وی از مفاهیم اصلی و بنیادی مارکسیسم چون جامعه طبقاتی، مبارزه طبقاتی، زیربنا و روبنا، ارزش افزوده و بسیاری از مفاهیم دیگر استفاده کرده و با پذیرش برخی از آرای مارکس، به خصوص قوانین جبر تاریخی آنها را در آثار خود به کار می گیرد.
دکتر علی شریعتی از جمله شخصیتهای مبارز در دوران قبل از انقلاب است که اندیشه هایش الهام بخش بسیاری از افراد و گروهها قرار گرفت. تبیین اندیشه ها و افکار این شخصیت مبارز، گاه با تناقضاتی همراه بوده است، اما آنچه که در این باب حائز اهمیت میباشد درک این موضوع است که هر کس به فراخور و تناسب ارزشها و افکار خود، از وی تأثیر پذیرفت. همین مسئله تا حدودی درک واقعی افکار شریعتی را با مشکل مواجه میسازد. چنانچه برخی افکار وی را کاملاً مذهبی، برخی مارکسیستی و گاهی هم التقاطی تلقی میکنند. اما فارغ از تأثیر و برداشت افراد و گروهها از اندیشههای شریعتی، موضوع مهم و غیرقابل کتمان این است که اندیشه های شریعتی از برخی گرایشات غیراسلامی از جمله اندیشه های مارکسیستی تأثیر پذیرفته بود و تأثیر آن نیز در برخی از نوشته های وی قابل اثبات است. هر چند وی بیشترین تاثیر را از جریان مارکسیسم پذیرفت، اما تلاش فراوانی نمود تا بسیاری از آن اندیشه ها را رنگ و بوی مذهبی داده و با اسلام انطباق دهد. با این حال جهت تبیین بیشتر این موضوع، به تأثیرپذیری افکار و آرا وی از اندیشه های مارکسیستی اشارهای کوتاه میگردد.
دکتر شریعتی و اندیشه های او
شریعتی در سال 1312 در مشهد دیده به جهان گشود و پس از فارغ التحصیلی در دانش سرای تربیت معلم و سپس دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی، برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. وی در رشته فلسفه دانشگاه سوربن مشغول تحصیل گشت. ورود وی به پاریس نقطه عطف تحول افکار و اندیشه های وی نیز بود. زیرا این دوره یعنی دهه 40 شمسی (50 میلادی) مصادف بود با مبارزات استقلال طلبانه مردم علیه استعمار. از این رو وی نیز تحت تأثیر این تحولات، جذب افکار و اندیشه های ضد استعماری گردید و در همین دوران بود که کتاب برخی از شخصیتهای مارکسیستی را ترجمه کرد.
در واقع این دوره، زمان آشنایی شریعتی با اندیشه های مارکسیستی و تأثیرپذیری از آن نیز بود. شریعتی بعد از تحصیل در فرانسه، در سال 1343 به ایران بازگشت و بعد از سپری کردن 6 ماه زندان مجددا فعالیتهای سیاسی خود را آغاز نمود. از سال 1350، شریعتی کرسی استادی اش در دانشگاه مشهد را رها کرد و به تهران آمد. طی این دوره، تمام توان و وقتش را در حسینیه ارشاد، به کار گرفت و سعی کرد آنجا را به یک دانشگاه اسلامی نوگرا و رادیکال تبدیل کند.1
افکار و اندیشه های وی در این دوره الهام بخش برخی چناح های چپ، از جمله مجاهدین خلق و گروه های چریکی بود و بسیاری از جریانات و گروه های خاص نیز از اندیشه های او متأثر گشتند. البته خود شریعتی یک مارکسیست نبود اما بیشک از افکار و اندیشه های مارکسیستی تأثیر پذیرفته بود. وی از مفاهیم اصلی و بنیادی مارکسیسم چون جامعه طبقاتی، مبارزه طبقاتی، زیربنا و روبنا، ارزش افزوده و بسیاری از مفاهیم دیگر استفاده کرده و با پذیرش برخی از آرای مارکس، به خصوص قوانین جبر تاریخی آنها را در آثار خود به کار میگیرد. چنانچه در نظر وی، داستان قابیل و هابیل داستانی نمادین از مبارزه طبقاتی بود میان فرادستادن یا ستمگران که نماد آن قابیل میباشد و هابیل که نماد فرودستان یا ستمدیدگان است.
وی تحت تأثیر آثار مارکسیستی، کتاب «جوده السحار» را ترجمه کرده که در آن ابوذر قهرمانیست که در دوران معاویه علیه تحریف اصول و آرمانهای اسلام مبارزه کرده بود. شریعتی نام آن را «ابوذر خداپرست سوسیالیست» گذاشت. درواقع گرایش سوسیالیستی- مذهبی وی، ریشه در افکار برخی از مسلمانان نوگرای مصر و سوریه داشت که متأثر از سوسیالیسم بودند. در این کتاب ابوذر غفاری شخصیتی سوسیالیست معرفی گشته بود.2 شریعتی ابوذر غفاری را نخستین «خداپرست سوسیالیست» می دانست.
متاثر از آرا و اندیشه های مارکسیستی، مفهوم طبقه نیز در آثار وی به چشم میخورد با این تفاوت که مفهوم طبقه در آثار مارکس جنبه اقتصادی دارد اما در نگاه شریعتی، تغییرات عمده ما حاصل عوامل غیراقتصادی مانند اعتقادات مذهبی، فرهنگ و... توسط طبقه روشنفکران میباشد، در حالی که این تغییرات در دیدگاه مارکس توسط کارگران صورت میگیرد.
و یا در جایی دیگر همانند مارکس مفاهیم زیربنا و روبنا در جامعه اسلامی را مطرح کرده و اقتصاد را زیربنای جامعه اسلامی معرفی کرده و میگوید: «مذهب اسلام، یک دنیاگرایی و یک اصالت اقتصادی به عنوان زیربنا دارد.»3 به عبارتی وی وجود رو بنای سیاسی و ایدئولوژیک در جامعه را قابل قبول می دانست.
البته تعبیر دکتر شریعتی از مارکس تا حدود زیادی متفاوت و متناقض بود. وی معتقد بود سه مارکس وجود دارد. مارکس اول که جوان نیز می باشد، فیلسوف بوده و ضد دین و خدا و اصول مذهبی می باشد. مارکس دوم، که میانسال است عالم اجتماعی است که قوانین حرکت و نیز استثمار زیردستان توسط فرادستان را کشف و پراکسیس یا عمل انقلابی را شناساند. مارکس سوم یا مارکس مسن، کسی است که در کنار مارکسیستهایی چون کائوتسکی و انگلس قرار داشته که با مصالحه بر سر آرمان های طبقات و تودههای ستمدیده، باعث بدنامی مارکس عملی میشود. از میان این مارکسها، مارکس قابل قبول شریعتی مارکس دوم است که از آن تأثیر پذیرفت. با این حال اندیشه های دکتر شریعتی در بسیاری از موارد نیز با اندیشه های مارکسیستی متفاوت بود. چنانچه مارکس مذهب و دین را روبنای اقتصاد قرار داده بود، اما شریعتی تلاش میکند تا از عامل دین درصدد هویت بخشیدن به فرهنگ ایرانی استفاده کند. از این رهگذر شریعتی دین را ابزاری در جهت مبارزه سیاسی و عامل تقسیم جوامع میدانست و البته نگاه ابزاری او به دین منجر به انتقاداتی از سوی برخی از روحانیون از جمله شهید مطهری گردید.4
این موضوع و صریح و روشن نبودن مواضع و دیدگاه های شریعتی در باب اسلام و مارکسیسم باعث شده بود تا برخی از روحانیون شریعتی را مروج آثار و اندیشههای مارکسیستی بدانند. به عبارتی باید گفت: «نگرش جامعهشناسانهی غربی شریعتی آمیخته از مکاتب غربی، اسلامشناسی وی را از مجرای اصلی خود خارج ساخت و به یک مبحث اجتماعی تبدیل کرد؛ امری که از سوی شهید مطهری به اسلامسرایی به جای اسلامشناسی تعبیر شد.»5
با این حال در برداشتی کلی از آثار و اندیشه های شریعتی گرچه میتوان با صراحت گفت که وی یک مارکسیست نیود اما بیشک از اندیشههای مارکسیستی تأثیر زیادی گرفته بود. علاوه بر استفاده از مفاهیم مارکسیستی، انتشار مقالات یا جزواتی با عنوان انسان، اسلام و مارکسیسم، بر اثبات این مدعا دامن میزد. شریعتی علیرغم آنکه تلاش زیادی نمود تا افکار خود را از اندیشه های مارکسیستی جدا کند، اما در نهایت آموزههای وی از نوعی نوعی آشفتگی و ابهام برخوردار بود که همین موضوع شائبهی مارکسیست خواندن وی از سوی برخی از منتقدان را پررنگ مینمود. این موضوع ریشه در افکار و آثار متناقض شریعتی داشت که از یک سو، از مفاهیم مارکسیستی در آثار خود استفاده میکرد و از سویی به رد اندیشه های مارکسیستی یا محکوم کردن آن میپرداخت.