گروهی در نوفل لوشاتو با نظر ابراهیم یزدی، پیشنهاد میدهند که این امر به مجاهدین خلق (منافقین) سپرده شود، اما با مخالفت آیتالله مطهری، محسن رفیقدوست و محمد بروجردی روبهرو میشوند.
از روزی که در اواخر دی ماه 1357، سید احمد خمینی در تماسی از پاریس به شهید آیتالله مطهری اطلاع داد که امام خمینی بهزودی تهران بازخواهند گشت، حفظ امنیت رهبرکبیر انقلاب اسلامی به دغدغه اصلی شورای تازه تأسیس انقلاب و دیگر فعالان نهضت تبدیل شد. دغدغه حفظ جان امام خمینی (ره) سبب شد تا اعضای شورای انقلاب در تماسی با پاریس خواستارِ تعویقِ سفر امام خمینی به تهران شوند. آیتالله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی از اعضای شورای انقلاب در این باره میگوید:
«این مسئله [بازگشت امام] بررسی شد و به نظر شورای انقلاب رسید که اگر بشود که امام حداقل سفرش را یکی دو روز به تأخیر بیندازد بهتر است. دقیقاً یادم نیست همهی اعضا این رأی را دادند یا اکثریت رأی داد. با پاریس تماس گرفتیم که امام اجازه بدهند یکی دو نفر از شورای انقلاب در آنجا خدمت ایشان برسند. بعد صحبت شد که دو نفر بروند، [افرادی] هم معین شدند و قرار شد بروند، ولی بعد از ظهر خبر رسید که از مقر امام تماس گرفتهاند و امام اجازه حرکت نداده و گفتهاند نمیخواهد کسی بیاید».
قاطعیت امام خمینی برای بازگشت به ایران بهرغم مخالفت دولت بختیار، سبب شد تا اعضای شورای انقلاب به فکر تأسیس ستاد استقبال از امامخمینی بیفتند. در این راستا شهید آیتالله مطهری و شهید بهشتی به عنوان رابطان شورای انقلاب با امام خمینی به همفکری با دیگر گروهها پرداختند و کمیته استقبال از امام خمینی را سامان دادند. شهید فضلالله محلاتی درباره اقدامات اولیه برای تشکیل کمیته استقبال چنین میگوید:
«یک روز صبح بعد از اذان در منزل در حال استراحت بودم که تلفن زنگ زد. مرحوم مطهری بودند و گفتند: «دیشب احمد آقا از پاریس تلفن کردند و گفتند امام تصمیم گرفتهاند بیایند ایران. شما رفقا را خبر کنید که به منزل ما بیایند.» من به بعضی از افراد تلفن کردم و صبح اول آفتاب به منزل مرحوم شهید مطهری رفتم. آقای مطهری فرمودند: «باید اول به فکر محلی باشیم، بعد هم کمیته استقبال را تشکیل بدهیم.»
به مرحوم شهید بهشتی تلفن کردیم که ایشان هم بیایند آنجا. گفتند که بعضی از دوستان اینجا هستند و دارند مذاکره میکنند. دیدیم که دو تا کار میشود. الان آقای مطهری با یک نیرویی دارد کمیته تشکیل میدهد و آقای بهشتی هم با یک دسته دیگر صحبت کردهاند. برای اینکه هماهنگ کنیم، به اتفاق مرحوم مطهری به منزل شهید بهشتی رفتیم. بقیه افراد جامعه روحانیت را هم خبر کردیم و شورای مرکزی تشکیل شد. آن وقت دو دسته بودند که بعضیهایشان هم با هم خوب نبودند. یک دسته با آقای مطهری و بیشتر با ایشان همفکر بودند، مثل آقای عسگراولادی و آقای حاج مهدی عراقی و مرحوم حاج صادق اسلامی و آقای بادامچیان و رفقایی که از هیئت مؤتلفه قبلی بودند.
گروه دیگری هم بودند که همین نهضت آزادیها و این تیپ بودند. به هر حال بعد گفتیم هر کسی که میخواهد از هر جمعیتی کمیته استقبال را تشکیل بدهد، از بین دوستان روحانیت مبارز، باید در کمیته استقبال حضور داشته باشند و تمام کارها زیر نظر جامعه روحانیت باشد. این پیشنهاد پذیرفته شد. قرار شد سه نفر انتخاب شوند.
معمولاً در جمعیت رأی مخفی میگرفتند. وقتی رأی گرفتند مرحوم شهید مطهری، مرحوم شهید مفتح و من به عنوان کمیتهی استقبال از طرف جامعهی روحانیت انتخاب شدیم. به من گفتند: شما زودتر بروید آنجا را آماده کنید و مدرسهی رفاه را هم برای ورود امام در نظر گرفتند... تصویب شد که اولین جلسهی کمیته استقبال در مدرسه رفاه تشکیل شود و خلاصه شش نفر در آنجا انتخاب شدند. اینها دکتر سامی، مهندس توسلی، مهندس صباغیان، شاهحسینی، آقای تهرانچی، آقای دانشآشتیانی و آقای بادامچیان بودند. شش نفر آنها بودند، سه نفر هم از روحانیت بودند. مرحوم شهید مطهری و مرحوم شهید مفتح یک مقدار کارهای دانشگاهی داشتند، میرفتند و میآمدند و بنا شد من دائم آنجا باشم.»
اگرچه مهمترین وظیفه کمیته استقبال از امام تهیه برنامه استقبال و برنامهریزی برای اجرای آن عنوان شد، اما بیشک حفظ امنیت رهبر انقلاب بهخصوص در فرودگاه و در طول مسیر حرکت فرودگاه تا بهشتزهرا حساسترین بخش کار بود.
به هر روی در جلسات ابتدایی تأسیس کمیته استقبال از امام خمینی، تأکید شد که باید از همه گروهها و دستههای سیاسی مبارز، نمایندهای برای هماهنگی بیشتر گروههای سیاسی با کمیته حضور داشته باشند. برای این منظور نمایندگانی از گروههای سیاسی و مذهبی معرفی شدند و اولین جلسه کمیته استقبال از امام در اواخر دی ماه 1357 در مدرسه رفاه تشکیل شد. در این جلسه اعضای ستاد مرکزی کمیته استقبال از حضرت امام انتخاب شدند: 1. شهید آیتالله مطهری، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط با شورای انقلاب
2. شهید آیتالله دکتر مفتح، عضو ستاد مرکزی کمیتهی استقبال و رابط روحانیت مبارز
3. شهید آیتالله فضلالله محلاتی، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط روحانیت مبارز
4. هاشم صباغیان، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط نهضت آزادی
5. اسدالله بادامچیان، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط مؤتلفه اسلامی
6. کاظم سامی، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط جاما
7. حسین شاهحسینی، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط جبهه ملی
8. علی اصغر تهرانچی، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط بازار
9. علی دانشمنفرد، عضو ستاد مرکزی کمیته استقبال و رابط انجمن اسلامی معلمان.
پس از معرفی این افراد، اعضا جلسهای در تاریخ 1357.11.1 به صورت رسمی در مدرسه رفاه تشکیل دادند. در این جلسه آیتالله شهید مرتضی مطهری به عنوان رئیس کمیته استقبال از امام خمینی انتخاب شدند، سپس شاخهها و گروههای کاری کمیته تشکیل شدند که شامل گروههای: تبلیغات، انتظامات، تدارکات مالی، برنامهریزی و تشریفات، برنامهریزی داخلی و پذیرایی، روابط عمومی، اطلاعات، در ورودی و دو واحد به صورت واحد شهرستانها و واحد خبرنگاران داخلی و خارجی بود.
همچنین در اولین جلسه کمیته استقبال، مسئولیتها تقسیم شدند. در این راستا شهید آیتالله مطهری رئیس، شهید مفتح سخنگو، علی تهرانچی مسئول شاخه انتظامات، هاشم صباغیان مسئول شاخه برنامهریزی و تشریفات، حسین شاهحسینی مسئول شاخه تدارکات، محمد توسلی مسئول شاخه تبلیغات و علی دانشمنفرد مسئول شاخهی برنامهریزی داخلی شدند.
اما نقشآفرینی اسدالله بادامچیان به عنوان عضو مرکزیت کمیته و حضور گسترده اعضای هیئتهای مؤتلفهی اسلامی در دیگر ارکان و شاخههای کمیته استقبال سبب شد تا بهزودی عملاً هیئتهای مؤتلفهی اسلامی که در پاریس نیز با شهید مهدی عراقی و حبیبالله عسگراولادی در ارتباط بودند، ادارهکننده اصلی کمیته استقبال شوند.
شهید صادق اسلامی، محمدعلی نظران، علی درخشان، اسدالله لاجوردی، محمد کچویی، محسن رفیقدوست، سعید محمدی، اصغر رخصفت، سیدرضا نیری، جواد مقصودی، حبیبالله شفیق، مهدی محمدی، محمود مرتضاییفر، مرتضی لاجوردی، مهدی غیوران، حسن راستگو، کاظم نیکنام و ابراهیم اکبری از اعضای هیئتهای مؤتلفه اسلامی بودند که در شاخههای مختلف کمیته استقبال از امام خمینی حضور داشتند. بادامچیان درباره راهاندازی و اقدامات اولیه کمیته استقبال از امام خمینی میگوید:«برای اینکه اگر قرار بود کار استقبال از امام(ره) را گروه مخفی مرکزیت انجام دهد، آنها شناخته میشدند، چون کاری عمومی بود و با مطبوعات و رسانهها سر و کار داشتیم و به اصطلاح «توی چشم» بودیم، بنابراین قرار شد این کمیته راه بیفتد تا کارهای استقبال از امام(ره) را انجام دهد و سیاستگذاریهای اصلی انقلاب به عهده جمع مخفی باشد. همان روز در آنجا بحث شد که پشتیبانی مالی به عهده چه کسی باشد و مرحوم شفیق این مسئولیت را به عهده گرفت. تدارکات و برنامهریزی هم به عهده آقا سیدرضا نیری قرار گرفت. شهید عراقی و آقای عسگراولادی در پاریس بودند. تبلیغات و برنامهریزیها را آقای سعید محمدی که با او کار میکردیم، به عهده گرفت. انتظامات و تجهیز نیروهای انتظامی را شهید اسلامی پذیرفت و تهران را به چند منطقه تقسیم کرد و برای مناطق بیش از پنج هزار نیرو را بسیج کرد. بدین منظور جلساتی را در منزل شهید اسلامی برگزار کردیم. همه ما حساسیت داشتیم و آقای مطهری و آقای بهشتی، با دو روش متفاوت، بیشتر از بقیه حساسیت داشتند. این دو گاهی اوقات در راهبردها مثل هم فکر نمیکردند، ولی در کلان مسائل واقعاً با هم یکی بودند. آنها به قدری با هم صمیمی بودند که در جلسات خصوصی، یکدیگر را «آشیخ مرتضی» و «آسیدمحمدحسین» صدا میزدند.
قرار شد من در زمینه کلان برنامهها کار کنم. در انتهای جلسه آقای لبّانی پیشنهاد کرد که ما یک جا را در نظر نگیریم، چون ممکن است جا کم بیاوریم و یا حادثهای پیش بیاید، بنابراین قرار شد یکی دو جای دیگر را هم در نظر بگیریم. آقای مطهری پرسیدند: «کجا را در نظر دارید؟» آقای لبّانی مدرسهی علوی را پیشنهاد کرد. یکی از آقایان گفت که مدرسهی علوی دست حجتیهایهاست و آقای لبانی گفت دست آنها نیست و دست خود ماست. آنها در آنجا کار میکنند و مانعی هم وجود ندارد. قرار شد آقای مطهری و شفیق و لبانی بروند و آنجا را ببینند و اگر پسندیدند، آنجا را هم در نظر بگیریم.
آن روز قرار شد هر کسی به دنبال انجام وظایفی که به عهدهاش بود برود و مقر ما هم مدرسه رفاه بود. آقای سعید محمدی و آقای شفیق برنامههای مدرسه را تنظیم کردند و آنجا را تقریباً آماده کردیم. ما هم بیانیههایش را نوشتیم و اولین بیانیه کمیته استقبال از امام(ره) نوشته شد. معمولاً همه بیانیهها را من مینوشتم و بعد هم خدمت آقای مطهری یا آقای بهشتی میدادم که مطالعه کنند و یا در جمع مطرح میکردیم.»
این سیطره اعضای هیئتهای مؤتلفه که با حمایت شهید مطهری نیز همراه بود، سبب شد تا درگیری شدیدی بین دو گروه اصلی حاضر در کمیته استقبال رخ دهد. به عنوان نمونه درباره سخنرانان پیش از امام خمینی درگیری شدید رخ داد. روایت اسدالله بادامچیان از این ماجرا خواندنی است:
«در مورد این مسئله که موقع استقبال که چه کسی حرفی بزند، امام(ره) فرموده بودند وقتی بیایم میخواهم مستقیم سر قطعه شهدا بروم. قرار شد در دو جا از امام(ره) استقبال کنیم. یکی در فرودگاه که ورود ایشان را به کشور خیرمقدم بگوییم و یکی هم در بهشتزهرا که قرار بود در آنجا صحبت کنند. در این گیرودار، نهضت آزادیها محکم روی این حرف ایستادند که امام(ره) باید جلوی دانشگاه هم صحبت کنند و ارتباط خود را با دانشگاهیها محکم نگه دارند و اگر هم شما اجازه ندهید، ما برای امام(ره) این برنامه را میگذاریم. وقتی بحث کردیم و دیدیم رأی با اکثریت است.
من نزد آقای مطهری و آقای بهشتی رفتم و به هر دو، مطلب را گفتم. به آقایان عرض کردم که اینها دنبال چه قضیهای هستند. آقای مطهری گفت: «محکم میایستیم و بههیچوجه چنین اجازهای را نمیدهیم.» گفتم: «اجازه میدهید من یک پیشنهاد بدهم؟ امام که بیایند، اختیار با ایشان است. خواستند سخنرانی میکنند، نخواستند، نمیکنند.» و اما اینکه چرا ما با این نظر مخالف بودیم، به خاطر این بود که هواپیمای امام(ره)، تازه مینشست. مدت زمانی طول میکشید تا مراسم ویژه فرودگاه انجام شود و از آنجا هم قرار بود تا بهشتزهرا برود و این مسیر طولانی و چندین کیلومتری را طی کند و اگر این برنامه را در دانشگاه اجرا میکرد، دیگر به بهشتزهرا نمیرسید. اگر میخواستیم امام(ره) را در دانشگاه پیاده کنیم، اصلاً امکان اینکه ماشین دو باره راه بیفتد، نبود. امام(ره) میخواستند حتماً در بهشتزهرا خطاب به شهدا صحبت کنند...آنها هم میدانستند که اگر امام(ره) در دانشگاه بایستند، به خاطر فشار جمعیت و شرایطی که ایجاد میشد، دیگر امکان اینکه بتوانند خود را بهشتزهرا برسانند، وجود نداشت. سوای اینکه امکان حفاظت از جان امام(ره) هم در دانشگاه مقدور نبود...
آنها معتقد بودند که در فرودگاه بهتر است فرزند یک شهید که البته منظور آنها فرزند یکی از مجاهدین بود، خیرمقدم بگوید و ما گفتیم که بهتر است یک دانشجو به عنوان نسل فرهیخته کشور بیاید و صحبت کند. اینها نتوانستند با این پیشنهاد مخالفت کنند و قرار شد یک دانشجو بیاید و صحبت کند. اینکه پیشنهاد آنها چه بود، بماند. هر که را پیشنهاد کردند یا از نهضت آزادی بود یا از منافقین و جالب است که میگفتند منافقین را قبول نداریم، ولی این کارها را میکردند. چند نفر دانشجو در نظر گرفته شدند، از جمله پسر آقای مطهری که دانشجو بود و آقای شاهنوش و دو نفر دیگر آمدند. من متنی را نوشتم و قرار شد اینها همان را قرائت کنند... وقتی که نوشتم، یکی یکی خواندند. آقای مطهری نشسته بودند و گوش میدادند. پسر ایشان و آقای شاهنوش و یکی دو نفر دیگر هم خواندند. یکی از آقایان گفت که پسر شما خیلی خوب خواند. آقای مطهری گفتند: «نه. آقای شاهنوش خیلی بهتر خواند. آقای فلانی هم بهتر از پسر من میخواند. پسر من در ردیف بعدی است.» بعد قرار شد در بهشتزهرا فرزند یک شهید خیرمقدم بگوید. آقای توسلی گفت: «انصاف بدهید که بهترین فرد برای گفتن این خیر مقدم پسر بدیعزادگان است.» او پسر کوچکی داشت که میگفت او بیاید. من گفتم: «ما راضی نیستیم عناصری که در این گروهها هستند، بیایند و صحبت کنند، چون بعداً این سازمانها سوءاستفاده میکنند.» شهید محلاتی دنبالهی حرف را گرفت و گفت: «درست میگویید. اینها نباید بیایند.»
بعد بحث شد درباره اینکه باید چه کسی باشد چه کسی نباشد. من پیشنهاد دادم که پسر شهید صادق امانی باشد چون هم دانشجو و هم پسر اولین شهیدی بود که شاه او را در این قضایا اعدام کرد، ضمن اینکه امام(ره) خیلی نسبت به مرحوم شهید امانی محبت داشتند، به اضافه اینکه خیلی بیان بالایی داشت و صدایش بلند و بعد هم مبارز و در صحنه بود. به همین علت من فکر میکردم بهترین است.
در این بحثها که مطرح شدند، رأی میگرفتیم و مرحوم مطهری گفت: «بله، واقعاً حق این است که آقای امانی بخواند و این احترام به اولین شهید، آن هم شهیدی است که برای کاپیتولاسیون آمریکایی شهید شد و حق بزرگی بر گردن ملت ایران دارد.» همه رأی گرفتیم و طبیعتاً اکثریت قبول کردند. آقای توسلی وقتی دید اوضاع به این شکل درآمد، گفت: «ما یک پیشنهاد هم داریم و آن هم اینکه شما از یک پدر و مادر شهید هم استفاده کنید.» من متوجه شدم که اینها دنبال مادر رضائیها هستند و غرضشان از پدر شهید، پدر حنیفنژاد است. گفتیم: «امکان صحبت برای سه نفر نیست. خطرناک است. ما ضامن جان امام(ره) هستیم. مردم از صبح آنجا ایستادهاند و منتظر صحبتهای امام هستند.»
آقای محلاتی هم پشت سر من با این کار مخالفت کرد. جالب اینجاست که شاهحسینی هم که از جبهه ملی بود، مخالفت کرد. آقای مفتح گفتند: «من به این شرط موافقم که از گروههای اسم و رسمدار نباشد.» توسلی گفت: «سه موافق و سه مخالف و یک موافق مشروط، بنابراین رأی آورد.» آقای مفتح گفت: «حالاکه رأی آورده بگویید مادر شهید کیست؟.» آقای توسلی گفت: «آقای مفتح گفتند که اسم و رسمدار نباشد، ولی این انصاف است که مادر چهار شهید، یعنی خانم رضائی نباشد؟» گفتم: «من که میدانستم شما دنبال چه بازیهایی هستید.» آقای مفتح عصبانی شد و گفت: «اگر این جور باشد، من موافقتم را پس میگیرم.» دیگران گفتند: «نه شما رأیتان را پس نگیرید، میرویم میگردیم مادر شهید پیدا میکنیم» و دو نفر را پیشنهاد کردند. یکی مادر محبوبه دانش و یکی هم خانم آقای خزعلی که فرزندشان در درگیریها شهید شده بود. قرار شد برویم و موضوع را بررسی کنیم. در این گیرودار آقای صباغیان یا تهرانچی گفتند: «بهتر است پدر شهیدی که انتخاب میشود، آقای صادق باشد.» آقای صادق از مأمومین مرحوم آیتالله طالقانی در مسجد هدایت بود و پسرش هم در سازمان مجاهدین فعالیت داشت. پرسیدم: «حاج احمد صادق را میگویید؟» گفتند: «بله.» خلاصه دیدیم که حاج احمد صادق چهرهای مذهبی دارد. البته باز بعضیها رأی ندادند. خانم دانش که گفت من نمیآیم. خانم آقای خزعلی هم آبادان بودند، بنابراین قضیه معوق ماند و ما هم از خدا خواسته، گفتیم فرزند شهید کافی است.
بعدازظهر آن روز، آقای مطهری در طبقهی اول مدرسه رفاه در جلسه روحانیت بودند و من به آنجا رفتم و دیدم که آقای مفتح با حالتی دستش را بالا برد و گفت: «آقای بادامچیان! مسئله حل شد.» گفتم، «چی حل شد؟» گفت: «امام(ره) فرمودند مادر رضائیها صحبت کند.» من موضع امام(ره) را در مورد سازمان دقیقاً میدانستم. از آقای توسلی که راوی این حرف بود، پرسیدم: «امام(ره) فرمودند یا از پاریس گفتهاند؟» کمی دست و پایش را جمع کرد و گفت، «نه. از پاریس گفتهاند.» گفتم: «پس امام(ره) نفرمودند؟» گفت: «وقتی میگویم از پاریس گفتهاند، یعنی امام(ره) گفتهاند. آقای بادامچیان! شما چرا این قدر بدبین هستید؟ امام(ره) مثل ما فکر میکند. ما هم سازمان را قبول نداریم، ولی معتقدیم اینها باید در میدان باشند» و شروع کرد به تحلیلها و تفسیرهای آنچنانی. من با کمال خونسردی گفتم که در هر حال امام(ره) این را نفرمودهاند.
دیدم بحث با اینها فایده ندارد و به سراغ آقای مطهری رفتم. ایشان از جلسه بیرون آمدند و من گفتم که اینها چنین نقشهای کشیدهاند. من از آنها پرسیدهام که آیا امام(ره) چنین دستوری دادهاند یا از پاریس این پیغام را دادهاند و اینها میگویند از پاریس پیغام دادهاند. به احتمال قوی این قضیه، کار ابراهیم یزدی بود که مادر رضائیها بیاید و خیرمقدم بگوید و خلاصه، خودشان را جا بیندازند. پرسیدم: «چه باید بکنیم؟» آقای مطهری فرمودند: «شما کاری نکن. من خودم میآیم و موضوع را حل میکنم.»
ساعت نزدیک پنج بعدازظهر بود. من رفتم بالا تا با دوستان برای فردا برنامهریزی کنیم. آقای مطهری آمدند و پرسیدند: «برنامه چیست؟» ما گزارش دادیم و دوباره تکرار کردیم که از پاریس نظر دادهاند که باید مادر رضائیها خیر مقدم بگوید. آقای مطهری گفتند: «من باید از پاریس بپرسم. شما کارهایتان را بکنید و من میپرسم.» زنگ زدند پاریس و خواستند با امام(ره) صحبت کنند. به ایشان گفته شد که امام (ره) برای استراحت رفتهاند و برای فردا آماده میشوند. آمدیم و نشستیم و قرار شد که هر سه نفر را در برنامه بگذاریم. من متن قاسم امانی را نوشته بودم و قرار شد متن دو نفر دیگر را هم بنویسم. نوشتم و در جلسه خواندم و قرار شد که متنها را تحویل افراد بدهیم. من به طبقهی پایین رفتم و آن دو متن را به پدر رضائیها دادم. اعتراض کرد که، «به! اینکه آخر وقت است.» گفتم، «نمیخواهید، پس بدهید. من الان میروم میگویم که حاضر نشدند صحبت کنند.»
آنها باورشان شده بود که قرار است صحبت کنند. ما چون جواب امام(ره) را نداشتیم، احتمال میدادیم که آنها باید صحبت کنند و متنش را هم آماده کرده بودیم، چون وقت نداشتیم و باید برنامهها تنظیم میشدند. برنامهها را تنظیم کردیم و همه رفتند و من و آقای مطهری ماندیم. قرار شد در فرودگاه آقای مطهری بالا بروند و خیر مقدم بگویند. آقای مطهری قبول نکردند. در فرودگاه برنامهریزی کرده بودیم که هر صنفی کجا بایستد و چه جور باشد. آقای مطهری دانشگاه نرفت و مستقیم خود را به بهشتزهرا رساند. جلوی دانشگاه هم برای امام(ره) جایگاه زده بودیم... شب برنامهریزیها که تمام شد، آقای مطهری تلفن پاریس را گرفتند. حاج احمدآقا گوشی را برداشتند و گفتند: «امام(ره) استراحت میکنند. پیغامی دارید بگویید.» آقای مطهری گفتند: «هر وقت بیدار شدند بگویید میخواهم با ایشان صحبت کنم.» حاج احمدآقا گفتند: «وقتی نیست و بیدار هم که بشوند باید سوار هواپیما بشویم و بیاییم تهران. هر صحبتی هست در تهران مطرح کنید.» آقای مطهری عصبانی شدند و فریاد زدند: «احمد! به خداوندی خدا نمیگذارم مثل پسر آیتالله بروجردی بشوی. وای به روزگارت اگر من بدون اینکه با امام(ره) صحبت کنم، به ایران بیایی!» با همین صلابت و قدرت حرف زدند و احمدآقا گفتند: «آقای مطهری! ما که با شما از این حرفها نداریم. چشم! الان؛ ولی هر وقت امام(ره) بیدار شدند.» آقای مطهری گفتند: «من تا صبح بیدارم. هر وقت امام(ره) از خواب بیدار شدند، بگویید من با ایشان حرف بزنم».
آقای مطهری تا ساعت 2 صبح بیدار بودند و در این موقع تلفن زنگ زد. حاج احمدآقا گفتند: «امام(ره) پای تلفن هستند. بفرمایید صحبت کنید.» امام(ره) هیچ وقت خودشان گوشی را نمیگرفتند. آقای مطهری گفتند: «شما گفتهاید که مادر رضائیها به عنوان مادر شهید صحبت کند؟» امام(ره) گفتند: «من چنین چیزی را نگفتهام.» آقای مطهری گفتند: «ما چه کنیم؟» امام(ره) فرمودند: «میآیم تهران میگویم.» گوشی را گذاشتیم و به برنامهریزی فردا ادامه دادیم.»[1]
*حفاظت از امام خمینی (ره)
مهمترین مسئولیت کمیته استقبال از امام خمینی حفاظت از جان امام پس از ورود به کشور تا ورود به مدرسه رفاه بود. گویا گروهی در نوفل لوشاتو با پیشنهاد دکتر یزدی، پیشنهاد میدهند که این امر به مجاهدین خلق (منافقین) سپرده شود، اما باز هم با مخالفت شهید آیتالله مطهری به عنوان رئیس کمیته استقبال، محسن رفیقدوست و شهید محمد بروجردی مسئول امنیت روبهرو میشوند. محسن رفیقدوست در این باره میگوید:
«مسئولیت حفاظت از جان حضرت امام به بنده واگذار شده بود، ولی یک روز هنگامی که داشتیم گروه حافظان جان امام را تشکیل میدادیم از پاریس تماس گرفتند که حفاظت از امام را به مجاهدین خلق واگذار کنید. به گمانم این پیشنهاد را دکتر یزدی مطرح کرده بود. این در حالی بود که ما برنامهریزی کرده بودیم و حتی از شهید بزرگوار محمد بروجردی که از چریکهای قبل از انقلاب بود و من به وسیله شهید عراقی با ایشان آشنا شده بودم، دعوت کرده بودیم تا در این کار ما را یاری کند. او هم حدود 40، 50 نفر از مبارزان را دور خود جمع کرده بود تا برای این کار سازمانی ترتیب دهد و به این ترتیب واگذاری حفاظت از امام به مجاهدین خلق منتفی شده بود.
دلایل اینکه ما با واگذاری حفاظت از جان امام به مجاهدین خلق مخالفت کردیم: یکی شناخت من از این گروهها بود. من در زندان با آنها بودم، از عقاید آنها و دیدگاه آنها نسبت به امام آگاه بودم. آنها اصلاً امام را قبول نداشتند. دوم اینکه آنها تازه از زندان آزاد شده بودند و آمادگی جسمانی خوبی نداشتند، در حالی که مبارزان اطراف شهید بروجردی، افراد چریکی بودند که در طول سالیان دراز آموزشهای سخت چریکی دیده بودند و در آمادگی کامل به سر میبردند. بنابراین ما استدلال کردیم که چه ضرورت دارد کسی که الان چریک مسلح است و عاشق حضرت امام و با معظم له در ارتباط و اسلحه هم دارد، این کار را نکند و در عوض گروهی با این ویژگیها، بدون پایبندی و علاقمندی به امام و آمادگی و سلاح کافی، بیایند و حفاظت از جان امام را برعهده بگیرند؟ وقتی ما این دلایل را مطرح کردیم شورای انقلاب -که آن هم در مدرسه رفاه استقرار پیدا کرده بود- کمیتهای تشکیل داد تا در آن دو طرف دلایلشان را با آنها مطرح کنند و به دنبال آن در این زمینه تصمیمگیری شود. اعضای این کمیته، آقایان توکلیبینا و هاشم صباغیان و چند نفر دیگر بودند که وقتی دلایلمان را با آنها در میان نهادیم، قانع شدند و حفاظت از امام را به ما واگذار کردند.
این موضوع سبب ناراحتی مجاهدین خلق شد و کینه ما را از همان روزها به دل گرفتند. فردای آن روز که کمیته منتخب شورای انقلاب، آن وظیفه را به ما واگذار کرد، بدیعزادگان و موسی خیابانی به مدرسه رفاه آمدند و تقاضای عضویت در گروه حافظان جان امام را داشتند. من زیر بار نرفتم تا اینکه مجبور شدند به خلیلالله رضایی پدر رضاییها متوسل شوند من باز نپذیرفتم و این باعث عصبانیت بیشتر آنها شد.»
به این ترتیب مسئولیت حفاظت از حضرت امام و نیز کنترل مسیر امام از فرودگاه تا بهشتزهرا و مدرسه رفاه و علوی، به انتظامات کمیته استقبال واگذار شد و آنان هم محسن رفیقدوست و شهید بروجردی را به عنوان فرمانده گروه و تیم حفاظت از امام برگزیدند. تیم حفاظت نیاز به سلاح و آموزش داشتند تا ضمن هماهنگی با هم و تقسیم مسؤلیتها از بروز هر گونه خطری علیه امام خودداری کنند، به این منظور ابتدا افراد تیم حفاظت به گروههای پانزده نفری تقسیم شدند و هر گروه جداگانه به آموزش پرداخت. همچنین هر گروه موظف شد تا بخشی از کار حفاظت را به عهده بگیرد، تهیه سلاح یکی از دغدغههای اعضای تیم حفاظت بود. این مشکل از طریق واگذاری سلاحهایی که در دست مردم بود تأمین شد. گویا تیربار و برخی اسلحههای مورد نیاز، توسط یاران شهید اندرزگو تأمین میشود. اکبر براتی از نزدیکان شهید محمد بروجردی در گروه صف دربارهی چگونگی تمهید مسئله امنیت در کمیته استقبال میگوید:
«در قراری که با محمد بروجردی داشتیم، به من گفته شد که آقایان علما تصمیم گرفتهاند کمیتهای برای استقبال از حضرت امام به وجود آورند. وظایف پیشبینی شده این کمیته عبارت بود از:
الف) آماده شدن شرایط و زمینه برای اینکه حضرت امام بتوانند حکومت تشکیل بدهند.
ب) چون حضرت امام تصمیم جدی برای ورود به ایران دارند و احتمال دارد ورود ایشان با خطر همراه باشد، باید افرادی در قالب نیروهای نظامی با آموزشهای کافی وجود داشته باشند تا از شخص امام حفاظت کنند، چون در آن زمان این احتمال وجود داشت که دستگاه حاکمه، توطئهای چیده باشد مثلاً اینکه ورود ایشان با یک کودتا همزمان شود یا هواپیمای ایشان دچار مشکل شود.
ج) مشخص کردن تاریخ دقیق ورود امام به ایران و هماهنگی با حضرت امام تا کمیته استقبال بتواند خود را آماده کند.
... مسئولیت نظامی این کمیته به من و شهید محمد بروجردی سپرده شد. شنیده بودیم مردم قم در روز اربعین به تعدادی از پستهای نظامی که در کنار چهارراهها ایستاده بودند، حمله کرده و تعداد زیادی اسلحه و مهمات به دست آوردهاند. بنا به توصیهای از طرف آقایان علما تصمیم گرفتیم همین افراد را جذب کنیم تا در گروه ما فعالیت کنند؛ البته برخی از طلبهها نیز مسلح شده بودند، اما آموزش ندیده بودند که باید برایشان کلاس میگذاشتیم. برای آموزش نیروهای مردمی که جذب گروه ما شده بودند، حسینیهی انصار را انتخاب کردیم. این جلسه با حضور آقایان عراقی[2] رفیقدوست رسماً کار خود را آغاز کرد. در این جلسه وظایف و مأموریت ما به قرار زیر مقرر شد:
الف) به نیروها در منازلی که تحت اختیار ما قرار میگیرند آموزش نظامی بدهیم.
ب) افراد آموزشدیده را در قالب گروههای منظم سازمان بدهیم.
ج) آنها را در مکانهای حساس مستقر کنیم.
قرار شد مقر اصلی گروهها در فرودگاه باشد و بعد از آن مدرسه علوی و مدرسه رفاه را از نظر امنیت تأمین کنند. چون قرار بود مقر امام پس از تشریففرمایی به ایران، آنجا باشد. آقایان رفیقدوست و عراقی برای آموزش گروه حفاظت، خانههایی را در اختیار ما قرار داده بودند. فکر میکنم این مکانها منازل خانواده و اقوام خود آنها بود که برای این منظور خالی کرده، در اختیار ما قرار داده بودند، چون وسایل آن منازل مشخص میکرد که محل زندگی خانوادهای بوده است. ما شب هنگام با چند دستگاه مینیبوس و اتوبوس بچهها را که عمدتاً از شهر قم بودند به این منزل میآوردیم و به آنها آموزش میدادیم و بعد برای استراحت به حسینیهی انصار میفرستادیم.
یکی از افرادی که مسئولیت آموزشها را به عهده داشت، آقای تحیری بود. او با گروه صف همکاری داشت و از تجربهی سالها مبارزه برخوردار بود. حدود شش تا هشت تیم تعیین شد تا حفاظت از امام را از لحظه ورود تا پایان مراسم به عهده گیرند. قرار بود هریک از تیمها، در یک ماشین اوضاع را زیر نظر بگیرد. داخل هر ماشین، یک راننده و سه نفر دیگر بودند. فرمانده ماشین کنار راننده مینشست. من و محمد بروجردی مأمور حفاظت و برخوردهای نظامی بودیم. قرار شد من سرپرستی نیروها و تیمها را به عهده بگیرم. با محمد بروجردی قرار شد آن شبی که مسئولیت به عهدهی ما نیست، برای برخوردهای نظامی آماده باشیم.
قبل از ورود حضرت امام، آقای تحیری - که از متخصصین امور نظامی بود- طرح و نقشه حفاظت از فرودگاه تا بهشتزهرا و بعد از آن تا محل اقامت ایشان - مدرسهی علوی- را برای نیروها تشریح کرد... دو نفر از نیروهای آموزشدیدهی صف، با لباس روحانی و در حالی که مسلسلی زیر لباس داشتند، حفاظت از حضرت امام را در زمان سخنرانی به عهده داشتند. آنها باید کنار حضرت امام میایستادند و اطراف را زیر نظر میگرفتند. آنها فقط مسئول همین کار بودند و هیچ نقش دیگری نداشتند. یکی از این دو نفر آقای حسین صادقی بود که سابقاً سفیر ایران در کویت بود و دیگری سلمان [صفوی] نام داشت که بعدها به گروه مهدی هاشمی پیوست.»
علی تحیری هم دربارهی نقش گروه صف در تأمین حفاظت از امام خمینی میگوید:
«در مورد ورود حضرت امام(ره) قرار بر این شد که حفاظت امام را از فرودگاه تا بهشتزهرا و از آنجا تا مدرسه علوی، همین گروه ما به عهده بگیرد. درست خاطرم است که جلسهای بود که شهید بهشتی، من و شهید بروجردی را صدا کردند و پرسیدند: «شما میتوانید این قضیه را [حفاظت امام را] به عهده بگیرید؟» عرض کردیم: «بله.» گفتند: «چه نیازی دارید؟» گفتیم: «هیچ نیازی نداریم...» گفتند: «آخر چطور هیچ نیازی ندارید؟!» [بروجردی] گفت: «تنها چیزی که میخواهیم، این است که ما همین طور گمنام باشیم و کسی از ما اسم نبرد که حفاظت حضرت امام را چه کسی به عهده میگیرد. این خواسته ماست. نمیخواهیم اسمی از ما برده شود.»
سازمان مجاهدین هم در این مورد پیشنهادی داده بود، که این سازمان و تشکیلاتش، حفاظت امام را همراه با شرایط خاصی اولاً سلاح میخواستند و میگفتند که اسلحههای ما را هنگام دستگیری تقی شهرام و لو رفتن ما، از دستمان گرفتند و سلاح نداریم، دوم اینکه باید در هر بخشی که امام میآید تا بهشتزهرا، در نقاط مختلف آن پرچم مخصوص خودمان با علامت مشخص باشد. بعد هم در رادیوها، جراید و سایر رسانههای گروهی عنوان کنند که حفاظت امام را سازمان مجاهدین به عهده دارند.
این بود که ما جلسهای داشتیم، بعد از چندین بار شناسایی و بررسیای که کردیم فرودگاه و مسیر را، ما یک طرح حفاظتی پیاده کردیم... وقتی وارد فرودگاه مهرآباد شدیم، صبح پانزده دستگاه ماشین بردیم. اتومبیل حضرت امام(ره)، شیشه جلویش ضدگلوله نبود و بقیهیماشین تقریباً ضدگلوله بود. ما برای اینکه یک مقداری حفاظت را رعایت کرده باشیم، نتوانستیم شیشه جلو پیدا کنیم. یک شیشه بین راننده و بخش عقب اتومبیل قرار دادیم که با دست بالا پایین میشد. گفتیم حضرت امام تشریف ببرند عقب بنشینند و از آنجا به بهشتزهرا بروند.
پانزده دستگاه ماشین تقریباً خوب آماده کرده بودیم. پشتشان و صندوقهای عقب ماشین را اکثرا پر از سلاحهای آر. پی. جی و سلاحهای مختلف کرده بودیم؛ چون آن روز 99 درصد امکان درگیری را در نظر گرفته و واقعاً نیروهایمان را کاملاً برای یک عملیات بسیار سنگین مسلح کرده بودیم. تعداد زیادی هم سلاح توسط دو برادرمان - که الان هم هستند- حمل میشد، به این ترتیب که لباس روحانیت به آنها پوشاندیم و زیر عبای هرکدام از چهار قبضه اسلحه جا به جا کردیم و با این سلاحها سالن فرودگاه اطراف اینها را کاملاً تحت نظر داشتیم.