۰
plusresetminus
روز 27 خرداد 1353 عباس مسعودی بنیانگذار مؤسسه اطلاعات در 73 سالگی در دفتر کارش درگذشت.
عباس مسعودی مؤسس روزنامه اطلاعات
 مسعودی در 1280 ش. در تهران به دنیا آمد. پس از خاتمه تحصیلات مقدماتی و متوسطه در تهران (دبیرستان دارالفنون) چون قادر به به ادامه تحصیل نبود و از جهت زندگی و معاش در زحمت بود، ابتدا به شغل حروف‌چینی و کارگر ساده مطبعه در مطابع تهران مشغول به کار شد پس از چهار سال بتدریج مصحح روزنامه «اقدام» و «شفق» و خبرنگار روزنامه‌های «ایران» و «کوشش» گردید. در سال 1300 شمسی ابتدا مرکز کوچکی که فقط یک اتاق داشت‌، در تهران دایر کرد که مرکز اطلاعات نامیده می‌شد. او اخبار خبرگزاریهای رویتر و هاواس را از دوایر مطبوعاتی این دو سفارتخانه می‌گرفت و با دادن مبلغی مختصر اجازه ترجمه و نشر آن را در تهران گرفت.

مسعودی در تیرماه 1304 امتیاز روزنامه اطلاعات را گرفت در واقع امتیاز روزنامه متعلق به فردی به نام علی‌اکبر سلیمی بود که مسعودی با نیرنگ و فشار پلیس وقت، اخذ کرد.بعدها اطلاعات دارای مؤسسات فنی و نشریاتی مانند چاپخانه اطلاعات، گراورسازی، اطلاعات کودکان، مجله اطلاعات هفتگی، مجله اطلاعات ماهانه، مجله بانوان، جوانان، تهران ژورنال و اطلاعات هوایی شد.

مشاغل دولتی مسعودی از سال 1314 شروع شد و در آن سال به وکالت دوره دهم مجلس شورای ملی از حوزه انتخابیه تهران رسید. تا پایان دوره پانزدهم، شش دوره متوالی همچنان وکیل بود و در سال 1328 به سمت سناتوری تهران انتخاب گردید و تا سال 1351 در این سمت باقی ماند. وی به زبانهای انگلیسی و فرانسه آشنا بود. ساواک در سند زندگینامه او آورده است: او فرد متخصص در فن، کج‌دار و مریز و اهل زد و بند، خوش‌مشرب، محافظه‌کار، حقه‌باز، هزاررنگ، جاسوس صنعت، علاقمند به افزایش ثروت، غیر‌قابل اعتماد و مورد تنفر عامه مردم می‌باشد، نامبرده با تمام حوادث بعد از دهه 20 سازش داشته، نوکر رضاشاه بود و با مخالفان او نیز نزدیک بود، در سال 1320 پس از حادثه سوم شهریور سلسله مقالاتی علیه رضا‌شاه نوشت. در سال 1321 در ماجرای 17 آ‌ذر علیه قوام‌السلطنه شرکت کرد. پس از هفده سال برای اولین بار روزنامه او توقیف شد و به زندان افتاد. از اواسط سال 1320 روزنامه او طرفدار مصدق شد، در 25 مرداد سال 1332 شدیدترین حملات علیه شاه و حکومت را انجام داد. با حزب توده، حزب اراده ملی و هر سیاست و گروهی نزدیک بود و سازش می‌‌کرد. بعد از وارد شدن به امور روزنامه‌نگاری به سیاست انگلستان نزدیک شد و ترقی کرد و با عامیون نزدیک بود.

مسعودی عضو جمعیت فراماسونری لژ ایران و از افراد مؤثر در تشکیل کلوپ روتاری و عضو کلوپ روتاری تهران بود. او در خرداد 1353 در 73 سالگی درگذشت.

در این مقاله توجه خوانندگان گرامی را به چند فراز از زندگی عباس مسعودی جلب می کنیم :

پایه گذاری روزنامه اطلاعات

سناتور عباس مسعودی از ابتدای جوانی وارد فعالیت‌های مطبوعاتی و خبرنگاری شد. او در عین حال، تحصیلات را در خارج از محیط مدرسه ادامه داد و به تکمیل زبان خارجه و فراگرفتن رشته‌های مختلف پی گرفت.

در سال 1300 ش. یعنی در 20 سالگی «مرکز اطلاعات‌« رادر خیابان علاءالدوله سابق (فردوسی‌) دایر کرد. این مؤسسه تا سه سال دایر بود و اخبار داخله وخبرهای خبرگزاری‌های خارجی را که به وسیله مخبرین خود کسب می‌کرد، دراختیار نشریه و مجلات پایتخت می‌گذاشت‌. چندی بعد تصمیم گرفت برای اولین بار روزنامه یومیه عصر را منتشر سازد. در تیر 1305 امتیاز روزنامه اطلاعات به نام وی صادر شد و مرکز اطلاعات به روزنامه اطلاعات تبدیل شد.

اولین شماره این روزنامه، عصر 19 تیر 1305 منتشر شد. مجموعه اخبار و گزارش‌های این شماره عبارت بود از: مقاله‌ای در معرفی «مرکز اطلاعات‌«، گزارش جلسه افتتاحیه مجلس ششم‌، متن نطق افتتاحیه رضاشاه در جلسه مجلس‌، خبری در مورد قیام مردم مراکش وخبری درباره انتشار بیماری وبا در هند.

روزنامه اطلاعات تا چند سال به صورت یک برگ، هر روز منتشر می‌شد و عباس مسعودی در هر برگ نام خود را به عنوان صاحب امتیاز در بالای صفحه می‌نوشت. وی بعد از انتشار اولین نسخه روزنامه با مشکلات زیادی مواجه شد به طوری که ناگزیر شد شماره دوم آن را یک ماه بعد در 19 مرداد منتشر کند. از آن سال تاکنون هر روز عصر روزنامه اطلاعات مرتباً منتشر می‌شود. فعالیت‌های پارلمانی مسعودی از 1314 ش. آغاز شد. در این سال، وی به وکالت دوره دهم مجلس شورای ملی از تهران برگزیده شد و شش دوره متوالی ـ تا پایان دوره پانزدهم‌ـ در آن سمت باقی ماند. در 1328 ش. که انتخابات مجلس سنا برای اولین بار در تهران برگزار شد، با سمت سناتوری تهران به این مجلس راه یافت و در سال‌های بعد نیز تازمان مرگ سناتور بود.

نقش عباس مسعودی در تجزیه بحرین از ایران

سرزمین بحرین که در تقسیمات کشوری ایران به عنوان چهاردهمین استان ایران شناخته شده بود، در اردیبهشت 1349 با خیانت حکومت پهلوی، از ایران جدا شد و با این رویداد برگ دیگری به پرونده بی‌کفایتی شاهان حاکم بر ایران در حفظ تمامیت ارضی کشور افزوده شد.

یکی از عناصری که در این تراژدی نقش مؤثری ایفا کرد، عباس مسعودی بود. نجف‌قلی پسیان، که روزگاری سردبیر اطلاعات بود، درباره‌ی نقش مسعودی در تجزیه بحرین می‌نویسد که وی برای نوشتن سلسله مقالات درباره‌ی بحرین که در راستای سیاست شاه برای آماده‌سازی مردم ایران جهت پذیرش جدایی بحرین، نگاشته شد، مبلغ 15 میلیون دلار از شیخ بحرین رشوه دریافت کرد.

هم‌چنین، پیروز مجتهد‌زاده در مقاله‌ای در شماره 39 فصل‌نامه‌ی ره‌آورد (چاپ آمریکا) با عنوان «بحرین، سرزمین جنبش‌های سیاسی» می‌نویسد:

«....بدیهی است منظور از این که حل مسأله‌ی بحرین به ابتکار شخص شاه بود، این است که جز محمد‌رضا شاه، کس دیگری مسؤول این تصمیم نیست. اگر چه برخی افراد، مانند سناتور عباس مسعودی، تشویق کننده‌ی این تصمیم‌گیری بودند... در این جزوه [اعلامیه‌ی ارتش درباره‌ی بحرین] به استدلالی سست متوسل شده بود که آن هنگام از سوی سناتور عباس مسعودی، یکی از مبتکران و مجریان اصلی (ولی غیررسمی) سیاست پس گرفتن ادعا نسبت به بحرین، پیش کشیده می‌شد و آن اینکه چون نفت و مروارید بحرین پایان گرفته و یا کم‌تر از آن است که تصور می‌شد، گرفتن این مجمع‌الجزایر، برای ایران سودی نخواهد داشت که زیان‌آور نیز خواهد بود...»

فرهاد مسعودی فرزند عباس مسعودی در تیرماه سال 1354 کتابی درباره‌ی پدرش منتشر می‌کند با نام «پیروزی لبخند». لحن کتاب، حماسی است و در تجلیل از کارهای عباس مسعودی، فرهاد مسعودی درباره‌ی نقش پدرش در ماجرای تجزیه بحرین می‌نویسد:

«....... یکی از مهمترین عواملی که همیشه در موقعیت‌های مختلف دستاویز مخالفان دوستی ایران و اعراب قرار می‌گرفت مسأله‌ی بحرین بود. ایران بحرین را جزو خاک خود می‌دانست در حالی که از مدت‌ها قبل بحرین نیز مانند سایر امارات عربی‌، به صورت یک شیخ‌نشین مستقل اداره می‌شد. ادعای ایران در مورد بحرین در هر موقعیتی به سوء تفاهمات دامن می‌زد و کسانی که اتحاد و دوستی ایران و کشورهای عربی را مخالف مصالح خویش می‌دانستند، چنان وانمود می‌ساختند که ایران دارای مطامع استعماری است و به خاک اعراب چشم دوخته است. آن‌ها دعوی ایران را نسبت به بحرین که متکی به مدارک و اسناد مختلف تاریخی بود نشانه مطامع استعماری دانسته و احساسات اعراب را علیه ایران تحریک می‌کردند. عباس مسعودی در سفر خود به شیخ‌نشین‌ها که به سال 1345 انجام گرفت مطالعات دقیقی در مورد بحرین انجام داد و متوجه حقایقی گردید که گرچه خوشایند و رضایت‌بخش نبود ولی به علت آنکه از واقعیت‌های انکار‌ناپذیری سرچشمه می‌گرفت می‌بایست مورد توجه قرار گیرد. او در مطالعات خود به این نتیجه رسید، جمعیت بحرین که در آن زمان دویست هزار نفر بود اکثراً از اعراب هستند و ایرانی‌ها که زمانی اکثریت داشتند در جریان وقایع و حوادث و نیز با گذشت زمان به اقلیتی کم‌نفوذ تبدیل شده‌اند. از سوی دیگر نفت بحرین که موجبات رونق بازار آن سرزمین را فراهم ساخته بود رو به کاهش گذاشته و جمع درآمد آن در سال به 5 میلیون لیره رسیده است. مسأله‌ی دیگر که مورد توجه مدیر اطلاعات قرار گرفت، صید مروارید در بحرین بود که از قدیم‌الایام بزرگ‌ترین ثروت بحرین محسوب می‌شد، او با نهایت تعجب و تأسف دریافت که به واسطه پیدایش مروارید ژاپنی، بحرین بازار خود را از دست داده و این منبع درآمد به کلی در بحرین به دست فراموشی سپرده شده است زیرا به علت نداشتن بازار فروش، صید مروارید در بحرین برای غواصان و سوداگران به هیچ‌وجه مقرون به صرفه نبود.

عباس مسعودی پس از بازگشت، این مسایل را با صراحت و روشنی مطرح ساخت و این واقعیت تلخ را که برای بسیاری از وطن‌پرستان متعصب، دردناک و غیر‌قابل پذیرش بود تشریح کرد. طرح این مسایل که از نظر اولیا و مسؤولان امور پوشیده نبود، آن روزها برای مردمی که با مسایل بحرین آشنایی نداشتند خوشایند به نظر نمی‌رسید. حتی بسیاری از خوانندگان اطلاعات که به بی‌نظری و وطن‌پرستی مدیر آن ایمان داشتند مایل نبودند این سخنان را از وی بشنوند. اما این واقعیت را نمی‌شد انکار کرد که ادعای مالکیت بحرین، سرزمینی که برخلاف تصور، تمام امتیازات اقتصادی خود را از دست داده و چشمه‌های نفت آن به پایان نزدیک شده، نه تنها سودی عاید ایران نمی‌سازد بلکه متضمن زیان‌های بی‌شمار است.

انتشار این حقایق ذهن مردم واقع‌بین ایران را تا اندازه قابل توجهی روشن ساخت و کسانی را که با شوق و حرارت زیاد مسأله مالکیت بحرین را عنوان می‌کردند به تفکر و تأمل وادار نمود. خوشبختانه شاهنشاه نیز در سفر خود به هند که در تاریخ دی ماه 1347 انجام گرفت، ضمن مصاحبه با روزنامه‌نگاران در دهلی که سؤالاتی راجع به بحرین مطرح کردند راه حل پسندیده و دموکراتیکی پیشنهاد فرمودند و اظهار داشتند:

سیاست و فلسفه ما این است که با اشغال و گرفتن سرزمین‌های دیگر از طریق زور مخالف می‌باشیم... ایران پیوسته به این سیاست خود علاقه داشته است که هرگز برای به دست‌ آوردن اراضی و امتیازات ارضی علیرغم تمایل مردم آن سامان به زور متوسل نشود. من می‌خواهم بگویم که اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ما ملحق شوند، ما هرگز به زور متوسل نخواهیم شد، هر کاری که بتواند اراده مردم بحرین را به نحوی که نزد ما و همه جهان به رسمیت شناخته شود نشان دهد مورد قبول ما است.

راه حل پیشنهادی شاهنشاه تأثیر بسزایی در میان شیوخ و شخصیت‌های خلیج فارس داشت و آن‌ها را به حل مسأله بحرین امیدوار ساخت. شاهنشاه مردم بحرین را در انتخاب وضع سرزمین خود آزاد گذاردند که یا به ایران ملحق شوند و یا راه‌های دیگری را برگزینند از جمله استقلالی مانند سایر امارات خلیج فارس داشته باشند. در این موقع مسأله خلیج فارس اهمیت بیشتری یافته بود. زیرا نیروهای انگلیس از این منطقه خارج شده بودند.

مدیر اطلاعات در اردیبهشت 1348 بار دیگر شیخ‌نشین‌های خلیج فارس را مورد بازدید قرار داد. او سفیر حسن‌نیت بود و در چنان موقعیت حساس لازم می‌دانست که یک‌بار دیگر ضمن ملاقات و گفت و گو با شخصیت‌های امارات خلیج فارس، حسن نیت ایران و افکار بلند شاهنشاه را تشریح نماید. او خود در مورد این سفر نوشت:

... تحکیم مبانی دوستی ایران و شیخ‌نشین‌ها و آگاهی از نظریات مردم آن سامان پس از اعلام خروج نیروهای انگلیس از خلیج فارس یکی ازهدف‌های من در این مسافرت بود که با شیوخ و شخصیت‌های مهم امارات خلیج فارس در میان می‌گذاشتم....

مدیر اطلاعات پس از دومین مسافرت خود گزارش مفصلی تحت عنوان [خلیج فارس پس از خروج نیروهای انگلیسی] منتشر ساخته حقایقی را در مورد بحرین به آگاهی هم‌وطنان خود رسانید و وی در این گزارش چنین خاطرنشان ساخت:

من در مسافرت اول خود به خلیج فارس و تماس با شیوخ و اهالی کاملاً درک کردم که تمام مردم ساحل‌نشین خلیج خاصه اعراب نسبت به ادعای ایران بر بحرین تعصب شدید دارند و احساسات خود را در حمایت از بحرین مخفی نمی‌دارند و از بلندگوهای مغرض هم بر این ماجرا دامن می‌زنند، ایران را استعمارطلب می‌نامند، حملات شدیدی به وسیله رادیو و مطبوعات خود به ایران روا می‌دارند، ما را متعدی و متجاوز قلمداد می‌کنند، ملل عرب را نسبت به ما بدبین می‌سازند و در نتیجه هم مردم آن سوی خلیج در مورد دعاوی ایران با نظر استعماری به ما می‌نگرند و بالاخره تبلیغات خارجی ما را استعمارگر می‌خوانند و تنها مستمسک و بهانه هم ادعای ما بر مالکیت بحرین است. اعراب آن را قطعه‌ای از خاک خود می‌دانند و عربیت و قومیت و این‌گونه مسائل را پیش می‌کشند و تخم بدبینی را میان مردم می‌پاشند. شیوخ هشت‌گانه خلیج [فارس] نهایت علاقه را به شرکت بحرین در فدراسیون دارند و این امارت‌نشین را هرگز نمی‌خواهند از خود دور سازند، منتها از یک سو به حفظ روابط دوستانه با ایران علاقه دارند و می‌خواهند تمایلات ایران را درباره عدم شرکت بحرین در جلسات کنفرانس رعایت کنند و از طرفی نمی‌توانند بحرین را از خود ندانند و اشتراک مساعی نداشته باشند. خاصه این که بسیاری از رجال و شخصیت‌هایی که در شیخ‌نشین‌ها، در کارهای حساس وارد هستند، تعلیم یافته‌ی بحرین می‌باشند. زیرا، سطح فکر و معلومات و اطلاعات و تجربیات در بحرین بالاتر از تمام شیخ‌نشین‌ها است، به همین جهت روشن‌فکران و شخصیت‌های بحرینی در تمام امارات جای خود را باز کرده و نفوذ یافته‌اند، حتی در عربستان سعودی هزارها بحرینی کار می‌کنند. در این صورت چگونه می‌توان گفت که شیوخ خلیج فارس فدراسیونی تشکیل بدهند که بحرین عضو ‌آن نباشد. فقط مراعات دوستی با ایران معما و مشکلی برای آن‌ها به وجود آورده که خوشبختانه بیانات صریح شاهنشاه برای حل مشکل بحرین از راه مراجعه به آرای عمومی روزنه امیدی برای آن‌ها باز کرده است.

شاهنشاه دوراندیش و مصلح ما که پیوسته متوجه اهمیت موضوع بحرین بوده و به منظور احقاق حق ایران در هر محفل و مجلسی که صحبت از بحرین می‌شده نماینده ایران را وادار به اعتراض می‌کردند،‌هر جا حکمران بحرین قدم می‌گذاشت نمایندگان سیاسی ایران را از شرکت در آن جا منع می‌نمودند و حتی از پاکستان به خاطر رأیی که به نفع بحرین در یونسکو داده بود، سخت گله فرمودند. هم چنین از پادشاه عربستان سعودی به واسطه پذیرایی از شیخ بحرین و صدور اعلامیه مشترک سخت ناراضی شدند که بعد به اصلاح و رفع سوء تفاهم گرایید و خلاصه از هیچ‌گونه اقدامی در راه پیشبرد منافع ایران بر بحرین دریغ نفرمودند،‌ اکنون با توجه به سیاست عمومی جهان و منطقه خلیج فارس به خصوص در این موقع که دولت بریتانیا بیرون می‌رود چنین تشخیص دادند که توسل به زور و لشکرکشی برای گرفتن بحرین به هیچ‌وجه مصلحت نیست. کشور پهناور و غنی ما نیازی به گرفتن زمین با زور و جبر ندارد. کشور ما که متجاوز را محکوم می‌سازد بدیهی است خود به تجاوز مبادرت نمی‌ورزد، ‌سیاست مستقل ملی ایران بیش از پیش این روش پسندیده را تحکیم بخشیده و بر مبنای صلح‌خواهی و حفظ روابط دوستانه با همه ملل و تأمین سعادت جوامع دنیا استوار ساخته و در این صورت جز راه مسالمت‌جویانه طریقی پیش نخواهد گرفت و آن مراجعه به آرای عمومی مردم بحرین با مداخله و نظارت سازمان ملل متحد است.......»

فرهاد مسعودی‌، درباره‌ی آخرین لحظات عمر عباس مسعودی نوشت:

او هم چون نقاشی بود که اثر خود را به پایان رسانیده و با رضایت و خشنودی به آن نگاه کرده است... نقاش با غرور و خوشحالی، امضای خود را در زیر اثر خود گذاشته است...

نامه عباس مسعودی به اسدالله علم

بسیاری از رجال عصر پهلوی در برابر شاه و اطرافیانش دارای ضعف شخصیتی و چاکر مآبی بوده و سخنان و مکاتباتشان با دربار محمدرضا پهلوی با تملق و مجیزگویی توأم بوده است.

عباس مسعودی یکی از همین اشخاص بود که در اواخر عمر مورد بی مهری قرار گرفت و یکی از دلایل آن هم ظاهراً سعایت هویدا بود. امیراسدالله علم در یادداشت روزهای 15 و 16 خرداد 1353 خود به این بی‌مهری اشاره کرده و از آن جمله در یادداشت روز 15 خرداد 1353 می‌نویسد:

سر شام رفتم. شاهنشاه خیلی عصبانی بودند: این مسعودی (مدیر روزنامة اطلاعات) را از دور می‌بینم و شاخ و شانه می‌کشد که بیاید با من حرف بزند (در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی، شاهنشاه و خاندان سلطنت جدا شام می‌خورند. میهمان‌ها در سالن دیگر، من هم در حضور شاهنشاه شام می‌خورم) شاهنشاه فرمودند: روزنامه اطلاعات ارگان مصدقی ها و توده‌ای‌ها شده؛ مثلاً امروز از قول تاکسیران‌ها نوشته است که ما مثل سگ زحمت می‌کشیم و این شرکت تعاونی تمام عایدات ما را می‌خورد، مگر شرکت تعاونی مال کیست؟ آن هم که مال خودشان است. چون عده‌ای مثل داماد‌ها و علیاحضرت شهبانو سر میز شام بودند، من جرأت نکردم یک و دو بکنم و عرض کردم خوب روزنامه باید مطلب را بگوید و جواب هم داده شود و آن را هم منعکس بکند. به هر صورت برخاستم و به بدبخت مسعودی گفتم که حق ندارد شرفیاب بشود و بعد از این هم در کاخ علیاحضرت ملکة پهلوی دعوت نخواهد شد. چیزی نمانده بود که سکته کند، ولی چون آدم مجربی است گفت: پریشب در همین جا مطلبی را شاهنشاه به من فرمودند که برخلاف میل هویدا بود و اصرار فرمودند که به وزیر اطلاعات هم بگویم. من هرگز از این غلط‌ها نمی‌کردم، ولی چون امر بود اطاعت کردم. گویا مطلب به هویدا نخست‌وزیر گران آمده و مطلبی به شاهنشاه عرض کرده و به هر حال من چوب این کار را می‌خورم .... والله اعلم به حقایق الامور...

صبح روز بعد مسعودی نامه‌ای به عنوان علم می‌نویسد که علم عین آن را ضمیمة یادداشت‌های خود کرده است. مسعودی در این نامه می‌نویسد : «جناب آقای علم وزیر محترم دربار شاهنشاهی اوامر مطاع ملکوکانه که دیشب به بنده ابلاغ فرمودید تازیانة سهمگینی بود که بر چاکر و خانمم وارد آمد و باور بفرمایید تمام شب خواب به چشم ما نرفت، چون من و زنم خودمان را خاکسار درگاه سلطنت می‌دانیم و از جان دل شیفته عنایات شاهنشاه محبوب خود و خاندان سلطنت هستیم و اگر نقایصی در کار انتشار اخبار و مطالب روزنامه پدید می‌آید حمل به اهمال و تعلل چاکر نفرمایید چون پیوسته سعی داشته و دارم که خدمتگزاری صدیق در طول عمر خود بوده و پیرو افکار و نیت مبارک شاهانه هستم. در چنین پیشامدهایی گناهکار نیستم چون به واسطة کهولت و ضعف، توانائی آن را ندارم که تمام مطالب روزنامه را شخصاً کنترل کنم و به همین سبب فرزندم فرهاد مسعودی را به کمک طلبیدم که او هم در کمال خلوص نیت و عقیده وظایف خود را انجام می‌دهد. متأسفانه در دو هفتة اخیر که به اروپا سفر کرده بود خطاهایی از جمله خطاهای اخیر به وقوع پیوست که چاکر خود پس از طبع و نشر به آن واقف شدم. نویسندة ستون بازار سیاست، جوانی است تحصیل کرده و با ذوق که از گذشته‌ها خبر ندارد و مارهای خوش خط‌وخالی را که از هر فرصتی می‌خواهند استفاده کنند نمی‌شناسد، چنان که بعد از توجه دادن تازه درک مطلب کرد و در ضمن گفت این مطلب یا همین اسامی قبلاً در آیندگان هم چاپ شده بود. اما دربارة نویسدة رپرتاژ تاکسی او هم مورد سرزنش قرار گرفت و شدیداً مؤاخذه شد.... بدیهی است مطالب زننده‌ای که نوشته شده جبران خواهد شد. تکدر خاطر ملوکانه بیش از هر چیز مرا رنج می‌دهد و نمی‌دانم چه باید کرد، چون به خوبی می‌دانم که اگر ذره‌ای از عنایات شاهنشاه نسبت به این خدمتگزار کاسته شود و سایة پر عطوفت مبارک بر سر این بنده نباشد با وجود دشمنی‌ها که نسبت به چاکر اعمال می‌شود نابود خواهم شد.

آقای علم، شما را به سر مبارک شاهنشاه قسم می‌دهم عرایض چاکر را به سمع ملوکانه برسانید و چاره‌ای بیندیشید که از این پریشانی و تأثر خلاص شوم. هر امری از پیشگاه ملوکانه شرف صدور یابد مطاع است. عباس مسعودی».

عَلَم در یادداشت روز 16 خرداد 1353 خود به واکنش شاه در برابر این نامه اشاره کرده و می‌نویسد: «نامة بدبخت مسعودی را دادم خواندند. فرمودند مسئله عفو شما بسته به رفتار آیندة شما خواهد بود.»

عباس مسعودی11 روز پس از این ماجرا در پشت میزش سکته کرد و ناراحتی و اضطراب او از عواقب خشم شاهانه در مرگ نابهنگام وی (27 خرداد 1353) بی‌تأثیر نبود. علم در یادداشت‌های خود می‌نویسد وقتی خبر مرگ مسعودی را به شاه اطلاع دادم، با یادآوری بی‌مرحمتی که در حق او شده بود از شاه اجازه گرفتم در مجلس ختم وی شرکت کنم و مراتب تفقد اعلیحضرت را به خانوادة مسعودی ابلاغ نمایم!

منابع:

ـ تاریخ تجزیه ایران، دفتر دوم: تجزیه بحرین، دکتر هوشنگ طالع، ‌انتشارات سمرقند.

ـ رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک، زندگینامه عباس مسعودی، مرکز بررسی اسناد تاریخی.

- یادداشت‌های علم، انتشارات مازیار و معین، ج 4، صص 135 ـ 131

منبع: سایت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

https://www.cafetarikh.com/news/30709/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما