نقل است که یک روز با اصحاب خویش نشسته بود بر سفره ای به نان خوردن. حسین بن منصور(حلاج) از کشمیر می آمد, قبایی سیاه پوشیده و دو سگ سیاه بر دست. شیخ اصحاب را گفت : جانی بدین صفت می آید, استقبال او کنید که کار او عظیم است. اصحاب برفتند و او را دیدند که می آمد , دو سگ بر دست. همچنان روی به شیخ نهاد.