آیت الله حاج شیخ عبدالرضا کفایی خراسانی، نوه آیت الله العظمی آخوند حاج ملا محمدکاظم خراسانی(قده) که در باب منش سیاسی نیای پرآوازه خویش، خاطرات خانوادگی ِ ارجمندی دارد که شمه ای از آن را در گفت و شنود پیش روی باز گفته است.
آیت الله حاج شیخ عبدالرضا کفایی خراسانی، فرزند مرحوم آیت الله حاج میرزا احمدکفایی خراسانی و نوه آیت الله العظمی آخوند حاج ملا محمد کاظم خراسانی(قده)است.
وی در باب منش سیاسی نیای پرآوازه خویش، خاطرات خانوادگی ِ ارجمندی دارد که شمه ای از آن را در گفت و شنود پیش روی باز گفته است.
در سالروز ارتحال مرحوم آخوند خراسانی،این گفت وشنود را به شما تقدیم میداریم.
*مرحوم آیت الله العظمی آخوند خراسانی عمری را صرف مطالعه و تحقیق در باره فقه، اصول و کلام کرد. به نظر جنابعالی چنین فردی، چرا وارد سیاست شد؟
در دوره قاجار حکام و والیان منصوب سلطنت در مناطق مختلف کشور ترکتازی و به مردم ظلم میکردند و تعدیهای بیحساب و کتاب مالی و حتی ناموسی بیداد میکرد.
مثلاً ظلالسلطان که مقر حکومتش اصفهان بود، بر بیش از نیمی از ایران حکم میراند و به صغیر و کبیر رحم نمیکرد و هیچ چیز و هیچ کس از تعدیهای متعدد و مصون نبود. در دوره مظفرالدین شاه ضعف حکومت مرکزی و بیکفایتی و بیتدبیری شاه هم مزید بر علت شد. اوضاع نابسامان و ضعف حکومت مرکزی و تعدی حاکمان و بیپناهی مردم دست به دست هم دادند و جامعه را به مرز انقلاب و انفجار رساندند.
*آیا مرحوم آخوند در جریان ریز مسائل قرار میگرفتند؟چون دراین باره منقولات متفاوت وحتی متضادی وجود دارد؟
قطعاً. مرحوم حاج ملاهاشم خراسانی نقل کرده است که وقتی برای مذاکره در باره بعضی از مسائل به نجف رفتم و علت دخالت مرحوم آخوند را در قضایای مشروطه سئوال کردم، ایشان ده هزار نامه شکایت مردم ایران از حکام ستمگر را به من نشان دادند. پدرم میفرمودند از سال 1321 داستان ظلم قاجاریه به مراجع نجف میرسید و مرحوم آخوند، فاضل شربیانی، حاج میرزا حسین خلیلی و شیخ محمدحسین ممقانی جلساتی را تشکیل میدادند و در باره این مسائل صحبت میکردند. فاضل شربیانی در سال 1322 و شیخ محمدحسن ممقانی در سال 1323 از دنیا رفتند و مسئولیت کلاً به عهده مرحوم آخوند و میرزا حسین خلیلی قرار گرفت. مرحوم آخوند در زمره روحانیون بیاعتنا به مسائل سیاسی و اجتماعی نبود و معتقد بود روحانی باید به شکایت و درد مردم برسد و تا جایی که میتواند مشکلات آنها را حل کند و لذا با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی ایران و ظلمی که مردم را به ستوه آورده بود، تشخیص میداد این وضعیت لاجرم به یک حرکت و قیام مردمی منتهی خواهد شد و روحانیت نباید و نمیتواند در این حرکت بیتفاوت باشد و باید به مردم کمک کند. مرحوم آخوند میدید در آن شرایط اصل دین به خطر افتاده است و اگر روحانیت در امور سیاسی و اجتماعی دخالت نکند، اساساً دینی باقی نمیماند که روحانی مجری احکام آن باشد. لذا به این نتیجه رسید که با نفوذ کلامی که در مردم دارد، میتواند به آنان کمک کند که از زیر بار ستم رها شوند و نباید فقط مشغول درس و بحث باشد. به این دلیل به شکلی فعال در نهضت مشروطه شرکت کرد و مردم را به رهایی از حکومت استبدادی پادشاهان ظالم فرا خواند.
*تنها دلیل دخالت مرحوم آخوند، مقابله با تعدی شاهان قاجار به حقوق مردم بود؟یا بیم بزرگتر و مهمتری نیز وجود داشت؟
خیر، عامل مهمتری ایشان را به مداخله در این امر تحریص کرد. مرحوم آخوند میدید انقلاب مشروطه رهاورد غرب و موجب رسوخ افکار غربی و کشورهای همسایه ایران بود که همگی زیر سلطه حکومتهای استبدادی بود. از دوره صدارت امیرکبیر عدهای از جوانان ایرانی برای تحصیل علوم به غرب رفتند، اما اکثر آنها متأسفانه تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار گرفتند. البته در میان آنها کسانی هم بودند که حقیقتاً به کسب علم و دانش پرداختند و با توشههای علمی ارزشمندی به ایران برگشتند و منشاء خدمات مهمی شدند.
*به رسوخ افکار غربی از طریق تحصیلکردههای ایرانی اشاره کردید. مشخصاً به کدام افکار اشاره میکنید؟
مهمترین آنها ستیز علم با دین بود. پس از قرون وسطی و ایجاد رنسانس در اروپا طرفداران علم در تعارض جدی با کلیسا و به تبع آن دین قرار گرفتند و از آنجا که در قرون وسطی کلیسا در واقع مؤید و توجیهگر سلطه حکومتهای استبدادی بود، نهضتهای آزادیخواهی غرب همزمان به جدال با استبداد و دین پرداختند. همین افکار توسط تحصیلکردههای ایرانی فرنگ رفته به ایران برگشت. از آنجا که وضعیت اجتماعی ایران، بهویژه در اواخر دوره قاجار بهشدت آشفته بود و مردم از هر نظر جانشان به لب رسیده بود برای براندازی استبداد قیام کردند. قطعاً شرایط و اوضاع سیاسی غرب هم در این حرکت بیتأثیر نبود.
*و روحانیت متوجه خطر دینستیزی این جریانات فکری شد؟
همینطور است. امثال مرحوم آخوند به خوبی متوجه خطر دینستیزی همراه با استبدادستیزی شدند و در نهضت دخالت کردند، زیرا اگر قیام ضد استبدادی مردم به دست عناصری میافتاد که با دین سازگاری نداشتند، لاجرم به ضد خود تبدیل میشد که همینطور هم شد. اگر روحانیت میتوانست نقش خود را به تمامی ایفا کند، از سویی شر حکام ستمگر را از سر ملت کوتاه و از سوی دیگر ماهیت دینی آن را حفظ میکرد. همه دغدغه روحانیت در این برهه این بود که جریانات غیر دینی زمام امور را در دست نگیرند و به نام ضدیت با استبداد، ریشه دین را از جا نکَنند.
*البته همه روحانیون هم این طرز تفکر را نداشتند.اینطور نیست؟
بله، عدهای که تعدادشان کم هم نبود معتقد بودند روحانیت نباید در سیاست دخالت کند تا حریمش حفظ شود و اگر جریان مشروطه دچار انحراف شد، تبعات آن دامن روحانیت را نگیرد. با این دیدگاه و با توجه به نگاه ضد دینی انقلابیون مشروطه، خطر حذف دین بسیار زیاد بود و همین موضوع مرحوم آخوند و چند تن دیگر از روحانیون را به دخالت جدی در مشروطه برانگیخت.
نقل میکنند که روزی پدر مرحوم فاضل لنکرانی در محضر آیتالله بروجردی بود و گفت کاش مرحوم آخوند در قضیه مشروطه دخالت نمیکرد. آیتالله بروجردی مخالفت میکند و میگوید مرحوم آخوند با این کار خود را فدای اسلام کرد، اما متأسفانه روحانیت ما عمق فکری ایشان را نداشت و با ایشان همراهی نکرد و تفرقه ایجاد شد.
*شهید آیت الله شیخ فضلالله نوری هم در ابتدای امر قایل به دخالت در جریان مشروطه بود. از دیدگاه جنابعالی تفاوت نگرش با دیگر روحانیون دخیل در مشروطه، بهویژه مرحوم آخوند خراسانی چه بود؟
مرحوم شیخ فضلالله نوری معتقد بود وظیفه روحانیت تنها هدم حکومت استبدادی و جلوگیری از عوامل دینستیزی نهضت مشروطه نیست، بلکه روحانیت باید در شکل حکومت آینده هم دخالت و حکومت مشروطه مشروعه را تأسیس کند.
*همفکران شیخ چه کسانی بودند؟
مرحوم حاج شیخ حسن آقا مجتهد تبریزی، مرحوم آخوند ملا قربانعلی زنجانی، مرحوم آخوند ملا محمدعلی آملی و عده ای دیگر.
*بنابراین در جریان مشروطه چهار جریان سیاسی وجود داشتند؟
همینطور است. یک طیف غربدیده و غربزده که برای نجات کشور از وضعیت نابسامان عهد قاجار، نسخه غرب را تجویز میکردند. طیفی از روحانیت به سردمداری آیتالله سید محمدکاظم طباطبایی که قایل به عدم دخالت مطلق روحانیت در امور سیاسی و آلوده نشدن به تبعات رفتارهای جریانات سیاسی و دسته سوم که مرحوم آخوند و همفکران ایشان بودند و اعتقاد داشتند وظیفه روحانیت کمک به مردم برای رهایی از یوغ استبداد و همزمان حفظ کیان دین است تا مشروطه به دست عناصر دینستیز نیفتد و عوامل ضد مذهب اداره آن را به دست نگیرند. این جریان معتقد بود هر قدر بتواند عوامل ضد مذهب را کنترل کند، به همان میزان مذهب را از نابود شدن حفظ کرده است و برای روحانیت وظیفهای بالاتر از حفظ اساس دین وجود ندارد. در این مسیر ممکن است حرمت خودش هم لکهدار شود و در تعارض با جریانات انحرافی، قداست روحانیت مخدوش شود، با این همه از آنجا که وظیفه روحانیت دفاع از اساس دین است، باید این خطر را به جان بخرد.
جریان چهارم به سردمداری شیخ فضلالله نوری و دیگران که اشاره کردم. معتقد بودند باید حکومت مشروطه مشروعه تأسیس کرد. بدین معنا که روحانیت نهتنها باید در جریان مشروطه دخالت کند، بلکه باید خود متصدی تأسیس حکومت اسلامی شود.
*شیوه عملی چنین حکومتی با توجه به آرای شیخ شهید چه بود؟
این طیف معتقد بودند باید حکومتی از صلحای ملت به انتخاب اکثریت مردم و با نظارت مستقیم روحانیت و تطبیق مصوبات مجلس قانونگذاری با احکام مذهب جعفری تشکیل شود.
*مرحوم آخوند هم که خطر این جریانات انحرافی را میشناخت، پس چرا مثل شیخ فضلالله نوری دخالت مستقیم در تشکیل حکومت را تجویز نمیکرد؟
قطعاً مرحوم آخوند جریانات انحرافی را میشناخت، وگرنه فتوای تفسیق تقیزاده را صادر و او را از وکالت مجلس ـ که مآلاً منجر به تبعیدش شد ـ خلع نمیکرد. ایشان هم از نفوذ و تأثیر جریانات انحرافی خبر داشت، اما گاهی کاری از دستش برنمیآمد و دستش بسته بود. لذا بهترین راه را دخالت در مشروطه دید تا مثل حکومت ترکیه، دین از حکومت حذف نشود و به قول خود ایشان دفع افسد به فاسد کرد.
مرحوم آخوند هم میدانست مشروطهخواهان تحصیلکرده از فرنگ برگشته، قطعاً به محو دین خواهند پرداخت و لذا به لوازم حکومت مشروطه از جمله مجلس و سایر نهادها رأی داد و در عین حال نظارت روحانیون بر مصوبات مجلس را نیز قانونی کرد.
*بنابراین اختلاف سه جریان روحانی شیعه در مشروطه ناشی از نگاه فقهی آنها بود؟
بله، پیشوایان این سه جریان در عین حال که به حریم یکدیگر کاملاً احترام میگذاشتند، از دیدگاه فقهی با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. به تعبیر خود مرحوم آخوند اختلاف ایشان و آقای طباطبایی در وجوب و حرمت مشروطیت، مانند اختلاف دو فقیه است در طهارت و نجاست، نه چیزی بیش از آن. هیچ یک از این بزرگواران با سوءظن در باره افکار یکدیگر قضاوت نمیکردند.
لذا به محض اینکه خبر فتح تهران، سقوط محمدعلی شاه و پیروزی مشروطهخواهان به مرحوم آخوند رسید، ایشان بلافاصله برای حکومت انقلابی مشروطه تلگراف فرستاد و بر حفظ جان و حرمت شیخ فضلالله نوری تکیه کرد، منتهی مشروطهطلبان تشکیل جلسه دادند و قرار گذاشتند شیخ فضلالله را اعدام و سپس اعلام کنند تلگراف آخوند دیر به دست آنها رسیده است.
مرحوم آخوند برای اینکه قضیه مرحوم شیخ در باره مرحوم آخوند قربانعلی زنجانی تکرار نشود به حکومت مشروطه تلگراف زد که ایشان را محترمانه به عتبات بفرستند و در واقع قصد مرحوم آخوند این بود که ایشان را از چنگ حکومت مشروطه نجات بدهد. مرحوم آخوند قربانعلی به عراق میآید و در سال 1331 در کاظمین فوت میکند و نمیتواند به ایران برگردد، چون هنوز شرایط ایران آرام نشده بود و جنگ جهانی هم شروع شد و روسیه و انگلیس به ایران حمله کردند.
*عدهای معتقدند مرحوم آخوند به علت بعد مکانی بر بسیاری از امور اشراف نداشت. ارزیابی شما در باره این برداشت تاریخی چیست؟
بنده این مطلب را قبول ندارم. ایشان تمام جریانات انحرافی مشروطه را میشناخت و برای حفظ دین دخالت خود را واجب میدانست، حتی اگر خود صدمه ببیند.
عدهای هم میگویند آخوند تحت تأثیر اطرافیان خود بوده است.دراین باره چه دیدگاهی دارید؟
اتفاقاً قضیه درست برعکس است. پدرم میفرمودند ایشان مردی بسیار استوار و با صلابت بود. یک بار محمدعلی شاه نمایندهای را با هدایایی خدمت ایشان میفرستد و سفیر تقاضای وقت ملاقات میکند، ولی کسی جرئت نمیکند این را به مرحوم آخوند بگوید. سفیر شاه مدتی منتظر میماند و آخر سر هم بدون آنکه ملاقاتی صورت بگیرد برمیگردد.