شاه انسان باثباتی نبود. توان تصمیم گیری را نیز نداشت. از این لحاظ تفاوت های زیادی با پدر خود داشت. با همه این احوال همچون او مستبد بود. اما پشتش به کسان دیگر گرم بود و به طور ویژه ابرقدرت های خارجی...
شاه انسان باثباتی نبود. توان تصمیم گیری را نیز نداشت. از این لحاظ تفاوت های زیادی با پدر خود داشت. با همه این احوال همچون او مستبد بود. اما پشتش به کسان دیگر گرم بود و به طور ویژه ابرقدرت های خارجی. از همین رو در بحبوحه انقلاب برایش مهم بود که بداند تا چه حد باید از آمریکا انتظار کمک داشته باشد. تفکر درباره این مسئله او را پریشان می کرد:
«... این پریشانی خیال، موقعی در او بیشتر می شد که نظرات مشاورین متعددی را که به کاخ سفید رفت و آمد داشتند، می شنید. این افراد را در سه گروه می توان دسته بندی نمود. بعضی ها مانند والاحضرت اشرف، تاکید می کردند، آمریکایی ها او را رها ساخته اند و راه حل بحران، صرفا کودتایی نظامی با اتکاء به ارتش است. گروهی دیگر، از جمله داماد سابقش کماکان روی آمریکائی ها حساب می کردند، زیرا هنوز در این توهم به سر می بردند که آمریکا شاه را تنها نخواهد گذاشت و هر نشانه ای از سوی واشنگتن را به عنوان اثری از قدرشناسی و وفاداری تلقی می نمودند. بالاخره، مشاوران جدید شاه، از جمله صدیقی که به او پیشنهاد می کردند به طور کامل، از قبول حمایت آمریکائی ها سرباز زند و به سمت ملت بازگردد.»1
واقعیت این بود که آمریکایی ها شاه را رها نکرده بودند. آنها در راستای منافع شان مدافع ادامه حکومت او بودند. بلکه مردم او را رها کرده بودند.