آن روز شهید محمد حسین اکرمی باب شوخی را باز کرده بود و با پاشیدن آب به سر و روی بچهها، اعصاب خالو مرتضی را به هم ریخته بود.
در منطقه پلاژ دزفول مشغول تمرین عملیات آبی بودیم و سعی میکردیم با استفاده از تمرینهای سخت فرماندهان و شبیه سازی منطقه عملیاتی، خود را برای عملیات بدر آماده کنیم.
یادم هست بر خلاف جهت آب در مسیر رودخانه دز در بلم پارو میزدیم؛ آن روزها من بیسیمچی شهید«محمد حسین اکرمی »، فرمانده گروهان بوده و در کنار ایشان در یکی از بلمها بودم.
خالو مرتضی (شهید مرتضی سعیدی نیا) و یکی از دوستان در بلم دیگری بودند؛ خالو مرتضی معمولاً در کار خود آرام، دقیق و منظم بود و آنروز این دوست ما باب شوخی را باز کرده بود و با پرتاب آب به سر و روی بچهها، اعصاب خالو مرتضی را به هم ریخته بود.
خالو مرتضی «شهید مرتضی سعیدی نیا»
چند بار به او تذکر داد که دست از کار خود بردارد وگرنه بلم را واژگون میکند اما دست بردار نبود تا اینکه تهدید خود را عملی کرد و با ایستادن بر روی لبه، بلم را واژگون کرد و همه در آب افتادند.
شهید اکرمی به احترام خالو مرتضی هیچ حرفی نزد اما وقتی عصبانیت خالو فروکش کرد؛ از اینکه در جلوی فرمانده گروهان به نوعی بی احترامی کرده، پشیمان بود و ناراحتی عمیقی را در چهرهاش میدیدم.
وقتی مانور تمام شد و به اسکله پلاژ برگشتیم؛ جلوی همه بچهها، خالو مرتضی رو به شهید اکرمی کرد و با قیافه ای شرم آلود گفت: «یا اجازه بده دست شما را ببوسم و یا به خاطر کاری که در حضور شما کردم باید مرا تنبیه کنی!»...
شهید اکرمی نگاهی کرد و گفت: این چه حرفی است فقط یک شوخی بود و تمام شد.
از خالو مرتضی اصرار و از شهید اکرمی انکار!؛ به هیچ صورتی از تقاضای خود منصرف نمیشد و میگفت باید جلوی همه مرا تنبیه کنی تا درس عبرتی برایم باشد تا در محضر فرمانده بیاحترامی نکنم.
آن روز شهید اکرمی از خجالت سرش را به زیر انداخته بود تا شاید خالو مرتضی کوتاه بیاید.
ناگهان در آن هوای سرد بهمن ماه ، خالو مرتضی به عنوان تنبیه خودش به درون آب پرید و ...
شهید محمد حسین اکرمی
محمد حسین اکرمی» در همان عملیات بدر و « مرتضی سعیدی نیا» در پدافندی عملیات والفجر 8 آسمانی شدند؛ این خاطره با الهام از گفته های«حجه الاسلام حاج ناصر قمر زاده» از جانبازان و رزمندگان دوران دفاع مقدس تنظیم شده است.