من از کودکی عاشقت بوده ام. دوستت داشته ام؛ آنچنان که طفل شیرخوارهای مادرش را. نامت را نقاشی کردم، آنگاه که خواندن و نوشتن نمیدانستم.
در بخشی از مقدمه کتاب آمده است:
« من از کودکی عاشقت بودهام. دوستت داشتهام؛ آنچنان که طفل شیرخوارهای مادرش را. نامت را نقاشی کردم، آنگاه که خواندن و نوشتن نمیدانستم. اندک اندک تو را شناختم. وقتی که شمایلت را دیدم. دست بالا برده بودی، انسانها را به فلاح و رستگاری میخواندی و امید میدادی؛
"ای مردم! بگویید لااله الا الله تا رستگار شوید."
پیش از آنکه ترس از نخستین روز درس و مدرسه آتشی در قلب کوچکم برافروزد، کلمه را شناختم و نام"حضرت" را از شمایلی که در پنهان ترین کنج خانهمان – یعنی کمد کتابهای پدر- خودنمایی میکرد، به خاطر سپردم و بارها و بارها و بارها نقاشی کردم؛ بی آنکه الفبایی بیاموزم؛ و "حضرت محمّد صل الله علیه و آله" نشانهای شد بر عظمت و شکوه عالم لایتناهی ؛ در باور من
تو آمده بودی تا گواه کردار آدمها باشی و بیم نویدشان بدهی تا آدمها آفریدگار یکتا را بپرستند و از پرستش بتهای ساختگی دست بردارند و خدا را بپرستند در هر صبح و شام؛ و آنسان باشند که سزاوار و شایسته اشرف مخلوقات عالم است.»