سراسر تاریخ حاکی از آن است که جباران خودکامه و ستمگر همه مردمی بدخیال، شکاک و ترسو بودند و همواره درگرد خویش احساس توطئه و سوء قصد می کردند. اینان خود بغرنج ترین شویه های را برای حفظ جان خویش ابداع می نمودند و شگردهای فراوان به کار می بردند تا از این رهگذر به میزان صداقت و وفاداری اطرافیان خویش پی ببرند.
رونوشت تلگراف ماژور بیورلینگ به ژنرال وستداهل در خصوص اغتشاش اوضاع تبریز بواسطه اقدامات چند نفر از اشرار به اسم دمکرات، چشم پوشی از آذربایجان در صورت عدم اعزام قوه کافی جهت قلع و قمع آنها ، مساعدت و هم فکری سردار انتصار و مفتش مالیه به دمکراتها در تصرف شهربانی ، درخواست تبعید و تنبیه عده ای از اشرار از قبیل شیخ محمد ، معتمدالتجار ، حاج ناظم الدوله ...
در آن سرزمین من تنها یک مرد را دیدم که توانایی رهبری آن ملت را داشت. او رضاخان بود. مردی که عنان اختیار تنها نیروی موثر نظامی کشور را در دست داشت. آیا شاه آن قدر عاقل بود که به این مرد اعتماد کند؟
خبر ورود من را به صورت سری به رئیس نمایندگی نظامی امریکا در ایران به سرلشگر فیلیپ گاست داده بودند. مقدمات طوری فراهم شده بود که مرا به طور پنهانی بپذیرند.
از دست رفتن ایروان شکست بزرگی برای ایران بود و همچنین برای ایروانی ها که هزاران تَن از آنان به داخله ایران مهاجرت کردند. از دوران صفویه تا امضای سازشنامه ترکمن چای، در هر جنگی با عثمانی، ایران برای حفظ ایروان در کنار خود حاضر به هرگونه گذشت ـ حتی از دست دادن بغداد می شد.
ژنرال آمریکایی(هایزر) که در اوج پیروزی انقلاب برای نجات رژیم شاه به ایران آمد به ارتشبد قرهباغی آخرین رئیس ستاد ارتش ایران فرمان داد باید هرجا با مردم مواجه میشوند، آنها را قتلعام کنند!