بنا به گواهی متون و روایات تاریخی، از صبح عاشورا تا لحظاتی قبل از آغاز جنگ میان سپاه امام حسین (علیه السلام) و ابن سعد، رویدادهایی منحصر به فردی رخ داده است و گاه حضرت با بیان نکاتی به بیان حقایقی درباره خویش و خاندان پاک رسول الله پرداخته اند.
خواب امام حسین (علیه السلام) هنگام سحر
ابن اعثم مىگوید: وقتى سحرگاه عاشورا فرا رسید، خوابى سبک امام حسین (علیه السلام) را ربود. سپس حضرت بیدار شد و فرمود: آیا مىدانید هم اینک، چه خوابى دیدم؟ عرض کردند: فرزند دخت پیامبر (صلى الله علیه وآله)! آن رؤیا چه بود؟ فرمود: در خواب دیدم، گویا سگهایى به شدّت بر من حمله ورند. در میان آنان، سگى دورنگ بیش از همه، حمله مىکرد. به گمانم قاتل من، شخصى دورنگ و پیس است. سپس جدّم رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را در جمعى از اصحاب آن حضرت، دیدم که به من فرمود: فرزندم! تو شهید آل محمّدى! اهل آسمانها و افق اعلى، به تو شاد مانند. امشب مهمان منى؛ بشتاب و درنگ مکن! این فرشته که از آسمان فرود آمده، در پى توست. لحظه آن امر مهّم، نزدیک است و کوچ از این دنیا فرا رسیده و در آن، شکّى نیست. همچنین ابن قولویه با سند خود از امام صادق (علیه السلام) نقل مىکند که فرمود: در سپیده دم عاشورا، حسین (علیه السلام) با اصحاب خود نماز گزارد؛ سپس رو به آنان کرده، فرمود: خدا به کشته و شهید شدن شما اجازه داد؛ بر شما باد صبر و پایدارى.
نیایش سیدالشهدا (علیه السلام) هنگام صبح
شیخ مفید مىگوید: از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: صبح عاشورا، چون سپاه دشمن براى نبرد بر حسین (علیه السلام) رو آورد، امام دست به دعا برداشت و عرض کرد: بارالها! در هر اندوهى، تکیه گاه منى و در هر سختى، امید من مىباشى، در هر حادثه ناگوارى که بر من آید، پشت و پناه و ذخیره منى؛ چه بسا غمى که در آن دل، ناتوان و چاره، نایاب و دوست، خوار و دشمن، شاد مىشد و من، آن را به درگاهت آورده، به تو شکوه کردم، تا از جز تو بریده، تنها به تو رو آورده باشم و تو، گشایش دادى و آن را از من راندى. پس تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نیکى و مقصد اعلاى هر خواسته اى.
سخن امام (علیه السلام) با شمر
ابومخنف مىگوید: ضحّاک مشرقى گفته است: لشکر ابن سعد، چون رو به ما کرده، آتش خندق را - که براى جلوگیرى از حمله دشمن، در پشت سر ما قرار داشت - در هیزمها و نى ها شعله ور دیدند، یک نفر از ایشان سوار بر اسبى آراسته، تاخت و پیش آمد و بى آن که با ما سخنى گوید، با غرور و تبختر بر خیمه ها نگریسته، گذر کرد و جز زبانه هاى آتشِ افروخته هیزم، چیزى ندید. برگشت و فریاد زد: اى حسین! آیا پیش از قیامت، به آتش دنیا شتافتى؟! امام حسین (علیه السلام) فرمود: این کیست؟؛ گویا شمر باشد؟ عرض کردند: خدا سامانت دهد، آرى خود اوست. فرمود: اى فرزند بزچران! این تویى که به چشیدن آتش دوزخ، سزاوارى. مسلم بن عوسجه عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! فدایت شوم، آیا اجازه مىدهى این فاسق را - که از بزرگترین ستمگران است - تیر افکنم؟ او در تیررس من است. تیرم به خطا نمىرود؟ امام فرمود: او را نزن، نمى پسندم که آغازگر جنگ باشم.
همچنین خوارزمى مى گوید: سپس اسب امام حسین (علیه السلام) را نزدیک آوردند؛ امام سوار شد و در جمعى از اصحاب، به سوى سپاه ابن سعد روان گشت. حضرت به بریر بن خضیر همدانى - که جلو او قرار داشت - فرمود: بریر! تو با اینان، سخن بگو و اندرزشان بده. بریر پیش رفت تا نزدیک آنان رسید. آنان هجوم آوردند، بریر گفت: ای مردم! از خدا بترسید؛ اینک این گوهر گرانبهاى محمّد (صلى الله علیه وآله) است که پیش روى شماست! و آنان، خاندان و دختران و حرم رسول خدا می باشند. گفتند: مىخواهیم، ایشان را در اختیار عبیداللَّه بن زیاد قرار دهیم تا هر چه خواهد در حقّشان انجام دهد. بریر گفت: آیا رضا نمىدهید، به همانجا برگردند که از آنجا آمدند؟! واى بر شما اى کوفیان! آیا نامه ها و پیمان هاى خود را که خدا را بر آن گواه مىگرفتید، فراموش کردید؟! و خدا بس گواهى است. واى بر شما! آیا عترت پیامبر خود را فرا خواندید و پنداشتید که جان خود را فداى ایشان مىسازید، حال که آمدهاند، آنان را به عبیداللَّه تسلیم مىکنید! و از ایشان، آب فرات را - که هر یهودى و نصرانى و مجوس و وحوش بیابان از آن مى نوشند - دریغ مىدارید؟ شما براى خاندان محمّد، چه بد جانشینى بودید! شما را چه شده است؟! خدا در قیامت سیرابتان نکند؛ چه بد مردمى هستید! پس یکى از آنان گفت: بریر! ما نمى فهمیم، تو چه مىگویى؟! بریر گفت: سپاس خداى را که بینائیم را در حق شما، بیشتر کرد؛ خدایا! من از کردار این نامردان، به تو بیزارى مىجویم. بارالها! بینوایى را در میانشان افکن، تا آن روز که به دیدارت آیند و تو از ایشان، خشمگین باشى. پس آنان شروع کردند، به بریر تیر افکندن و بریر بازگشت.
خطبه امام (علیه السلام)
خوارزمى مىگوید: امام پیش آمد تا روبروى آن مردم ایستاد. نگاهى به صفوف سیل آساى ایشان و ابن سعد که در میان بزرگان کوفه ایستاده بود، افکند و فرمود: سپاس آن خدایى را که دنیا را آفرید و آن را منزل فنا و نیستى قرار داد که پیوسته، اهل خود را از حالى به حال دیگر درآورد. فریب خورده، کسى است که فریب دنیا خورد و بدبخت، کسى است که دنیا گمراهش کرد. پس فریب دنیا نخورید که دنیا، امیدواران خود را ناامید و آزمندان خود را محروم مىکند. مىبینم بر امرى همّت گماشته اید که با آن، خدا را بر خود خشمگین سازید و توجّه کریمانه او را از خود، باز دارید و عذاب او را بر خود، فرود آورید و رحمت او را از خود، دور کنید. پروردگار ما چه خوب پروردگارى است و شما، چه بد بندگانى هستید که به اطاعت خدا، اقرار کرده و به پیامبرش محمّد (صلى الله علیه وآله)، ایمان آوردید، آنگاه به فرزندان او هجوم آورده اید تا ایشان را بکشید. راستى که شیطان بر شما چیره گشته و خداى بزرگوار را از یادتان برده است. اینان مردمى اند که بعد از ایمانشان، کافر شدند. پس دور باد گروه ستمکاران.
اهتمام سیدالشهدا (علیه السلام) به حقّ مردم
قاضى نوراللَّه تسترى مىگوید: موسى بن عمیر از پدر خود نقل کرده که گفت: امام به من فرمود: ندا کن کسى که بدهى دارد، نباید با من کشته شود! این ندا را در همه پیروانم سر ده که من، از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) شنیدم فرمود: هر که با بدهى بمیرد، در قیامت آن را از حسنات او برمىدارند؛ و در نقل دیگرى آمده که عمیر انصارى گفت: امام به من فرمود: بین مردم ندا کن، کسى که بدهى دارد، نباید با من به پیکار آید که هر که با بدهى بمیرد و براى پرداخت آن نیندیشیده باشد، در آتش درآید. پس یک نفر برخاست و عرض کرد: همسرم پذیرفته که از جانب من بپردازد. امام حسین (علیه السلام) فرمود: کفالت زن چه مىکند؟ آیا مىتواند بپردازد؟ ضحاک گفته است: یک نفر از اصحاب، نزد امام آمد و عرض کرد: من بدهى دارم چهکنم؟ فرمود: هر که بدهى دارد، با من به پیکار نیاید!
سخن امام (علیه السلام) با یزید بن حصین
شیخ صدوق مىگوید: چون تشنگى به امام حسین (علیه السلام) و یارانش رسید، یزید بن حصین همدانى - از شیعیان حضرت- نزد امام آمده، عرض کرد: اى فرزند رسول خدا، آیا اجازه دارم، بروم با اینان سخن بگویم؟ پس امام اجازه فرمود و او به سوى سپاه ابن سعد، رفت و گفت: هان اى مردم! خداوند محمّد (صلى الله علیه وآله) را به حق برانگیخت، تا مژده و نوید دهد و فرا خواننده به سوى خدا و چراغ تابان باشد. این آب فرات است که هر کسی از آن بهره می برد و شما آن را از فرزند محمّد (صلى الله علیه وآله)، دریغ داشتهاید! گفتند: یزید! زیاد حرف زدى، بس کن. به خدا سوگند! باید حسین تشنه بماند. همچنین ابن حمزه با سند خود نقل مىکند که امام رضا (علیه السلام) فرمود: اصحاب امام حسین (علیه السلام)، از تشنگى به او شکوه بردند. پس فرشتهاى بر امام فرود آمد و عرض کرد: خداى متعال تو را سلام مىرساند و مىفرماید: آیا حاجتى دارى؟ امام فرمود: او خود، سلام است و هر سلامى، از پروردگار من است. اینک اصحابم شکوه چیزى دارند که او، داناتر است: تشنگى. خداى متعال به آن فرشته، وحى فرمود: به حسین (علیه السلام) بگو: ناحیه پشت سر خود را با انگشت خود، خطى بکش تا سیراب شوند. امام با انگشت سبّابه خود خطى کشید؛ ناگاه نهرى سپیدتر از شیر و شیرین تر از عسل پدیدار شده، روان گشت. امام و اصحابش از آن نوشیدند.
سوگند امام (علیه السلام) به کوفیان
شیخ صدوق مىگوید: پس از این ماجرا امام حسین (علیه السلام) برخاست و تکیه بر شمشیر خود کرده، با صداى بلند فرمود: شما را به خدا، آیا مرا مىشناسید؟ گفتند: آرى، تو فرزند و سبط رسول خدایى. فرمود: شما را به خدا مىخوانم، آیا مىدانید که جدّ من رسول خدا (صلى الله علیه وآله) است؟ گفتند: آرى. فرمود: شما را به خدا، آیا مىدانید که مادرم فاطمه زهرا (علیها السلام)، دختر محمّد مصطفى (صلى الله علیه وآله) است؟ گفتند: آرى. فرمود: شما را به خدا، آیا مىدانید که پدرم على بن ابى طالب (علیه السلام) است؟ گفتند: آرى. فرمود: شما را به خدا، آیا مىدانید که مادر بزرگ من، خدیجه اوّل زن مسلمان این امت است؟ گفتند: آرى. فرمود: شما را به خدا، آیا مىدانید که حمزه سیّدالشهدا، عموى پدر من است؟ گفتند: آرى. فرمود: شما را به خدا، آیا مىدانید که جعفر طیّار، عموى من است؟ گفتند: آرى. فرمود: شما را به خدا، آیا مىدانید که این، شمشیر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) است که در دست من است؟ گفتند: آرى. فرمود: شما را به خدا، آیا مىدانید که این، عمامه رسول خدا (صلى الله علیه وآله) است که بر سر دارم؟ گفتند: آرى. فرمود: شما را به خدا، آیا مىدانید که على (علیه السلام)، اوّل مسلمان این امّت و داناترین و بردبارترین ایشان است و او، سرور هر مرد و زن مؤمن است؟ گفتند: آرى. فرمود: پس چرا خونم را روا مىشمرید؟ با اینکه پدرم حامى حوض کوثر است و در قیامت پرچم محمد در دست اوست؟ گفتند: این همه را مىدانیم، اما ما دست از تو برنداریم تا از تشنگى بمیرى! امام- که در آن روز، پنجاه و هفت ساله بود - دست بر محاسن خود گرفت و فرمود: خشم خدا بر یهود سخت شد، چون گفتند: عزیر پسر خداست. خشم خدا بر نصارى سخت شد، چون گفتند: مسیح پسر خداست. خشم خدا بر مجوس سخت شد، چون آتش پرستیدند و خشم خدا بر این جماعت سخت شد که آهنگ کشتن فرزند پیامبر خود کردند. سیّد ابن طاوس افزوده است: چون اهل حرم سخن امام حسین (علیه السلام) راشنیدند، صداى گریه و شیون از ایشان برخاست. پس امام، برادرش عبّاس و فرزندش على اکبر را به سوى آنان فرستاد و فرمود: ایشان را ساکت کنید؛ به جانم سوگند! در آینده گریه آنان فراوان خواهد بود.