خاطر همایون را پریشان دیدم. جرات سوال نداشتم. تک سبیل قبله عالم می ارزید نگاهی به چاکر فرمودند. از خوف میل به مبال کردم. چیزی نماند رعشه بر من مستولی شود. فرمودند ببری خان از صبح گم شده. تمام قشون را بسیج فرموده اند. ان شالله که بلا دور است. چند سیخ کباب که میل فرمودند قدری اخمهای مبارک باز شد. دل یافته عرض کردم سواری تشریف ببرید بد نیست. فرمودند بدون ببری خان سواری چه فایده؟ دیدم درست می فرمایند. ناگاه از حرم خبر آوردند که ببری خان از پی موش سوگلی انیس الدوله وارد حرم شده و چون موش را نیافته غضب کرده صورت خواجه باشی را چنگول کشیده یک چشم خواجه را از کاسه بیرون کشیده. قبله عالم خیلی مشعوف شدند. فرمودند سرباز داخل حرم بریزد و هر طور هست موش را یافته خدمت ببری خان بیاورند. هر چه خانم به سر و صورت خود کوبیدند و غش و ضعف فرمودند مفید نیفتاد. معلوم نیست که سرباز در حرمخانه مبارکه چه بی رسمی ها بکند. عاقبت خانوم هزار تومان پیشکش فرستادند که قبله عالم از خون موش ایشان بگذرد. پول را قبول فرموده باز هم سرباز فرستادند. مغرب مراجعت به خانه نمودم.