این گفتارها، این تهمت ها، این ناسزاگویی ها آن هم در آن محیط که نه نشریه یی بود و نه دستگاهی مرا کاملاً از پای در آورد، حتی دیگر نصایح دوستانم را هم فراموش کردم. جوانی مایوس و دل شکسته بودم که لباسهای تمرینم را به دوش میکشیدم و با موتور سیکلت برادرم به خانه میرفتم...