بختیار برخلاف سایر گزینهها، با صراحت و قاطعیت، وفاداری خود را به قانون اساسی و سلطنت ابراز کرده بود. بختیار هنگامی که به نقل خاطرات خود از ملاقات با شاه میپردازد، مدام شاه را با ذکر اعلیحضرت مورد خطاب قرار میدهد.
در هنگامهی در آتش افتادن رژیم سلطنتی و سقوط پیاپی دولتهای منصوب شاه در سال 1357، شاپور بختیار در 16 دیماه، به نخستوزیری رسید. هرچند بعدها شاه انتخاب بختیار را با اکراه و تحت فشار خارجیها دانست ؛ چراکه بختیار را آنگلوفیل و عامل شرکت نفت خطاب کرد که پایگاه سیاسی عمیقی نیز نداشت.[1] اینکه چه شد با این بدگمانی، وی را به نخستوزیری تعیین کرد، ریشههای متعددی دارد که دغدغهی اصلی این نوشتار است.
جبر شرایط انقلابی
انتخاب بختیار برای شاه را باید انتخاب میان بد و بدتر دانست؛ انتخابی که محصول شرایط انقلابی و فشارهای وارده بر شاه بود. تظاهرات و راهپیماییهای روزهای عاشورا و تاسوعا بسیار گسترده بود. غلامرضا نجاتی بر این باور است مردم ایران تظاهرات محرم را بهعنوان رفراندوم شاه میدانستند؛ تظاهراتی که جهانیان نظم و ترتیب و سازماندهی آن را ستودند. «نیویورکتایمز» در اینباره نوشت: «تظاهرات این دو روز نشان داد که دولت فاقد قدرت و توانایی برای برقراری نظم و قانون در شهرهاست. به هر حال، اپوزیسیون نشان داد که یک دولت جانشین است.»[2]
روزنامهی «واشنگتنپست» نیز همین گزاره را طرح کرد. اینکه اپوزیسیون تحت رهبری امام خمینی (ره) دولت جانشین شاه معرفی شود، برای شخص شاه سنگین آمد. روز بعد از عاشورا، سولیوان به دیدار شاه رفت. شاه با تحلیل اوضاع گفت تظاهرات عاشورا نشان داد که آیتالله خمینی نیروی عظیمی را رهبری میکند. در صورتی که هفتههای پیش گفته بود مردم از خمینی خسته شدهاند.[3]
بنابراین شرایط ملتهب انقلابی و قدرت نیروی انقلابی، شاه را دچار شتابزدگی کرد. با توجه به گفتوگوی شاه با بختیار، هنگام درخواست از وی برای نخستوزیری و زیاد دانستن ده روز فرصت بختیار برای تعیین کابینه، میتوان شتابزدگی شاه را دریافت. گویی شاه قصد داشت فقط یک نفر را برای نخستوزیری تعیین نماید تا مسئولیت ادارهی مملکت بر گردن او باشد تا خود هرچه زودتر از ایران برود.
عدم پذیرش سایر گزینههای موجود
شاه با توجه به شرایط ملتهب کشور و با توجه به مخالفت کشورهای غربی با سیاست مشت آهنین وی و ناتوانی دولت نظامی در حفظ حکومتی نظامی، با نومیدی در جستوجوی یک نخستوزیر غیرنظامی برآمد. در این مورد با علی امینی صحبت شد. امینی خواهان تفویض کنترل ساواک و نیروهای مسلح به خود شد، اما شاه با آن موافقت نکرد.[4]
پس از افزایش فشار تودهی مردم، شاه به گزینهی غیرنظامی ملیگرا اندیشید. در واقع برای مهار نیروی عظیم مردم به رهبری امام خمینی، که برکناری شخص شاه از قدرت را طلب داشتند، بهسوی نیروهای میانهرویی چون نهضت آزادی و جبههی ملی متمایل شد. در این میان، نیروهایی چون غلامحسین صدیقی، مهدی بازرگان، کریم سنجابی مطرح شدند که از قبول پیشنهادهای شاه برای تشکیل دولت ائتلافی سر باز زدند.
عباس میلانی معتقد است بختیار، تفکری تلفیقی از خشونتگرایی نزاعطلبانه و مصلحتگرایی ماکیاولیستی داشت و انعطافپذیری تاکتیکی را بر اصولگرایی محض ترجیح میداد و بهخاطر این ویژگی، در میان سران جبههی ملی مشهور شده است.
آنها به دلیل تجارب تاریخی گذشته، بهخصوص رویداد سالهای 1339 تا 1342 و خاطرهی حیلهگری های شاه، میدانستند که او زیر فشار آمریکا و ضربات کوبندهی انقلاب، دست دوستی و همکاری بهسوی آن ها دراز کرده و بهمحض بازگشت اوضاع به حالت عادی، بار دیگر قدرت را قبضه خواهد کرد و به دنبال استقرار مجدد حکومت مطلقه، همه را به زندان خواهد انداخت. از سویی نیز پذیرش مسئولیت بدون اعمال تغییراتی در ساختار اداری کشور و تفکیک و توزیع قدرت، موجب کاهش اعتبار آنان بود.
در چنین شرایطی بود که شاه پس از شکست در گزینههای موجود، به بختیار روی آورد. بختیار خود در خاطراتش مینویسد که در واقع نافرجام ماندن مأموریت صدیقی، نخستین تماس شاه با بختیار را شکل داد. اگر اوضاع آرام بود و چرخ روزگار میچرخید، کجا از تو می خواستند که دولت تشکیل بدهی؟ پادشاه به تو رجوع کرده است چون کس دیگری را نداشته است. محمدرضاشاه چگونگی دیدار با بختیار و انتصاب او را به نخستوزیری بدین شرح روایت کرده است: «پس از مذاکرات نافرجام من با سنجابی، سپهبد مقدم (رئیس ساواک) سؤال کرد اگر ممکن است با شاپور بختیار دیداری داشته باشم. بختیار یکی از اعضای جبههی ملی بود که در زمان مصدق، عضو دست دوم کابینهی مصدق بود.»
شاه به شناخت قبلی خود از بختیار و تماس با وی اشاره مینماید که از طریق جمشید آموزگار، چه در زمان نخستوزیری و چه پس از آنکه بهعنوان مشاور شاه محسوب میشد، صورت میگرفته است. بنابراین گویی به موازات صحبت با صدیقی، گزینهی بختیار مطرح بوده است. اما چرایی انتخاب بختیار را باید به شروط صدیقی و عوامل دیگر مربوط دانست.
محمدرضا ادعا میکند شرط صدیقی مبنی بر حضور شاه در ایران و تشکیل شورای سلطنت موجب مخدوش شدن صلاحیت او در انجام وظایفش میشد که ادعایی بیهوده است.[5] به هر حال، با کنارهگیری صدیقی، قرعهی فال بختیار زده شد. بختیار انگیزهی خود را در استقبال از پذیرش نخستوزیری در این شرایط چنین شرح میدهد: «مسئلهی دیگر مسئلهی شخص شاه نبود، حتی مسئلهی قانون اساسی هم نبود. مسئله، مسئلهی ایران بود. ایران؛ این موجودیت برتر و والاتر از همهی موجودیتها!» پس از نظر وی، قضیه حل بود. باید دست به کار میشد تا به قول خودش ، کسی نتواند روزی در تاریخ، او را پس ا ز بیستوپنج سال سنگ حقوق و اصول به سینه زدن، محکوم به کمکاری نماید، محکوم به اینکه گفته باشد: «حالا بسیار دیر است!»[6] پاسخی که بازرگان در جواب شاه داده بود.
عضویت در جبههی ملی و سابقهی مبارزاتی
بختیار که سابقهی عضویت در جبههی ملی و زندانی شدن در دورهی شاه را داشت، می توانست گزینهی مطلوبی برای سازواری میان مخالفان میانهرو با حکومت باشد. به نظر شاه، شاید حضور یک نیروی جبههی ملی با سابقهی مبارزاتی، می توانست تاحدی از خشم تودهی مردم بکاهد. محاسباتی اشتباه که بر سرمایهی اجتماعی و فرهنگی بختیار بیش از اندازه تکیه داشت؛ چراکه مخالفان پذیرش نخستوزیری بختیار از حامیان آن در آن شرایط قدرتمندتر بودند. هرچند بعدها شاه به این واقف شد که خیلی دیر بود.
خصوصیات اخلاقی بختیار
شاه بختیار را در مقابل سنجابی، که بدون توجه به شرایط و اوضاع بحرانی، سخنرانی مهیج میکرد، فرد بسیار آرام و متینی ارزیابی میکرد. صدیقی نیز در پاسخ به پرسش خبرنگار روزنامهی «اطلاعات» در مورد شخصیت و سوابق سیاسی بختیار، از شجاعت وی که متمایزکنندهی وی از سایر رهبران جبههی ملی است، سخن میگوید؛ شجاعتی که به بختیار اجازه میدهد در شرایطی که همه در فکر قهرمان شدن و کسب وجاهت هستند، پا به میدان بگذارد.[7]
این در صورتی است که مخالفان تصمیم بختیار، آن را شجاعت نمیخواندند، بلکه خیانت به آرمانهای جبههی ملی و انقلابیون می-دانستند. برای نمونه، جبههی ملی طی اطلاعیهای در نهم دیماه، بختیار را به علت پذیرش نخستوزیری، تقبیح و از عضویت در جبههی ملی اخراج کرد. صدیقی در همان مصاحبه، ویژگی دوم وی را عشق و علاقه به میهن و علاقهاش به استقلال وطن میداند. این در حالی است که بررسی سخنان شاه و بختیار نشان میدهد هر دو به مداخلهی خارجیها در عزلونصب نخستوزیر و لزوم سفر شاه به خارج از کشور اعتراف دارند. حتی بختیار شرط خروج از کشور شاه را توصیهی آمریکاییها برمیشمرد.[8]
وفاداری شاهانه و توان مذاکره
بختیار برخلاف سایر گزینهها، با صراحت و قاطعیت، وفاداری خود را به قانون اساسی و سلطنت ابراز کرده بود. بختیار هنگامی که به نقل خاطرات خود از ملاقات با شاه میپردازد، مدام شاه را با ذکر اعلیحضرت مورد خطاب قرار میدهد. همچنین بنا به گفتهی خود بختیار، هنگامی که شاه از وی در مورد حضورش در تظاهرات روزهای اخیر در خیابان میپرسد، پاسخ بختیار بهگونهای است که خیال شاه را از بابت همراهی او آسوده مینماید؛ چراکه بختیار میگوید: «من نمیتوانم با جمعی که ایدهآل و مشی سیاسیاش با ایدهآل و مشی سیاسی من منطبق نیست، بیامیزم و با آنها فریاد بربیاورم. من به اصول وفادارم.»[9] وی همچنین از وفاداری به شخص پادشاه در خاطراتش مینویسد که به حد کمال بود، نه به دلیل علقهی شخصی، بلکه به دلیل همان اصولی که به آنها معتقد است.[10]
این در حالی است که عباس میلانی معتقد است بختیار، تفکری تلفیقی از خشونتگرایی نزاعطلبانه و مصلحتگرایی ماکیاولیستی داشته است و انعطافپذیری تاکتیکی را بر اصولگرایی محض ترجیح میداد و بهخاطر این ویژگی، در میان سران جبههی ملی مشهور شده است. او نه تنها همیشه آمادهی مذاکره با شاه و دولت پهلوی بود، بلکه حتی با سفرای خارجی نیز بحث و گفتوگو میکرد؛ بهطوریکه در سال 1951 وی مایل بود تا در مورد تفکرات سیاسی جبههی ملی با سفرای آمریکا و انگلیس مباحثه کند. این دیدارها سبب بروز اتهاماتی به بختیار از سوی دشمنان و منتقدانش مبنی بر انگلوفیل بودن (طرفدار انگلستان) وی گردید.[11] بنابراین جمع خصوصیات اخلاقی بختیار میتوانست وی را به گزینهی مطلوب شاه در شرایط تنشزای ایران تبدیل نماید.
به نظر شاه، شاید حضور یک نیروی جبههی ملی با سابقهی مبارزاتی، میتوانست تاحدی از خشم تودهی مردم بکاهد. محاسباتی اشتباه که بر سرمایهی اجتماعی و فرهنگی بختیار بیش از اندازه تکیه داشت؛ چراکه مخالفان پذیرش نخستوزیری بختیار از حامیان آن در آن شرایط، قدرتمندتر بودند. شرط خروج شاه از کشور همخوانی آرای آمریکا، شاه و بختیار
بختیار ضمن دو شرط شخصی خود، خروج شاه از ایران را مطرح کرده بود، اما پیش از اینها قرار خروج شاه از ایران به توصیهی آمریکاییها گذاشته شده بود. چنانکه کارتر در یادداشتهای کاخ سفید روشن میکند که در آن روزها، سالیوان بر ضرورت خروج شاه از ایران تأکید داشت. گمانش این بود که تنها با چنین خروجی دولت بختیار دوام خواهد داشت. قاعدتاً بختیار هم گمان میکرد که اگر بتواند بیرون راندن شاه از ایران را به حساب خود بگذارد، همین یک عمل یا دستکم این عمل در کنار دیگر سوابق مبارزاتی و حرکات دموکراتیکش، سرمایهی سیاسی کافی و لازم را برای مقابله با روحانیت و امام فراهم میسازد.[12]
ضمن اینکه بختیار خود مینویسد: «پیش از این تاریخ، من چنین تقاضایی را از شاه نمیکردم.» اما تب بالای جامعه و پریشانی فضا، دو عاملی است که وی در گذاردن شرط خروج شاه از ایران ذکر مینماید. همچنین اگرچه شاه را دسیسهباز و تفرقهافکن برمیشمرد، تمایل باطنی به خروج او از ایران ندارد و حتی در خاطراتش مینویسد این تقاضا روی میل و باطن نیست.[13] با همهی اینها، در حالی که شرط بختیار برای پذیرش نخستوزیری، خروج شاه از کشور بود، شرط صدیقی حول ماندن شاه در کشور میچرخید. همین امر موجب شد تا همخوانی بین رأی آمریکاییها، شاه و بختیار مزیتی دیگر برا ی انتخاب بختیار فراهم آورد.
فرجام سخن
مجموع شرایط بحرانی و ملتهب انقلابی ایران، شتابزدگی شاه و فرار از مسئولیت، موجب شد تا شاه تنها به فکر گزینهای باشد که مسئولیت کشور را بپذیرد. افزون بر این، هرچه شاه به قدرت امام خمینی و نیروی مردم و مذهب پی میبرد، برای مهار آن به پیوند با مخالفان میانهرو، مطمئنتر میشد؛ چراکه هم آنان را از آمیختن با نیروی عظیم مردم بازمیداشت و هم از اتحاد با آنها جهت فریب توده استفاده میکرد. اما خیلی دیر به این اندیشه افتاد. گزینههایش یکبهیک کنار رفتند.
در شرایطی که سایر گزینههای میانهرو، شاه را پس زدند، بختیار امید واهی او شد. شاه که شناخت ضمنی به روحیات و اخلاق بختیار داشت، میدانست که گرچه پیش از این در قالب زندانیاش میگنجیده، اما در شرایط بحرانی، همان برچسب مخالفت ناچیز و سابقهی مبارزاتی و ملیگراییاش، شاید بتواند روزنهای برای آشتی و مذاکره باشد؛ چراکه اگر گفتهی میلانی صحت داشته باشد، توانایی مذاکره، خود شاخص مهمی برای بختیار محسوب میشد. همچنین شرایط مطرحشدهی بختیار چارچوب کلی سلطنت را به چالش نمیکشید. بختیار خود قانون اساسی و سلطنت را میپذیرفت و بنابراین میتوانست در هنگامهی طغیانِ همهی مخالفان، یک تکیهگاه باشد. در نهایت، همهی شرایط دستدردست هم، موجب شد تا بخت یار بختیار شود؛ آن هم کوتاه و بیدوام.*
پینوشتها:
[1]. Mohammad Reza Pahlavi, Answer to History, New York: Stein & Day, 1980, pp.170-171.
[2]. New York Times, 13 December 1978.
[3]. غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیستوپنجسالهی ایران، تهران، مؤسسهی خدمات فرهنگی رسا، ج دوم، 1379، ص 197.
[4]. محسن میلانی، شکلگیری انقلاب اسلامی، ترجمهی مجتبی عطارزاده، تهران، گام نو، 1383، ص 232.
[5]. غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیستوپنجسالهی ایران، ص 235.
[6]. شاپور بختیار، یکرنگی، مهشید امیرشاهی، چاپ سوم، پاریس، آلبین مایکل، 1982، ص 93.
[7]. غلامحسین صدیقی، روزنامهی اطلاعات، 6 دی 1357.
[8]. شاپور بختیار، یکرنگی، ص160 و 161.
[9]. شاپور بختیار، یکرنگی، ص 92.
[10]. همان، ص 94.
[11]. shakhsiatnegar.com/شاپور-بختیار
[12]. عباس میلانی، نگاهی به شاه، تورنتو، پرشین سیرکل، 1392، ص 501.
[13]. شاپور بختیار، یکرنگی، ص 94.
منبع:برهان