محمدرضا پهلوی همواره سعی می نمود با تحقیر افسران و امرای ارتش، روحیه خودباوری و اعتماد به نفس را از آنها بگیرد. از اینرو رفتارش بـا نـظامیان خـاص بود،به آنان اهمیتی نمیداد و آنان را مثل پیشخدمت و نوکرخود میدانست. محمدرضا پهلوی کمترین توجهی به نظامیان نداشت مثل اینکه اصـلا وجود ندارند. در این خصوص احسان نراقی خاطره جالبی را روایت می نماید
عین السلطنه در گوشه ای از روزنامه خاطرات خود به شرح و توصیف هدیه ای می پردازد که توسط یکی از دوستان فرانسوی اش برای او ارسال شده بود. توصیف جالب او از این توله اهدایی را در ادامه می خوانیم:
امروز من آینده را پشت سرگذاشتهام، بیماری وجودم را تحلیل میبرد و مثل پدرم در غربت خواهم مُرد. ولی یک تفاوت وجود دارد که من توانستم 6 سال بعد از مرگ او جنازهاش را به وطن برگردانم، ولی گمان نمیکنم دیگر جنازهی من هم به ایران برگردد.
در سال 1941 میلادی و پس از حمله آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی سابق ، روسها سعی کردند تا از هر روش ممکن برای متوقف کردن ستون های زرهی آلمان استفاده کنند.یکی از این طرح ها ، استفاده از سگ های انتحاری بود.ابتدا برای آموزش سگها آنها را گرسنه نگاه داشته و سپس به آنها آموزش دادند که غذای خود را در زیر تانکها و خودروهای زرهی جستجو کنند.
پیش از انقلاب فرهنگ غربی چنان بر زندگی هنرمندان سیطره یافته بود که به تقلید از هنرپیشگان غربی و هالیوودی مسابقات مبتذل برگزار می شد. یکی از این مسابقات انتخاب زباترین سگ بازیگران و خوانندگان طاغوتی بود!
نقل است که یک روز با اصحاب خویش نشسته بود بر سفره ای به نان خوردن. حسین بن منصور(حلاج) از کشمیر می آمد, قبایی سیاه پوشیده و دو سگ سیاه بر دست. شیخ اصحاب را گفت : جانی بدین صفت می آید, استقبال او کنید که کار او عظیم است. اصحاب برفتند و او را دیدند که می آمد , دو سگ بر دست. همچنان روی به شیخ نهاد.