نقش شوم انگلیس در کوتای سوم اسفند ماه 1299 و روی کارآمدن رضاخان میرپنج و درنتیجه شروع دوران سیاه استبداد رضاخانی بیشتر خود را نشان می دهد؛ کودتایی که نهضت مشروطیت را ناکام گذاشت و مانند تیر خلاصی بر پیکر نیمه جان انقلاب مردمی ایران بود.
موقعیت خاص ژئوپلتیکی ایران در قرن بیستم، این کشور را به کانون بازی بزرگ قدرتهای قرن بیستم از جمله انگلستان و روسیه تبدیل نموده بود و کشف منابع عظیم نفتی در اوایل قرن بیستم به این وضعیت خاص ژئوپلتیکی دامن زد و قدرتهای استعماری مذکور با اتخاذ طیفی از سیاستهای رقابتی تا همکاری جویانه سعی در غارت و چپاول منابع ملی ایران را داشتند. انگلستان به دنبال ایجاد حاشیه امنیتی برای تامین امنیت مستعمره هند و روسیه نیز بنا به وصیت پطر کبیر به دنبال دسترسی به آبهای آزاد از طریق جغرافیای سیاسی ایران بود. لذا هر یک از قدرتهای مذکور با اتخاذ سیاست ایجاد و افزایش حوزه نفوذ ؛ حوادث سیاهی در تاریخ معاصر ایران رقم زدند که اوج آن تقسیم ایران به مناطق نفوذ در نتیجه قرارداد 1907 بین انگلیس و روسیه و نهایتاً اشغال ایران در جریان جنگ جهانی دوم در سوم شهریور 1320 بود. نگاهی به تاریخ معاصر ایران گویای یک واقعیت اساسی است و آن نقش حساس و پیچیده امپراطوری بریتانیا در برهههایی از تحولات سیاسی و اجتماعی ایران می باشد. این نقش شوم انگلیس در کوتای سوم اسفند ماه 1299 و روی کارآمدن رضاخان میرپنج و درنتیجه شروع دوران سیاه استبداد رضاخانی بیشتر خود را نشان می دهد؛ کودتایی که نهضت مشروطیت را ناکام گذاشت و مانند تیر خلاصی بر پیکر نیمه جان انقلاب مردمی ایران بود. با توجه مطالب فوق در این نوشتار برآنیم تا از نقش انگلستان در به قدرت رسیدن رضاخان و تاسیس سلطنت پهلوی رمزگشایی نماییم.
1) ایران در سالهای پایانی سلطنت قاجاریه
اشغال ایران در جریان جنگ جهانی اول – علی رغم اتخاذ موضع بی طرفی از جانب ایران- بیش از پیش به نابسامانی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و درنهایت استیصال پادشاهان قاجار در حفظ قدرت انجامید. در جریان این جنگ روسها نیروهایی در شمال، غرب و گیلان پیاده کردند؛ بریتانیا بر شمار سربازان خود در جنوب افزود، آلمان ها بر دامنه تحریکات عشایری خود افزودند و مختصر آن که «پرچم ایران بر فراز فقط چند شهر عمده کشور در اهتزاز بود».[1] تلخ تر آن که ایران تمامی نتایج شوم جنگی را که می خواست از آن احتراز کند، همانند قحطی نان، کشتار نفوس، هتک نوامیس، تورم و کاهش تولیدات و خدشه دار شدن استقلال سیاسی را تحمل کرد. همه این عوامل دست به دست هم دادند تا دولت مرکزی ایران روز به روز تضعیف شود و در نهایت نیروهای نظامی که روزگاری برای تامین منافع دول استعماری در کشور تاسیس شده بودند، کارآیی لازم خود را نشان دهند و در حساس ترین مقاطع تاریخ ایران به نفع دول استعماری وارد عمل شوند. یکی از معروف ترین نیروهای نظامی آن دوران، بریگارد قراق بود که از اواسط دوران ناصرالدینشاه قاجار، هسته اصلی نیروهای نظامی منظم ایران را تشکیل می دادند. وظیفه اصلی این نیروی مسلح عبارت بود از حـفظ سـلطنت قاجار در برابر اعتراض و طغیان مردم علیه استبداد و غارت، و همینطور حفظ منافع روسیه تزاری در ایران. از دیرباز لشگر قزاق تحت نظر افسران روسی قرار داشت و فـرمانده کـل آن را امپراتور روسیه انتخاب میکرد و دسـتورات لازم را فـرماندهی ارتش روسیه در قفقاز صادر میکرد. در دوران اوج مبارزات مشورطه طلبان با محمد علی شاه نیز شاهد این بودیم که بریگاد قزاق در تهران به نفع محمدعلیشاه و بر ضد نیروهای آزادیخواه وارد عمل شد و عده زیادی را به قتل رساند و مجلس شورای ملی را نیز به توپ بست و درنتیجه دورانی تحت عنوان استبداد صغیر در ایران شکل گرفت. در سال 1917 و به دنبال پیروزی بلشویکها در انقلاب کمونیستی این کشور، رهبران انقلاب تمامی نیروهای نظامی خود را از خاک ایران فراخواندند و لذا زمینه برای یکه تازی انگلیس در عرصه سیاسی کشور ایران فراهم شد. انگلستان با تشکیل نیروی نظامی ویژه با عنوان «دنستر فورس» سیاستهای مداخلاجویانه خود را در قفقاز و از جمله ایران توسعه داد. درراستای این سیاست مداخله جویانه، تشکیل حکومت های نظامی در همسایگان شوروی برای انگلستان به یک ضرورت سیاسی و امنیتی تبدیل شد. خطر سرایت انقلاب کمونیستی با فرم و محتوای ستم ستیزی، آزادی و برابری خواهی در دنیا به ویژه در مناطق تحت نفوذ انگلستان، انگلیسی ها را به واکنش واداشت. رهبران استعمار پیر در تدبیر برای مهار انقلاب کمونیستی به تقویت یا ایجاد دولت های میلیتاریستی در پیرامون روسیه شوروی پرداختند و بر این اساس حکومت مانرهایم در فنلاند، ریدزسیسمگلی در لهستان، برلیس در بلغارستان، آتاتورک در ترکیه، امان الله خان در افغانستان و چیان کان چک در چین، با ماهیت نظامی گری به قدرت رسیدند. به واقع «زنجیره ای از تحت الحمایه های انگلستان از صحرای لیبی تا زاگرس، مصر، فلسطین، ماورای اردن و عراق، مجموعه ای از دولت های دست نشانده را تشکیل می دادند که از راه های زمینی رسیدن به هند را حفاظت می کردند»[2] در ایران نیز انگلیسی ها توسط ژنرال باتجربه خود با نام «آیرونساید»، مقدمات به قدرت رسیدن یک افسر قزاق به نام رضاخان میرپنج و درنتیجه تاسیس سلطنت پهلوی را فراهم نمودند تا بتوانند به اهداف و مقاصد خود برسند.
2) نقش انگلستان در کودتای 1299 شمسی و به قدرت رسیدن رضاخان
کودتای سوم اسفند 1299 موسوم به کودتای سیاه ، یکی از وقایع مهم تاریخ معاصر ایران است. اگر این کودتا را نقطه عطفی در این فرآیند محسوب کنیم از این روست که ماهیت نظام سیاسی ایران را در بعد وابستگی به استعمار غرب دگرگون می کند. در آستانه کودتا ، رجال سیاسی وابسته به غرب حضور دارند و نفوذ کانونهای استعماری در شئون سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی ایران بسیار زیاد است ؛ ولی نظام سیاسی ایران یک نظام صد در صد وابسته نیست و از استقلال نسبی برخوردار است . در حقیقت نظام سیاسی ایران در ماهیت خود ، یک نظام سنتی مستقل است. اما وقوع کودتا، سازمان سیاسی ایران را به سمت استقرار یک نظام کاملاً وابسته به استعمار ، یک نظام دست نشانده از آن نوع که در عرف جامعه شناسی سیاسی « نظام عروسکی » خوانده میشود ، پیش می برد . بعد دیگری که نقش و اهمیت کودتای 1299 را به عنوان یکی از نقاط عطف تاریخ معاصر ایران آشکار می سازد ، دگرگونی ساختارسیاسی حاکم بر ایران از زاویه تمرکز قدرت دولتی و تکوین استبداد سیاسی از نوع استبداد رضاخانی است که طی آن تمامی آرمانها و آروزهای مردم ایران در نهضت مشروطیت، یک شبه نابود شد.
همانطور که اشاره شد یکی از نیروهای نظامی موثر در اواخر قرن هیجدهم در ایران، بریگارد قزاق بود که روزگاری توسط تزار روس و برای تامنی منافع روسیه تاسیس شده بود. با پیروزی انقلاب روسیه و سرنگونی رژیم تزاری، مرحلة کاملاً نوینی در فعالیتها و جهتگیریهای دیویزیون قزاق آغاز شد؛ زیرا رابطة ایـن نـیرو با دولت روسیه گسسته و پرداختهای مالی قطع شد و صاحبمنصبان و افسران روسی رسماً فرا خوانده شدند. اما از آنجا که بریتانیا به کمک قوای متفقین در کـانونهای بـحرانی ازجمله ایران نیاز داشت، بـا پذیـرش نظارت سیاسی و مالی بر این سازمان و گماردن یکی از افسران ارشد روسیة سفید بهنام استاروسلسکی، هدایت این نیروها را عملاً برعهده گرفت. استاروسلسکی با برنامهریزی انـگلیسیها و بـهکمک رضاخان و افسران قزاق ایـران کـودتایی علیه فرماندهی موجود قزاقخانه ترتیب داد که طی آن، گلرژه - فرماندة وقت لشکر قزاق که ازسوی دولت موقت کرنسکی اعزام شده بود - در طی یک رشته اتهامات سیاسی عزل و به کشورش بازگردانده شـد. از ایـن زمان، در نحوة حضور افسران ایرانی، چگونگی هزینههای نظامی، و نوع جهتگیریهای این نیرو، تغییرات اساسی پدید آمد که طی آن مهره های انگلیسی روز به روز در ساختار قراق قدرت می یافتند.[3] انگلستان همزمان با تامین مخارج بریگارد قراق؛ میکوشید بهتدریج افسران روسی را از بریگاد قزاق خارج و کنترل کامل خود را بر این نیروی نظامی تثبیت کند. برای اینکار کـلنل اسـمیت، افسر سـیاسی نیروی نظامی انگلیس در شمال ایران، مامور ادارهکردن و اخذ تماس با افسران ایرانی لشگر قزاق شد تا نـظریات انگلستان به تدریج اجرا شود.[4] بدینترتیب در آن زمان بریگاد قزاق بـه دسـت افـسران ایرانی افتاد و چند افسر انگلیسی نیز به آنها ملحق شدند تا وظیفه افسران رابط را انجام دهند. ژنـرال آیـرون ساید، فرمانده واحدهای انگلیسی متمرکز در قزوین، بـا شتاب به اخراج آخرین فرمانده روسی بریگاد قزاق اقدام کرد. به استثنای یک عده کـم از قزاقها که در تهران بودند، آنها سایر قزاقها را در نزدیکی قزوین مستقر کردند، و از همین جـا بود که مقدمات کودتای 1299 عـملی شد.[5] بـرای اجرای کودتا و به منظور قبضه کامل قدرت سیاسی لازم بود شخصی که مورد اعتماد کامل دولت انگلستان باشد، زمـام امور را به دست گیرد. پس از جستجوی فراوان، دولت انگلستان رضاخان را برای اجرای این منظور مناسب دید. طبق گزارش روزنامه دیلی اکسپرس (شماره آوریل 1973): «فرمانده نیروی نظامی انگلیس در شمال ایران، ژنرال آیرونساید، در سال 1920 از طـرف دولت انـگلیس ماموریت یافت احمدشاه قاجار، پادشاه وقت، را ساقط نموده و حاکم جدیدی برای ایران پیدا نماید. آقای رپورتر (افسر سیاسی ارتش انگلیس در شمال ایران) رضاخان را به ژنرال آیرون ساید برای انجام ایـن مـنظور معرفی مینماید و ژنرال آیرون ساید در رضاخان شخص موردنظر خود را مییابد.»[6] ژنرال آیرونساید در خاطرات خود مینویسد: «من میتوانم تصور کنم که همه قبول میکنند که من کودتا را مهیا کردهام. دقیقاً مـیتوان گـفت که من این کار را انجام دادهام.» آیرونساید آنگونه که خود مینویسد، رضاخان را در دهم آبان 1299/ دوم نوامبر 1920 یافت، و در همین دیدار انتخاب خود را نمود. او، در بازدیدی از نیروهای قزاق، مینویسد: «فرمانده آنها مردی بود بـا قـامتی بـه بلندی بیش از ششپا، با شـانههایی فـراخ و چـهرهای بسیار مشخص و متمایز: بینی عقابی و چشمان درخشانش به او سیمایی زنده میبخشید که در همان مکان، دور از انتظار بود. او مرا به یاد راجههای مـسلمانی مـیانداخت کـه در هند مرکزی دیده بودم. نام او، رضاخان بود.»[7] آیرونساید در بخشی دیگری از خاطرات خود درباره دلایل اتخاذ سیاست کودتا وتمایل انگلستان به تاسیس یک دولت نظامی در تهران اینگونه می نویسد: « «چهاردهم ژانویه 1921 ، من شخصاً معتقدم که بـاید بـگذاریم ایـنها قبل از اینکه من اینجا را ترک کنم، بروند (قزاقها به طرف تهران)... یـک دیـکتاتوری نـظامی مشکلات ما را حل و ما را از هرگونه دردسری در این کشور (ایران) راحت خواهد کرد. مـن بـا رضـاخان صحبت کردم و قزاقان را به او سپردم... در حضور اسمیت گفتوگوی مفصلی با او کردم. اول دراینباره فکر کـردم کـه آیا من باید یک چیز کتبی داشته باشم؟ اما بالاخره به این نـتیجه رسـیدم کـه نوشته، (تعهد کتبی) چیز خوبی نیست. اگر رضاخان برخلاف نظر ما بخواهد کاری بـکند، بـالاخره خواهد کرد و خواهد گفت که تمام قولها را تحت فشار داده است و اجرای آنها لزومـی نـدارد. مـن دو چیز را برای رضاخان روشن کردم: 1. او نباید کوشش کند به من خدعه بکند... این امر بـه نـابودی او منجر خواهد شد؛ 2. او به هیچوجه نباید شاه را (احمدشاه) کنار بزند. رضاخان بـا آمـادگی کـامل قول داد و من دستش را فشردم.» [8]
نهایتاً در اولین ساعات روز سوم اسفند ۱۲۹۹ رضاخان به همره تعدادی از نیروهای بریگارد قزاق از قزوین وارد تهران شدند. آنان بلافاصله کلانتریها، وزارتخانهها، پستخانهها و ادارات دولتی و مراکز حساس تهران را به تصرف درآوردند. با توجه به اینکه فرمانده نیروهای ژاندارم و دیگر محافظان شهر قبلاً توسط انگلیسیها مطلع و تطمیع شده بودند، رضاخان و نیروهایش مشکل جدی در تصرف تهران نداشتند. در منابع تاریخی آمده این عملیات کودتایی بود که سفارت انگلستان هدایت آن را برعهده داشت، رضاخان عامل نظامی کودتا و سیدضیاءالدین طباطبایی ـ مدیر روزنامه رعد ـ عامل سیاسی آن بود. ورود نیروهای تحت امر رضاخان به تهران، در حقیقت نقطه شروع رویدادهایی بود که به فروپاشی سلسله ۱۲۵ساله قاجار منتهی شد. بلافاصله از طرف رضاخان اعلامیهای در ۹ ماده تحت عنوان «حکم میکنم» منتشر شد و به در و دیوار و معابر شهر نصب گردید. بر اساس این اعلامیه تمامی ادارات دولتی و روزنامهها تعطیل شدند و به جز دوایر تامین ارزاق به هیچ اداره یا مغازهای اجازه کسب داده نشد. مفاد این اعلامیه چنین بود: «حکم میکنم مواد مطروحه ذیل را مردم تهران نصبالعین قرار داده و فرداً فرد تشریک مساعی نمایند و در صورت تخلف شدیدا عقوبت خواهند شد.»
1. تمامی اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع امر نظامی باشند.
2. حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت هشت بعدازظهر غیر از افراد نظامی و ماموران انتظامی شهر کسی نباید در معابر عبور نماید.
3. کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند فورا جلب و مجازات سخت خواهند شد.
4. تمامی روزنامهجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و بر حسب حکم و اجازهای که بعدا داده خواهد شد، باید منتشر شوند.
5. اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف، در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهریه متفرق و جلب خواهند شد.
6. تا دستور ثانوی تمام مغازههای مشروبفروشی و تئاترها و قمارخانهها و کلوپها تعطیل است و هر کس مست دیده شود به محکمه نظامی جلب خواهد شد.
7. تا زمانی که دولت تشکیل نشده است، ادارات و دوایر دولتی به استثنای اداره ارزاق، تعطیل خواهند بود، پستخانه و تلگرافخانه و تلفونخانه هم مطیع این حکم خواهند بود.
8. کسانی که در اطاعت از موارد فوق سرپیچی نمایند، به محکمه نظامی جلب و به سختترین مجازات خواهند رسید.
9. «کاظمخان» به سمت کماندانی شهر انتخاب و معین میشود و مامور اجرای مواد فوق است.
چهاردهم جمادیالثانی ۱۳۳۹، رییس دیویزیون قزاق و فرمانده کل قوا ـ رضا»
بعد از تشکیل کابینه کودتا به ریاست سید ضیاء الدین طباطبایی، بین رضاخان و سید ضیاء در موضوعات مختلف اختلافاتی پیش آمد که در نهایت به برکناری سیدضیاء از سمت نخست وزیری انجامید و رضاخان با حفظ عنوان سردار سپه به سمت نخست وزیری نیز منصوب گردید. با همه این اوصاف در سـال 1925، کـمی قبل از سقوط احمدشاه، رضاخان قاصدی مشخص به انگلستان و نزد آیرونساید فرستاد و از او خـواهش کـرد وی را از قولی که در مورد برکناری احمدشاه داده بود، آزاد کند. پس از موافقت انگلیس، رضاخان، احمدشاه را از سلطنت خلع و خود را شـاه ایـران اعلام کرد و بدینترتیب سلسله پهلوی پایهگذاری شد.[9] پادشاهی رضاخان حدود 16 سال طول کشید که بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی آن دوران محال دیگری می طلبد. رضاخان در نهایت به دنبال اشغال نظامی ایران توسط قوای متفقین در سوم شهریور 1320 از سلطنت استعفاء داد و به صلاحدید مقامات انگلیسی جای خود را به پسرش محمدرضا داد. درواقع رضا خان استعفا داد، به این امید که سلطنت فرزندش، محمدرضا تضمین گردد. او در استعفا نامهی خود نوشت: « نظر به اینکه من همهقوای خود را در این چند ساله مصروف به امور کشوری کرده و ناتوان شدهام ، حس میکنم که اینکه وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوانتری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملت را فراهم آورد . بنابراین امر سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفریض کردم و از کار کناره نمودم از امروز که روز 25 شهریور ماه 1320 است عموم ملت از کشوری و لشکری ولیعهد و جانشین قانونی مرا باید به سلطنت بشناسند و آنچه نسبت به من از پیروی مصالح کشور میکردند ،نسبت به ایشان بکنند.» [10] بازخوانی حیات سیاسی رضاخان به عنوان فردی که حدود 16 سال در راس عالی ترین مقام سیاسی کشور تکیه کرده بود ؛ نشان از دستهای پنهان استعمار انگلیس در ظهور و سقوط وی داشت. ازاینرو رضاخان را می توان نمونه یک پادشاه وابسته تمام عیار به سیاست استعماری انگلیس دانست.
رضاخان بعد از خلع از سلطنت، طی یک برنامه از پیش تعیین شده از ایران خارج شد. برنامه تبعید رضاخان به این صورت بود که وی ابتدا به اصفهان منتقل شود و بعد از آن از طریق کرمان به بندرعباس برود و از آنجا بوسیله یک کشتی انگلیسی عازم هندوستان شود. در این سفر رضاخان را آشپز و راننده مخصوصش همراهی می کردند. بعد مدتی اقامت در جزیره موریس، به دلیل درخواست های مکرر رضاخان، وی در ابتدای سال 1321 به آفریقای جنوبی منتقل شد و در مردادماه سال 1323 در ژوهانسبورگ از دنیا رفت.