امام سجاد(ع) نقل میکند که من در آن شبی که صبح آن، پدرم کشته شد، همراه با عمهام زینب نشسته بودم که پدرم جدا از یارانش به خیمه رفت و فرمود: ای روزگار، اف بر تو باد که صبحگاهان و شامگاهان، بسیاری از یاران و هواخواهان را میکشی!
نگهبانان بازار در گذشته از ابتدای شب (دم اذان مغرب) تا هنگامه صبح (بعد از اذان صبح) موظف به نگهبانی از بازار بوده و دائم در طول بازار در حال گشت زنی بودند.اما از آنجا که بازار بسیار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن ممکن نبود، نگهبانان، سگهایی درنده و گیرنده داشتند که به «سگ بازاری» موسوم بودند.
باب دوم از ماجرای مسلم که به پایان میرسد از یوسفعلی میرشکاک دعوت میشود که به بالای سن بیاید. زبان شوخ و نگاه تیز شاعرانه اش از منشش پیداست. از شخصیتر شدن شعر شاعران پا به سن گذاشته میگوید و از خواندن غزل به یاد ماندنیاش: «خیز و جامه نیلی کن...» سرباز میزند تا ما را دعوت کند به ژرفای یکی از همین شعرهای به قول خودش شخصی شده. شعری که ترکیبی ست از ...