمن را حکیمان دوست نامیده اند، با استقبال گرم و پرشور خان سلحشور و بی باک برازجان مواجه شد. غضنفرالسلطنه، واسموس را به عنوان یک پناهنده ی غارت زده پذیرفت و پس از چند روز که از وی پذیرایی کرد، ده هزار تومان پول هم ( سال 1293هـ ش/ 1915م ) به او قرض داد و با توصیه نامه های متعددی که به زائرخضرخان، شیخ حسین خان، جمال خان امیرپنج دشتی، رئیس عبدالحسن رزمی و شاه منصور خان دشتی نوشت او را به تنگستان فرستاد و به یکایک آن ها سفارش کرد که از هرگونه کمکی نسبت به واسموس دریغ ننمایند زیرا که او یک پناهنده ی آلمانی، در یک کشور بی طرف است و نباید گذاشت که انگلیسی ها او را دستگیر نمایند. با این تمهیدات واسموس خود را به شیراز رسانید.
در شیراز حکمران ایالت فارس، مهدی قلی خان مخبر السلطنه هدایت، واسموس را به وسیله ی آجودان مخصوص به مقر خود احضار کرد. واسموس گزارش کارهای حیدرخان حیات داوودی، دوست ساحلی انگلیسی ها را به طور کامل به استحضار حکمران دموکرات و ملی فارس رسانید. مخبرالسلطنه از اقدامات انگلیسی ها بسیار اظهار ناراحتی کرد و به واسموس اطلاع داد که تمام مسائل به تهران گزارش شده است. ناگفته نماند که قبل از رسیدن واسموس به شیراز، در بین راه، تلگرافی از غضنفرالسلطنه، حکمران برازجان دریافت داشت که حاکی از این خبر مسرت بخش بود که انگلیسی ها قسمت اعظم کاروان آلمانی را آزاد کرده اند و بنا به گزارش، دو روز پس از ورود واسموس به شیراز، کاروان نیز به رهبری فاتح زاده وارد شیراز شد.
واسموس پس از مدتی اقامت در شیراز، عزم خود را جزم نمود که با صولت الدوله اسماعیل خان، سردار عشایر قشقایی ملاقات کند.
در حالی که عشایر قشقایی در حال کوچ بهاری بودند، واسموس در میان کوه های سربلند زاگرس در کنار رودخانه « کشار » به حضور صولت الدوله بار یافت.
به گفته ی خودش در کاخ متحرک سلطان شبان ها، برخلاف خیال های خود درباره ی رؤسای ایلات و عشایر ایرانی، با مردی به صلابت کوهستان روبرو شد که دارای اندیشه ای به طراوت بهار بود. هرچند تلاش کرد که وی را به بهانه ی این که انگلیسی ها، اصل بی طرفی شما را زیرپا نهاده اند و اکنون زمان آن فرا رسیده که عشایر جنوب آن ها را ادب کنند. صولت الدوله که همچون غضنفرالسلطنه مردی روشن فکر و آینده نگر بود، با کمال ادب آن چنان که از یک ایلخان مقتدر انتظار می رفت از واسموس پذیرایی نمود. اما هرگز تسلیم خواسته های او نشد و نیرنگ های یک جاسوس کهنه کار اروپایی در عمل و اندیشه ی ایلخان میهن پرست هیچ تأثیری به جای نگذاشت.
شایان بیان است که، واسموس در دربار ایل خانی، با یک فرستاده ی ایرانی که از طرف کنسول انگلیس در شیراز به مأموریت آمده بود روبه رو شد که ازچند روز پیش در آن جا به سر می برد. البته انگلیسی ها کوشش می کردند که صولت الدوله را هم مانند قوام الملک به طرفداری از خود جلب کنند و مسلّم است که از وعده های کلان و وعیدهای دهشتناک هم خودداری نمی کردند، اما صولت الدوله هم وزن قوام نبود که خود را در حد یک مأمور اجرای سیاست بیگانگان پایین آورد.
واسموس هنوز در شیراز بود که شنید اسماعیل خان شبانکاره و حیدرخان و محمدخان حیات داوودی علیه غضنفرالسلطنه برازجانی که آن روزها حرکت های ضد بیگانه را رهبری می کرد و در خطه ی جنوب دارای عزتی تمام و قدرتی فائقه بود، جبهه ای به موازات رودخانه دالکی در شمال برازجان گشوده اند و به فرمان ویس، کنسول بندر بوشهر و با دریافت اسلحه و پول از کنسول گری بوشهر، به وسیله مگردیچ انگلیسی، رئیس سابق تلگراف خانه ی کازرون، با برازجان و توابع آن رسماً وارد جنگ شده اند. او هم چنین خبر عملیات دلاورانه ی رئیس علی دلواری و زائرخضرخان و شیخ حسین خان چاه کوتاهی و عده ای از اهالی دشتی به رهبری خالوحسین دشتی، علیه انگلیسی ها را از ژاندارمری سوئدی و مخبرالسلطنه هدایت شنید.
با شنیدن اخبار مذکور، واسموس مطلوب خود را حاصل دید و بلادرنگ، تصمیم گرفت که خود را به دشتستان برساند. از شیراز حرکت کرد و با شتاب تمام وارد برازجان شد. در شهر برازجان با حکمران مقتدر این شهر یعنی غضنفرالسلطنه دیدار کرد. ضمن گفتگو با غضنفرالسلطنه دریافت که آیت الله شیخ جعفر محلاتی به همراه سردار فاخر حکمت و عده ای از مجاهدین شیرازی به زودی وارد برازجان می شوند و قرار است که غضنفرالسلطنه در کاروانسرای برازجان آن ها را منزل دهد و تا زمانی که در شهر برازجان اقامت دارند از آن ها پذیرایی کند.
واسموس که از نزدیک شاهد جنب و جوش و تجهیز قوای غضنفرالسلطنه علیه انگلیسی ها و دوستان ساحلی آن ها بود، قصد کرد که برای مدتی نامعلوم در برازجان بماند. ضرورت اقامت خود را وقتی بیشتر متوجه شد که شنید غضنفرالسلطنه قصد دارد برای انتشار و انعکاس اخبار جبهه های نبرد در شمال و جنوب دشتستان، اقدام به انتشار روزنامه ای به نام « ندای حق » نماید. واسموس که در زمینه ی چاپ ژلاتینی دارای تجربیاتی بود در این روزهای پرتب و تاب در برازجان اقامت کرد و در کار چاپ روزنامه « ندای حق » با غضنفرالسلطنه و هم فکرانش در حزب دموکرات، شاخه ی برازجان همکاری نمود.
پس از گذشت چند ماه، واسموس بدین باور رسید که آیت الله محلاتی و مجاهدین شیرازی و خان برازجان به تحریکات مغرضانه ی او چندان توجهی نشان نمی دهند بلکه بر اساس آراء و اندیشه های خویش و مصلحت ملت و دولت ایران کار می کنند.
لذا تصمیم گرفت که محل اقامت خود را به اهرم منتقل کند و با شیخ حسین خان و فرزندانش و زائرخضرخان هم پیمان شود.
از این که دیگر از رئیس علی سخنی به میان نمی آید بدین جهت می باشد که رئیس علی درست 43 روز پس از اشغال بندر بوشهر توسط انگلیس ها، در یک حمله ایذایی شبانه در نزدیکی بوشهر، در روستای « تنگک »، به دست یکی از همراهان تنگستانی خود شهید شد.
واسموس در ایامی که به عنوان پناهنده در اهرم روز می گذارد همواره به تحریک و تشجیع تنگستانی ها مشغول بود اما زائرخضرخان و یارانش نیز هوشیارتر از آن بودند که خواسته های او را اجرا کنند، لیکن به عنوان مهمان، با کمال دست و دل بازی از وی پذیرایی می کردند و در برخورد با انگلیس، هیچ گاه تابع احساسات محض نمی شدند، بلکه همواره باب مذاکره را با آن ها بازگذاشته بودند و از طریق روابط دیپلاتیک به طرح خواسته های خود که همانا انصراف انگلستان از اشغال بندر بوشهر و آزادی اسرای ایرانی و آزادی پول های بلوکه شده در بانک شاهنشاهی بود، می پرداختند و برای اتخاذ هرگونه تصمیمی در رابطه با سرنوشت جبهه ی دفاعی و مقابله با تهاجم بیگانگان، روانه ی برازجان می شدند و در حضور غضنفرالسلطنه مسائل را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار می دادند و در صورتی که « جبهه ی خوانین متحد » ( غضنفرالسلطنه، شیخ حسین خان و زائرخضرخان ) به نتیجه ای قطعی دست می یافتند، متعاقب آن به اقدامی هماهنگ دست می زدند. حال ممکن است این پرسش مطرح شود که واسموس در این قضایا چه نقشی داشت و نوشته های داگوبرت فن میکوش درباره ی نقش مؤثر واسموس در جنوب ایران تا چه حد صحیح است؟
پیش از پاسخ بدین پرسش، ذکر این نکته ضروری است که داگوبرت فن میکوش آلمانی اولین فردی نیست که چنین ادعایی کرده، بلکه ادعای ایشان مسبوق به نوشته های دشمنان انگلیسی آن هاست. انگلیسی های مهاجم، برای این که عملیات خود را در خاک کشوری بی طرف محکمه پسند جلوه دهند در همان سال های گرماگرم نبرد نیز، جنبش ضد استعماری را در جنوب ایران، به واسموس نسبت می دادند، در حالی که دلایل و براهین آشکاری وجود دارد که بر همگان ثابت می نماید خوانین جنوب ایران ( خوانین خادم ) به دلیل دشمنی که با انگلیسی ها داشتند نه تنها واسموس بلکه هر کسی که به نوعی با انگلستان اظهار مخالفت می نمود، نزد ایشان محبوب بود و از کمک های بی دریغشان برخوردار می شد.
آری، داگوبرت فن میکوش این دیدگاه را از دست نوشته های واسموس برنگرفته است بلکه با مطالعه ی دست نوشته های نویسندگانی از قبیل سر پرسی سایکس، کریستوفر سایکس، کاپیتان ادوارد و سر کلارمونت اسکرین انگلیسی به این خیالات موهوم و بی پایه دست یافته است، زیرا همه ی نویسندگان مذکور در این قضاوت مغرضانه اتفاق نظر دارند که جنبش قهرمانان بیگانه ستیز جنوب ایران را واسموس ساماندهی می کرده است.
باید توجه داشت که در بی پایه و مایه بودن این دیدگاه اسناد و مدارک و دلایل عقلی و نقلی بسیار موجود می باشد که نشان می دهد هسته ی اصلی مقاومت برای سازماندهی نیروی پایداری در برابر تهاجم بیگانگان، به وسیله دلیران سلحشور و برجسته ی جنوب ایران، سال ها قبل از ورود واسموس طرح ریزی شده بود و قبل از ورود واسموس به دشتستان صف آرایی خوانین خادم و خائن کاملاً مشخص شده بود. چنانکه وقتی واسموس به « ده کهنه » وارد شد، محمد علی خان شبانکاره تلویحاً هم پیمان بودن پدرش را با حیدرخان حیات داوودی یادآور شد؛ و هم چنین به اطلاع واسموس رسانید که میرزا محمدخان غضنفرالسلطنه مخالفت خود با انگلیس ها را آشکار کرده است و شما می توانید به برازجان بروید و از کمک های مادی و معنوی او برخوردار شوید.
اهم دلایل و شواهد عقلی و نقلی که بی پایه بودن دیدگاه فن میکوش و نویسندگان انگلیسی را ثابت می کند از این قرار است:
1) مردم دشتستان، قبل از قیام 1293 هـ ش/ 1333 هـ ق/1915م، در سده ی اخیر دو بار دیگر علیه منافع انگلستان قیام کرده بودند:
الف: در سال 1254هـ ق/1838م به دنبال لشکرکشی محمدشاه به شهر « هرات »، استعمار انگلیس که همواره از نفوذ و اقتدار ایران در همسایگی هندوستان و تکرار تجربه ی نادرشاه در هراس بود، برای جلوگیری از سقوط هرات و ممانعت از اعاده ی اقتدار دولت مرکزی ایران در منطقه، با یک یورش دریایی جزیره ی خارک و بندر بوشهر را تصرف کرد. در هنگام اشغال بندر بوشهر، تنها 50 نفر سرباز بی ساز و برگ ایرانی از بندر بوشهر محافظت می کردند. انگلیس ها با یک فروند ناو جنگی و بیش از 500 نفر سرباز مسلح هندی و انگلیسی از طرف محله ی « کوتی » وارد بوشهر شدند و این شهر را به اشغال خود درآوردند.
شیخ حسن آل عصفور
به محض شنیدن خبر اشغال بوشهر به دست سربازان انگلیسی، علیه آن ها اعلام « جهاد » داد و مردم را به مبارزه و نبرد با سربازان متجاوز فراخواند. وی برای بیرون راندن متجاوزین از باقرخان تنگستانی نیز کمک خواست. باقرخان که همواره به عنوان یک فرمانده وطن پرست ایرانی آماده ی خدمت به میهن بود از قلعه ی « لیلک » تنگستان به همراه صدها نفر مرد مسلح به عزم بندر بوشهر حرکت کرد. در بندر بوشهر میان نیروهای ملی به فرماندهی باقرخان و شیخ حسن آل عصفور و سربازان انگلیسی که در محله ی کوتی مستقر شده بودند جنگی سخت درگرفت و از طرفین چند نفر کشته و زخمی شدند. اما با پایمردی باقرخان و نیروهای ملی، بالاخره نیروهای انگلیس شکست خورده و مجبور به عقب نشینی به جزیره ی خارگ شدند.
مردم خشمگین که از پیروزی خود شادمان شده بودند، به کنسول گری حمله بردند. سرهنگ اس. هنل، قنسول انگلستان در بوشهر از ترس انتقام مردم از شهر فرار کرد و خود را به کشتی های انگلیس رسانید که در ساحل لنگر انداخته بودند. در پی این واقعه دفتر نمایندگی سیاسی انگلستان در خلیج فارس که در بوشهر متمرکز بود موقتاً به جزیره ی خارک منتقل شد. تنها بعد از گذشت پنج سال، در سال 1843م، کنسول گری انگلیس در بندر بوشهر مجدداً بازگشایی شد.
ب: درست هیجده سال پس از مبارزه ی مردم جنوب ایران علیه انگلستان در سال 1255 قمری، در سال 1273 هـ ق/1856م، در دوران پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار، بار دیگر انگلستان به بهانه ی تصرف شهر هرات به دست قوای ایرانی و به انگیزه ی حراست از متملکات خود در هندوستان، به سواحل و بنادر جنوب ایران لشکر کشید و دیگر بار با واکنش دلاورانه ی عموم مردم دشتستان، تنگستان، برازجان، خورموج، دشتی، زیرراه، شبانکاره، زیارت و خشت روبرو شد. عشایر قشایی نیز در این نبرد به یاری مردم دشتستان شتافتند. نبرد قلعه ی « ری شهر » به فرماندهی باقرخان و احمدخان تنگستانی که به روایت اسناد تاریخی انگلستان با کشته شدن 300 نفر انگلیسی همراه بود و در میان کشته شدگان چندین آدمیرال و افسر بلندپایه ی نیروی دریایی بریتانیا نیز به چشم می خوردند، و در سپاه ایرانی احمدخان تنگستانی و چندین نفر از یارانش به شهادت رسیدند، هم چنین جنگ « برج مقام » و شهادت محمدرضا بیگ زیارتی و حیدربیگ خوشابی و جنگ « خوشاب » که به شکست فاحش نیروهای متجاوز انگلیسی انجامید، در همین سال بود.
2) « برخورد میرزامحمدخان غضنفرالسلطنه با واسموس در کاروانسرای برازجان، هنگامی که اسرای انگلیسی را از شیراز به برازجان منتقل کرده بودند تا سران قیام درباره ی آن ها تصمیم گیری کنند ». روز 9 محرم 1334 هـ ق/ 26 آبان 1293 هـ ش/ 17 نوامبر 1915 م اسرای انگلیسی وارد برازجان شدند. در شهر برازجان ژاندارمری سوئدی به فرماندهی احمد اخگر ناظر اوضاع بود و لیکن قدرت فائقه ی دشت های ساحلی، غضنفرالسلطنه برازجانی بود.
پس از ورود اسرا به کاروانسرای برازجان، واسموس به عزم عیادت از مادام اسمیت و ملاقات با سایر خانم های انگلیسی از اتاق بیرون آمده و به یک نفر ژاندارم که پای پلکان مشغول پاسداری بود گفت: می خواهم چند دقیقه پیش خانم ها بروم، قبلاً شما به نزد آن ها بروید و آمدن من را به آن ها بگویید. هنوز واسموس سخنش را تمام نکرده بود که صدایی از پشت سر به گوشش رسید که می گفت: کنسول کجا؟! واسموس برگشت، چهره ی برافروخته ی امیردلیر جنوب ایران،غضنفرالسلطنه را دید که دست ها را بر کمر زده و با سکوتی توأم با خشم از واسموس سؤال می کند.
واسموس پاسخ داد: جناب غضنفرالسلطنه می خواهم از خانم های انگلیسی احوال پرسی کنم، زیرا که شنیده ام بعضی از ایشان بیمار شده اند.
واسموس به سادگی سخن می گفت و تصور نمی کرد که غضنفرالسلطنه از طرح آن سؤال مقصود خاصی داشته باشد اما ناگهان چهره ی خان برازجان در هم رفت و با لحنی خشن بدین گونه زبان به ملامت واسموس گشود: آقای واسموس! مثل این که فراموش کرده ای این جا مملکت اسلامی است و میان ما مسلمانان رسم نیست مرد غریبه وارد اتاق زن ها شود، این طور کارها از شما قبیح است... فرمایید این طرف و هرگز گرد این خیالات نگردید!
» واسموس » یکه خورد و لحظاتی با تردید به قیافه ی خشمناک غضنفرالسلطنه نگریست. صدای بم و رسای رادمرد بی باک و متهور دشتستان، چند نفری را به طرف آن ها کشانیده بود واسموس احساس کرد که غضنفرالسلطنه می خواهد او را در برابر دیگران پست و خوار کند. مع هذا به آرامی گفت: صحیح می گویی دوست من، ولی این جا پای مسلمانی در میان نیست؛ خانم های انگلیسی مثل خود من مسیحی هستند و در مذهب ما روگرفتن خانم ها مرسوم نیست؛ زن ها و مردها مثل خواهر و برادر روبروی هم می نشینند و با هم صحبت می کنند؛ وانگهی من می خواهم آن ها را دلداری دهم. غضنفرالسلطنه که در برابر واسموس و هزاران مثل واسموس، هرگز حاضر نبود کوتاه بیاید، بی آنکه به کلمه ای از حرف های واسموس ترتیب اثر دهد، گلنگدن تفنگ را کشید و جلوتر آمد و چنین گفت: کنسول! من کار ندارم که عیسوی ها میان خودشان چه رسومی دارند اما تا وقتی این خانم ها در مملکت ایران هستند اجازه نمی دهم کسی به آن ها نزدیک شود. قسم می خورم که اگر قدمی پیش بگذاری ماشه تفنگ را خواهم کشید.
چشم های غضنفرالسلطنه نشان می داد که تهدیدش کاملاً جدی است. واسموس که هیچ میل نداشت در نظر دوستان ایرانی خود، آن هم سرداری با قدرت و شوکت همچون غضنفرالسلطنه، به گستاخی و بی اعتنایی نسبت به باورها و سنت های آنان متهم شود، فوراً دستش را به نشانه ی تسلیم بالا برد، در حالی که لبخندی بر لب داشت گفت: حق با شماست. دوست عزیز معذرت می خواهم.
واسموس بیش از این در کاروانسرا درنگ نکرد و از آن جا بیرون آمد و با خروج وی، غائله ای که می رفت بالا گیرد پایان یافت.
واسموس دو شب بر فراز ارتفاعاتی که ایل قشقایی در آن جا چادر زده بودند با صولت الدوله قشقایی به گفتگو نشست. ولی هرگز نتوانست صولت الدوله را به اقدام در زمینه ی اعزام افراد ایل و شرکت آن ها در نبرد علیه انگلیس ها توجیه نماید و صولت الدوله با این جمله مسرت خاطر وی را فراهم کرد که: من قوام نیستم که به تحریک این یا آن وارد معرکه شوم . همین را داگوبرت فن میکوش نیز اقرار کرده است: « طرز فکر و عمل صولت الدوله به امرای کوچک شباهت داشت. وی به عنوان ایلخانی وظیفه خود می دانست که اقتدار خود و قبیله اش را دست نخورده و بی کم و کاست بر جای نگه دارد ... او ( صولت الدوله ) همیشه به بی طرفی دولت ایران استناد می کرد »، که البته این مانع نشد که بعداً « با اتکا به قدرت شخصی ضربه را ( علیه انگلیس ها ) وارد کند ». واسموس ناگزیر پی برد که فعلاً نباید همکاری قشقایی ها را در محاسبات خود وارد کند. اما با این اطمینان می توانست اردو را ترک گوید که صولت الدوله هرگز به اغوای انگلیسی ها تسلیم نخواهد شد. حتی اگر صولت الدوله چنین چیزی می خواست، به خاطر این که همه ی افراد ایل علیه او برانگیخته می شدند، هرگز نتوانست چنین اقدامی کند.
همین هم برای خود کم چیزی نبود، چه برخورد خصمانه ی قشقایی های مقتدر، می توانست هر نوع فعالیت واسموس را در جنوب ایران غیرممکن سازد.
اسماعیل نورزاده ی بوشهری
ضمن اینکه معتقد است واسموس هیچ نقشی در مذاکرات صلح و امضاء صلح نامه میان زائر خضرخان و شیخ حسین از یک طرف و کنسول گری دولت انگلیس از طرف دیگر، نداشته است، می نویسد: « واسموس پس از متارکه ی جنگ که برخلاف میل و مرام و نقشه ی او بود، دیگر صلاح در اقامت خود در تنگستان ندانسته و از راه غیر معمول به کازرون آمد (19) ». سرلشکر غلامحسین مقتدر
نیز این مطلب را تأیید نموده است: « کنسول انگلیس هنگام بازداشت اسرا در اهرم با خوانین وارد مذاکره شده و با بستن قرارداد صلحی موفق گردید ایشان را از مخاصمت با انگلیس ها منصرف سازد ( البته به طور موقت ) و تبلیغات واسموس را بی اثر نماید، واسموس وقتی از این قضیه باخبر شد دیگر ماندن خود را در تنگستان جایز ندانست و به طرف برازجان فرارکرد.
به گواه شاهدان حاضر در « جنگ سربست چغادک » که خود در جریان مبارزه و صحنه ی نبرد بودند، در موقع حفر سنگرها در حوالی چغادک، واسموس اعتقاد داشت که سنگرها به گونه ی مارپیچ حفر و تعبیه شود. با اینکه از نظر تاکتیک نبرد نظر وی درست بود اما سران مجاهدین به اتکای نیروی مردانگی خویش ابتدا با نظر وی جداً مخالفت کردند و نظرش را به طور کلی رد نمودند اما بعدها در جریان مبارزه پی بردند که اگر سنگرها به صورت مارپیچ حفر می شد بهتر بود.
بنا به نوشته ی مادام فرگوسن، همسر رئیس بانک شاهی در شیراز، که مقاله ی وی در کتاب ایران در جنگ بزرگ مندرج است، واسموس نه تنها کمترین تسلطی بر مجاهدین نداشت، بلکه مجبور بود نظر و رأی مجاهدین را برخلاف میل باطنی خود بپذیرد. در فرازی از این مقاله چنین آمده است: « مسیو واسموس در چاه کوتاه، خانم ها را به اتاق دعوت نمود. سلطان احمدخان ( سروان احمد اخگر ) گفت: اتاق مخصوص برای خانم ها تهیه گردد. واسموس جواب داد که، برای خانم های انگلیسی اتاق لازم نیست چرا که آن ها رو نمی گیرند. خانم فرگوسن که به فوریت مقصود از این اشاره را ملاحظه کرد، از جا برخاست و پیشنهاد سروان اخگر را برای یک اتاق مخصوص قبول کرد.
بدین جهت در رفتن خانم ها یک نزاع شکل گرفت. این جا بود که اخگر، مسیو واسموس را برای حرف زدن با خانم ها و تلاش برای معاشرت با آن ها ملامت و نکوهش کرد، مسیو واسموس گفت: خانم ها خودشان میل دارند.
در همان لحظه یک نفر به نزد خانم فرگوسن رفت و قضیه را از او سؤال کرد. خانم فرگوسن در جواب گفت: او فقط به سلطان احمدخان اعتماد دارد و هر جای که مشارالیه بگوید او می نشیند.
قاصد در حال پیروزی با جواب برگشت و با صدای بلند فرمان داده شد که واسموس حق ندارد که به نزد خانم ها برود.
کریستوفر سایکس
در گفتار هفتم کتابش، در مبحثی تحت عنوان « زندانیان اهرم »، مخالفت غضنفرالسلطنه را با خواست واسموس که در نظر داشت زن های انگلیسی را در برازجان زندانی کنند، بدین شرح آورده است: « ستاد فرماندهی مجاهدین ملی، انگلیسی های مقیم شیراز را از طرف تشکیلاتی که « کمیته ی حفظ بی طرفی ایران » نام داشت، زندانی کرد و در حین انجام این امر به ماژور اکونور،
کنسول انگلیس، قول دادند که نسبت به خانم ها با کمال ادب و مهربانی سلوک کنند و از برازجان آن ها را محترمانه به بوشهر بفرستند، تا فرمانده پادگان انگلیس در بوشهر تکلیف آن ها را تعیین نماید. می گویند واسموس علاقه مند بود که زن ها را در برازجان زندانی کند، در صورتی که وضع بازداشتگاه آنجا حتی برای مردها هم غیرقابل تحمل بود. اما غضنفرالسلطنه با این تقاضا موافقت به عمل نیاورد و اکیداً به واسموس خاطرنشان ساخت که چون مجاهدین ملی در شیراز، قول شرف داده اند که خانم های انگلیسی را به بوشهر بفرستند، اجرای این تعهد ضروری می باشد و ضمناً متذکر شد اگر کسی خواسته باشد به زن ها بی احترامی کند و برخلاف قولی که داده شده رفتار نماید، در هر مرتبه و مقام که باشد من او را هدف گلوله قرار خواهم داد.
باز هم در منبع مذکور چنین نوشته شده است: « در ماه ژوئیه چند روز بعد از استخلاص اسرای انگلیسی، زائرخضرخان و عده ای از تنگستانی ها به خانه ی واسموس رفتند و چون گفته های او دروغ از آب درآمده بود، او را به باد فحش گرفتند ». سلطان علی، مستخدم وفادار واسموس می گوید: « واسموس در مقابل ناسزا و بدگویی خوانین سکوت اختیار کرد و خوانین هم او را به حال خود گذاشتند ».
مادام فرگوسن نقل می کند: در کنفرانسی که در « شوه ی سمل » برای تعیین سرنوشت خانم های انگلیسی تشکیل شد، واسموس و پسر شیخ حسین خان ( شیخ محمد ) اعتقاد داشتند که دو نفر از خانم ها باید به جای خانم داینهوت ( بانوی آلمانی ) گروگان گرفته شوند تا انگلیسی ها خانم آلمانی را آزاد کنند، اما سروان اخگر دعوی و رأی آن ها را رد کرد و غالب شد.
آن چه نوشته شد، نظری اجمالی و گذرا بود بر اندیشه و اعمال واسموس آلمانی و بازتاب افکار و اندیشه های او و واکنش سران نهضت جنوب در برابر خواسته ها و اندیشه های یک جاسوس تمام عیار که گواهی راستین بر استقلال اندیشه و عمل سران نهضت جنوب می باشد؛ همچنین ابطال گفته های نویسندگان غربی، اعم از انگلیسی یا آلمانی، را بر خوانندگان آثار و نوشته های آنان، با دلایل روشن و آشکار بیان کردیم، تا پاسخی هرچند کوتاه به کج اندیشی داگوبرت فن میکوش و امثال ایشان داده باشیم.
برآمد
مباحث مطرح شده نشان می دهد که واسموس در سیاست های راهبردی رهبران قیام جنوب تأثیرگذار نبوده است، بلکه به عنوان فرد رزم دیده و تحصیل کرده، نقاط ضعف دشمن را به سران قیام جنوب یادآوری می کرده است. اما تصمیم نهایی با رهبران بوده است که چه مواضعی در برابر دشمن اتخاذ نمایند. برخلاف گفته ی نویسندگان غربی که نوشته اند هزینه ی مبارزه در جنوب را واسموس پرداخت می کرد، در این مقاله ثابت شده است که واسموس همواره به سران قیام جنوب بدهکار بود. سند زیر این ادعا را ثابت می کند:
» متن معاهده ی بین ویلهلم واسموس آلمانی و محمدعلی خان فرزند ارشد زائرخضرخان امیراسلام
معاهده بین جناب کنسول ویلهلم واسموس و جناب محمدعلی خان ابن مرحوم زائر خضرخان تنگستانی. اولاً محمدعلی خان از وجه مبلغ پانصد هزار و ششصد و شش تومان که از دولت آلمان طلب دارد، مبلغ ده هزار تومان آن را واگذار بکند به جناب کنسول ویلهلم واسموس برای خرید عمارت مشهور به بهمنی در بوشهر و یک موتور بارکش و لوازماتی که پیش آید- و ثانیاً ویلهلم واسموس متعهد گردید که عمارت مذکور و یک موتور بارکش و اسبابش برای ملکیت آقای محمدعلی خان از این وجه مبلغ ده هزار تومانی به تصدیق معمار بوشهر خریداری کند و اسناد عمارت و عین حساب به مشارالیه تحویل دهد- و ثالثاً محمدعلی خان عمارت را تا زمانی که کنسول واسموس منزل در بوشهر لازم داشته باشد به ایشان کرایه بدهد به عادله ی وقت که ایشان هم سالیانه یا ماهانه وجه کرایه ی عمارت به محمدعلی خان بپردازند- و رابعاً هر وقت آقای محمدعلی خان آن عمارت مذکور را بخواهد به دیگری بفروشد به اختیار خودش می باشد. تحریراً به تاریخ بیست و ششم شهر رمضان المبارک هزار و سیصد و چهل و دو هجری 1342. شروطات فوق صحیح است امضا محمدعلی خان تنگستانی، شروطات فوق صحیح است امضا ویلهلم واسموس »
با ملاحظه ی سطور فوق که کلیشه ی آن در این جا منعکس می گردد، خواننده به وضوح در می یابد که واسموس پولی در اختیار نداشته که به سران مجاهدین بپردازد ناگزیر به دریافت وام از زائرخضرخان بوده است. بنابراین انتشار شایعه ی پخش لیره های واسموس در بین مردم نواحی جنوب مغرضانه و دور از واقعیت است.
منبع:خیراندیش، دکترعبدالرسول، تبریزنیا، مجتبی؛ (1391)، پژوهشنامه خلیج فارس ( دفتر پنجم)، ( بی م )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول