اشرف پهلوی در آخرین روزهای سلطنت شاه، به دستور وی به نیویورک رفت تا اندکی از حملاتی که به سلطنت میشد، کاسته شود. برخی منابع معتقدند که وی در آخرین روزهای سلطنت، قصد داشته است که شاه را در انجام یک کودتا برضد انقلاب یاری رساند.
جوان و تاریخ- محمد چافی
نگاهی به تاریخ معاصر ایران، بهخصوص دورهی پهلوی و قاجار، نشان میدهد زنانی که در حوادث کلان سیاسی کشور نقشآفرینیهای تأثیرگذاری داشتهاند، از انگشتان یک دست هم تجاوز نمیکنند. یکی از این زنان مؤثر در حوادث سیاسی کشور، اشرف پهلوی، خواهر دوقلوی محمدرضا پهلوی است که نقش وی را در کودتاهای سیاسی علیه رجال و نیز برکشیدن افراد به مناصب سیاسی، درافتادن با شخص دوم مملکت یعنی نخستوزیر، عزلونصبها، تأثیرگذاری و نفوذ در شاه، دخالت در امور مالی و اقتصادی کشور، تعامل با عوامل بینالمللی و دیپلماتهای بیگانه برای تغییر حوادث سیاسی کشور، تنها میتوان با تسامح، با مهد علیا مادر ناصرالدینشاه و عامل عزل امیرکبیر قیاس کرد.
اشرف پهلوی حاصل ازدواج دوم رضاشاه یعنی تاجالسلطنه فرزند تیمورخان آیرملو و یکی از صاحبمنصبان قزاق بود. نام وی را ابتدا زهرا گذاشتند که بعدها به اشرفالملوک و اشرف تغییر یافت. اشرف کودکیاش را در تنهایی و در میان منازعات پدرش با زنان متعددش گذراند و تنها مادام ارفع که به وی فرانسه میآموخت و نیز محمدرضا که برادر دوقلوی وی بود، روزگار تنهاییاش را پر میکردند، اما ادامهی تحصیل محمدرضا در سوئیس، تنهایی وی را فزونتر کرد.
مخالفت رضاشاه با ادامهی تحصیل وی در سوئیس، وی را به مدرسهی زرتشتیها در تهران کشاند؛ امری که سبب شد بعدها تحصیل را بهکلی رها کرده و به تجربههای سیاسی دیگر بپردازد. حادثهی مهم دیگر زندگیاش ازدواج با علی قوام بود که به امر پدرش صورت گرفته بود؛ مردی که اشرف پهلوی وی را هرگز کاملاً نپذیرفت و سرانجام این ازدواج در بحبوحهی جنگ جهانی و هنگامی که رضاشاه از اصفهان به سمت تبعید میرفت، با رضایت وی، به طلاق انجامید. رضاشاه در هنگام ترک ایران، ظاهراً به اشرف توصیه میکند که در کنار برادرش بماند و یاریگر وی باشد.
اوجگیری نقش سیاسی اشرف پهلوی
تبعید رضاشاه از ایران در شهریور 1320 را باید نقطهی عطفی برای نقشآفرینیهای متعدد اشرف پهلوی در امور ایران دانست. محمدرضا بر اریکهی سلطنت تکیه زده بود؛ کسی که اشرف نفوذ زیادی بر او داشت. اشرف پهلوی نسبت به برادرش از جسارت و شجاعت بیشتری برخوردار بود و همواره خود را برتر از محمدرضا میدانست و تنها زن بودن را مانع خود در رسیدن به سلطنت تلقی میکرد.
وی در این سالها یکی از اشخاص با نفوذ در دربار و نیز نزد محمدرضا بود و در عزلونصب بسیاری از رجال، نقش مستقیم داشت. وی در صدارت هژیر و برکناری قوام نیز نقش داشت و همواره میکوشید افرادی از تیم و حلقهی فرمانبردار خود را وارد سیستم کرده و به صدارت و مشاغل مهم بگمارد.
با نفود او بود که احمد شفیق، همسر مصری وی، که علیرغم مخالفت پدر و محمدرضا با اشرف ازدواج کرده بود، به ریاست کل هواپیمایی ایران دست یافت. وی همچنین در انتخابات مجلس شانزدهم، تعدادی از وکلای مورد اعتماد خود، همچون سرتیپ پیراسته و منوچهر تیمورتاش را به مجلس فرستاد. بعدها نیز اشرف کسانی همچون علم و فضلاله زاهدی را مدیون خود میدانست و آنها را با تهدید و تطمیع و یادآوری تلاشهای سیاسیاش، وادار به کمک مالی به خود میکرد؛ تا جایی که برای فضلاله زاهدی مینویسد:
«به شما میگویم تا چه اندازهای شخص من نسبت به شما اطمینان دارم. میان چندین اسمِ پیشنهادی، شما را انتخاب و گفتم جز برای ایشان برای هیچکس قبول و اقدام و یاری نمیکنم.»[1]
و یا در جایی دیگر چنین گله میکند: «...از قرار معلوم من فقط برای موقعی خوب بودم که باید وضعیت تغییر کند. یک کسی لازم بود که ازخودگذشتگی و جانفشانی» کند.[2]
کودتای 28 مرداد
اما مهمترین نقشآفرینی اشرف پهلوی پس از به قدرت رسیدن مصدق و نیز سالها و ماههای منتهی به کودتای 28 مرداد 1332 به وقوع پیوست. مصدق با بررسی فعالیتهای وی از شهریور 1320 تا 1331، شاه را وادار میکند که مقدمات خروج اشرف از کشور را فراهم آورد. شاه با آشنایی از قدرت مصدق و بیم از تزلزل در پایههای سلطنت، وی را از کشور خارج کرد؛ اگرچه وی در مصاحبه با یک خبرنگار بلژیکی در عرشهی کشتیای که وی را به آمریکا میبرد، مسئلهی اختلاف خود با مصدق را افسانه نامید.[3]
مصدق از دخالتهای اشرف و ملکهی مادر در امور سیاسی و فعالیت علیه وی برآشفته بود. وی از ملاقات اشرف با نمایندگان مخالف خود در مجلس و نیز جلسات محرمانهی او با کاردار سفارت انگلیس در تهران، آن هم در بحبوحهی اختلاف ایران با شرکت نفت ایران و انگلیس شاکی بود. به همین دلیل، در استعفای خود در آذرماه 1330 به حسین علاء به دلایل اشاره شده در بالا نیز استناد میکند.
در ماجرای استعفای مصدق در تاریخ 25 تیر 1331 از مقام نخستوزیری و برآمدن احمد قوام و نیز قیام مردمی به رهبری آیتالله کاشانی، اشرف در کنار شاه و از مشوقان وی محسوب میشد و هیچ امید و شانسی برای قدرتگیری مجدد مصدق قائل نبود. اما به دنبال استقرار مجدد در نخستوزیری، مصدق که دستهای اشرف و مادرش را در حوادث آن روزها مشاهده میکرد، از شاه تقاضا کرد که وی و مادرش را از ایران خارج نماید. بنابراین در شهریور 1331 از ایران خارج شد و به پاریس رفت و از آنجا راهی آمریکا گردید.
با به قدرت رسیدن کودتاچیان و بازگشت اشرف به ایران، او رویهی قبلی خود، یعنی دخالت در عرصهی سیاسی را در پیش گرفت. او اینبار یک کانون رسمی متشکل از جوانان متمایل به آمریکا به نام «کانون مترقی» شکل داد. اقبال و منصور از همین محافل و به کمک وی بود که به نخستوزیری دست یافتند.
به دنبال سختگیری مصدق بر وی، اشرف که دیگر عزم خود را برای به زیر کشیدن مصدق جزم کرده بود، ارتباط خود را با مأموران آژانسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس تقویت نمود و بنا به توصیههای آنها، به اروپا رفت تا در حوادث بعدی ایران و مشخصاً کودتای 28 مرداد 1332، نقش مهمی برعهده بگیرد.
این روزها و ماهها سختترین روزهای زندگی اشرف بود. منابع مالی وی پایان یافته بود و وی را مجبور ساخته بود بسیاری از اموال غیرنقدی خود را به حراج بگذارد تا زندگی خود را تأمین نماید. اینبار اشرف بهعنوان رابط کودتا وارد صحنه شد و تصمیم گرفت بدون اجازه و با توصیهی نمایندگان انگلیس و آمریکا، برای راضی کردن شاه و ابلاغ یک پاکت نامه به وی، وارد ایران شود. ورود اشرف به تهران را جراید مهم کشور بهطور مبسوطی پوشش دادند و دولت را به واکنشهای جدی واداشتند، اما اشرف در فرصت مناسبی، نامهی محرمانه را به ثریا پهلوی میسپارد تا او به شاه برساند، ولی مصدق در خاطرات از ملاقات وی با شاه نیز سخن بر زبان میآورد. به هر تقدیر، اشرف تا ده روز در تهران میماند و پس از آن با بدرقهی حمیدرضا پهلوی و همسر وی، تهران را ترک میکند.[4]
اما به ثمر رسیدن کودتا نیز مشکل اشرف را برای بازگشت به تهران حل نکرد و انگار تنها مصدق نبود که به اعمال و سیاستهای وی مشکوک بود. خود شاه و نیز مسئولان جدید پس از کودتا نیز ورود اشرف را تا مدتها به نفع آبروی سلطنت نمیدانستند و معتقد بودند که حضور وی شائبهها را در خصوص سلامت رأیگیری در آستانهی انتخابات زیر سؤال میبرد.
نامهی صریح و عجیب حسین علاء به شاه گوشهای از این عدم اعتماد را نشان میدهد؛ تا جایی که مینویسد: «شنیده شده که علیا حضرت ملکه مادر و والا حضرت اشرف قصد دارند بهزودی به ایران مراجعت نمایند. چون والا حضرت از رویهی قدیم خود دستبردار نیستند و یقیناً باز آن بساط مداخله در امور سیاسی و جمع کردن دور خود، عناصر بدنام را از قبیل شاهنده، بیوک صابری، نصرتیان، جمال امامی، پیراسته و غیره تجدید خواهد کرد، صلاح اعلیحضرت در این است اجازه نفرمایند به ایران مراجعت نمایند و اگر آمدند، در تهران نباشند.»[5]
از این روزها تا آخرین روزهای حضور اشرف در اروپا، یعنی در اواخر سال 1333 که شاه اجازهی حضور مجدد وی به تهران را میدهد، سالهای سخت مالی و عجز و لابههای وی به درگاه زاهدی و زمامداران کشور بود تا بتواند به امکانات مالی بیشتری دست یابد.
شدت التماسهای وی گویای آن است که ظاهراً در این سالها توجه صد درصدی به خواستههای وی نمیشده است. شاه با بهانه کردن نزدیکی انتخاباتی، طی نامهای خواهرش را از بازگشت به ایران بازداشته بود و با همهی کمکهایی که اشرف به او در بازگشت به سلطنت در جریان کودتا کرده بود، ورود آنی وی را به تهران برخلاف منافع سلطنت میدانست.
دورهی اقتدار سیاسی اشرف پس از کودتا
همانگونه که اشاره شد، بالأخره در اواخر سال 1333، شاه با ورود وی به ایران موافقت کرد. تدارک وسیع برای ورود وی و تشریفات رسمی و حضور عدهای از نمایندگان مجلس، روزنامهنگاران، رجال و رؤسای شهربانی، ژاندارمری، فرماندار نظامی تهران با بانوانشان و خانوادهی درجه یک وی در فرودگاه، نشاندهندهی بازگشت مقتدرانهی وی به ایران و نقطهی عطفی بر نقشآفرینیهای تازه برای اشرف پهلوی بود.
از این سالها تا پایان دههی سی، اوج قدرتنمایی اشرف بود. گذشته از این، جدایی ثریا اسفندیاری از دربار نیز وی را در اوج حوادث و محور فعالیتهای دربار قرار داده بود. اشرف با آموختن از گذشته برآن بود تا آیندهاش را تضمین کند. دیگر به داراییهای محدود قانع نبود. بنابراین کوشید در قالب سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی و به نام کمک به امور خیریه، رسماً سهمی از درآمدهای روزافزون نفت را به اهداف خود اختصاص دهد.
همانگونه که حسین علاء وزیر دربار، پیشبینی کرده بود، اشرف پس از بازگشت همان رویهی قبلی را پیش گرفت و محافلی شبیه دوران مصدق و قبل از آن را پایهگذاری کرد. از همین محافل بود که رجال شناختهشده به مدارج عالی دولتی دست مییازیدند. اینبار اما یک کانون رسمی متشکل از جوانان متمایل به آمریکا به نام «کانون مترقی» در اطرافش شکل میگیرد. دکتر اقبال و حسنعلی منصور از همین محافل و به کمک اشرف پهلوی بود که به صدارت و نخستوزیری دست یافتند.
مسعود بهنود در کتاب «این سه زن»، شرایط به وجود آمدن پیرامون اشرف را چنین توصیف مینماید: «اینک جمعی از افراد میانهسال و جاهطلب به دور اشرف جمع شده بودند؛ مسعودیها، رشیدیانها، ذوالفقاریها، برادران امامی، حسن اکبر و منوچهر تیمورتاش از اعضای میهمانی کاخ او بودند. کاخ اشرف چند ماهی پس از ورود او به تهران جمع کسانی شد که آرزوی دیکتاتوری دیگری را در سر میپروراندند. بهزودی نه فقط سیاستمداران و آزادیخواهان، بلکه شاه و دولتها نیز دریافتند که زیر فشار اشرف قرار دارند. او برای وزیران دستور صادر میکرد و آنها را به میهمانیهای خود میخواند.»[6]
همین نویسنده مرگ کریمپور شیرازی صاحب روزنامهی «شورش» و نیز اعدام حسین فاطمی را نیز حاصل انتقامجویی اشرف توصیف میکند: «اشرف همراه سرهنگ زیبایی و گروهبان ساقی در دفتر زندان بود. کریمپور را آوردند او وقتی یک سیلی محکمی از اشرف دریافت کرد، زبانش باز شد.
در لباس ژولیدهی زندان، با آن خانم عطرزده و شیک معارضه میکرد، او را آتش زدند و مستحق گلوله و دار ندانستند.»[7] و باز مینویسد: «تن بیمار و تبزدهی فاطمی را نیز به میدان تیر بردند در آیین جشن تولد شاه و اشرف.»[8]
در هر حال، حکایت نقش اشرف برای شاه خیلی عجیب بود. از سویی شاه در حوادثی همچون کودتای 28 مرداد و نیز حمایتهای قبل و بعد از آن مدیون اشرف بود و حداقل به وفاداری و حمایت اشرف از کیان سلطنت دلگرم بود و از سویی دیگر، اشرف را عاملی میدانست که وی را در افکار عمومی و حتی نزد رجال دربار، در مسیر تند باد طعنه و تحقیر قرار میداد.
مصدق در خاطرات خود دلیل تبعید و یا حضور اشرف را در خارج از کشور، نه مخالفت با وی، بلکه ناشی از سوءتفاهمی موجود میان اشرف و برادرش محمدرضاشاه پهلوی برمیشمارد. مصدق در جریان توصیف ملاقات اشرف با نمایندگان انگلستان و آمریکا جهت زمینهچینی کودتا مینویسد:
«در 11 اوت 1953 (20 مرداد 1332) آلن دالس، جلسهی محرمانهای در یکی از پایگاههای آلپ سوئیس با شرکت دو شخص عالیمقام تشکیل داد: یکی لویی هندرسن سفیر کبیر آمریکا در ایران که بنا به مصلحت، چندی از ایران غیبت کرده بود و دیگری شاهزاده خانم اشرف خواهر دوقلوی شاه که او هم بهواسطهی سوءتفاهمی که با شاه داشت، از ایران خارج شده بود و در سوئیس اقامت گزیده بود.»[9]
مسعود بهنود مینویسد: «کاخ اشرف چند ماهی پس از ورود او به تهران، جمع کسانی شد که آرزوی دیکتاتوری دیگری را در سر میپروراندند. بهزودی نه فقط سیاستمداران و آزادیخواهان، بلکه شاه و دولتها نیز دریافتند که زیر فشار اشرف قرار دارند. او برای وزیران دستور صادر میکرد و آنها را به میهمانیهای خود میخواند.»
به هر حال، معلوم نیست جز همین اشاره به نقش اشرف، به چه دلیل دکتر مصدق دربارهی نقشهای دیگر خواهر شاه در حوادث قبل و بعد از کودتا سکوت کرده است. خود اشرف نیز در زمان سکونت در پاریس، از تأیید اختلاف خود با مصدق سر باز میزد و حضورش در پاریس را به خواسته و میل خود ارزیابی مینمود.
آنچه از منابع برمیآید، اشرف پس از حضور مجدد در تهران، به مرکز ثقل و کانون قدرت دربار تبدیل میشود. وی مهمترین فردی بود که در تصمیمات تأثیر میگذاشت و در عزلونصب سفیران، وزرا و مقامهای مهم سیاسی، ایفای نقش مینمود. اشرف در دورهی دوم حضور خود در تهران، به فعالیتهای اجتماعی نیز روی آورد و کوشید خود را بهعنوان یک فعال اجتماعی در امور زنان معرفی نماید.
نزدیک شدن به فعالیتهای فرهنگی و ترتیب جلسات هفتگی با شاعران، روزنامهنگاران و روشنفکران، از دیگر فعالیتهای وی بود تا از این راه، وجههی سلطنت در ایران را نزد نخبگان و افکار عمومی ارتقا دهد.
فعالیتهای سیاسی اشرف در عرصهی بینالملل
اشرف پهلوی از همان سالهای آغازین سلطنت برادرش، حضور مستمری در عرصهی روابط خارجی و نیز عرصهی بینالملل داشت؛ بهگونهای که هیچ زنی حتی زنان شاه به اندازهی وی در این عرصه فعال نبودند. از ملاقات و حشرونشر با دیپلماتهای خارجی در ایران گرفته تا ملاقات با سران برخی از کشورهای دنیا همچون بوتو، جواهر لعل نهرو، گاندی، استالین، مارشال تیتو، هایلار سلاسی، جان اف کندی، چائو شسکو و سوهارتو. یکی از مهمترین این دیدارها، ملاقات وی با استالین بود که اشرف همواره ضمن بالیدن به آن، چنین وانمود مینماید که در این ملاقات، انتقادهایی را به استالین در خصوص حمایت شوروی از نیروهای تجزیهطلب و کمونیستهای آذربایجان، وارد کرده است.[10]
اشرف طی سفری به آمریکا با ترومن رئیسجمهور در قالب جلسهی سران سازمان صلیب سرخ جهانی دیدار کرده بود. وی سفرهای متعددی به خارج از کشور داشت که در این سفرها، به نمایندگی از شاه با دول درگیر با ایران مذاکره مینمود.
اشرف را یکی از چهرههای مؤثر در برقراری رابطه بین ایران با جمهوری خلق چین برشمردهاند. او در سالها دههی پنجاه میلادی، یکی از اعضای اصلی هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل محسوب میشد. بلندپروازیهای وی چنان بود که میخواست بهعنوان دبیرکل سازمان ملل متحد انتخاب شود و آن را در جهت افزودن به وجههی سیاسی ایران در عرصهی بینالملل تفسیر مینمود.
وی مدتی نمایندهی ایران در کمیتهی حقوق بشر سازمان ملل بود. اشرف همچنین در جریان نامزدی برای دبیرکلی سازمان ملل متحد، به منصب ریاست کمیتهی مشورتی کنفرانس بینالمللی زن در سال 1975 رسید. اشرف در سال 1970 از دانشگاه براندایس دکتری افتخاری حقوق دریافت کرد. وی در آخرین روزهای سلطنت شاه، به دستور وی به نیویورک رفت تا اندکی از حملاتی که به سلطنت میشد، کاسته شود.
برخی منابع معتقدند که وی در آخرین روزهای سلطنت، قصد داشته است که شاه را در انجام یک کودتا برضد انقلاب اسلامی یاری رساند.[11] اشرف بعدها مؤسسهای به نام بنیاد مطالعات فرهنگ ایران را پدید آورد و به ریاست آن انتخاب گردید. وی از جمله افراد خاندان پهلوی است که هرگز از اقدامات خود ضد جمهوری اسلامی ایران دست برنداشته و در این راه در مواردی مورد سوءاستفادهی مالی افراد داخلی و خارجی نیز قرار گرفته است.(*)
پینوشتها: