او قبل انقلاب مدتی محافظ کاباره ها بوده و بعد از انقلاب و در زمان جنگ همراه با یک سری از لات های تهران راهی جبهه می شود در خاطرات در مورد او آمده است :شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد گفت:خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد. اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند.بعد ادامه داد: شما متجاوزید. ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم ومی خوریم.مترجم تعجب کرده بود.