من شاگرد علامه جعفری بودم. سال 61 که میخواستم با آقای سرهنگی ازدواج کنم، چون پدر نداشتم، به استاد گفتم شما ولیّ من باشید. وقتی به محضر ایشان رفتیم از من خواستند بیرون باشم تا با سرهنگی خلوت کنند. سپس مرا به اسم کوچک صدا کردند و گفتند: «ایشان یک شیعهی خوبِ آقا امیرالمومنین(ع) است.»