۰
plusresetminus
رضا شاه در تاریخ ٩ آوریل ١٩٣١ به گیلان سفر کرد تا پلى را که بر روى رودخانه سفید رود زده بودند، افتتاح کند شاه روز ١٢ مه عازم تهران شد و وزیر دربار که ملازمش بود چند روز زودتر به تهران رسید. برادر زن یکى از ملازمان شاه اتفاقى را که در سفر افتاده بود براى یک آمریکایى در تهران حکایت کرد.به خاطر یک سوءتفاهم توأم با بدشانسى، حاکم و رئیس نظمیه بارفروش از قصد شاه براى رفتن به آنجا بى‌خبر ماندند و به هنگام ورودش به استقبال او نرفتند. همین مسئله موجب کج‌خلقى شاه شد
خودت بگو احمق نیستی ؟
جوان و تاریخ- کافه هنر

رضا شاه در تاریخ ٩ آوریل ١٩٣١ به گیلان سفر کرد تا پلى را که بر روى رودخانه سفید رود زده بودند، افتتاح کند و بعد از آن، چنانکه هارت گزارش مى‌دهد،براى سرکشى به املاک وسیعش در ناحیه بارفروش [بابل]، روانه آنجا شد. شاه روز ١٢ مه عازم تهران شد و وزیر دربار که ملازمش بود چند روز زودتر به تهران رسید. برادر زن یکى از ملازمان شاه اتفاقى را که در سفر افتاده بود براى یک آمریکایى در تهران حکایت کرد.به خاطر یک سوءتفاهم توأم با بدشانسى، حاکم و رئیس نظمیه بارفروش از قصد شاه براى رفتن به آنجا بى‌خبر ماندند و به هنگام ورودش به استقبال او نرفتند. همین مسئله موجب کج‌خلقى شاه شد، و بعد از سرکشى به ساختمان جدیدى که در ملکش بنا مى‌کردند، نایب مسئول را صدا زد و این حرف‌ها بین آنها رد و بدل شد.

اعلیحضرت: فکر نمى‌کنى گند زدى؟

نایب: چرا اعلیحضرت.

اعلیحضرت: چقدر براى این ساختمان پول فرستادم؟

نایب: شش هزار تومان، اعلیحضرت.

اعلیحضرت: لابد چکمه‌هایت را با آن پاک مى‌کردى؟

نایب: بله، اعلیحضرت.

اعلیحضرت: خودت بگو، احمق و بى‌شعور نیستى؟

نایب: چرا اعلیحضرت.

شاه که از کار دو نفر از بنّاها خوشش نیامده بود، آنها را کتک زد. کمى بعد، براى شفاعت مأمورى که به خاطر تعلل در تکمیل یک ساختمان ٤٠٠ تومان جریمه شده و به زندان افتاده بود به الطاف ملوکانه متوسل شدند. مأمور بخت برگشته حبسش را گذرانده بود، و حاکم به شاه پیشنهاد کرد چون تقصیرى نداشته ٤٠٠ تومانش را به او برگردانند. ولى شاه گفت «لازم نکرده است. از این به بعد کارش را بهتر انجام مى‌دهد.» در سارى، والى که آدم بسیار چاقى است و غبغب بزرگى هم دارد، به استقبالش رفته بود. شاه هم رو به جمعیت کرده و گفته بود که فکر نمى‌کنید قیافه والى‌تان قدرى مسخره باشد. همین مسئله کارِ حضرت اشرف والى را خراب کرد و از آن به بعد دیگر خیلى مشکل توانست درخواست‌ها و توضیحاتى را که تقدیم شاه مى‌کرد، به او بقبولاند. در همان سارى، هنگام سرکشى به ایستگاه و سایر ساختمان‌هایى که کنسرسیوم آلمانى ساخته بود، حرف‌هاى زیر بین شاه و مهندس ایرانى رد و بدل شد:

اعلیحضرت: آن ساختمانى که آنجا، آنطرف خط آهن، است چیست؟

مهندس: اعلیحضرت، آنجا محل زندگى پرسنل راه‌آهن است.

اعلیحضرت: فکر نمى‌کنم چنین ساختمان مجللى لازم بود، ضمن اینکه فکر نمى‌کنى ساختمان را در ملک من ساخته باشید؟

مهندس: چرا اعلیحضرت. ولى وقتى آن ساختمان را ساختیم ملک اعلیحضرت نبود.

اعلیحضرت: خُب، حالا که هست؛ آن ساختمان هم ملک ماست. برو پلمپش کن.

مهندس: به روى چشم، اعلیحضرت.

https://www.cafetarikh.com/news/21840/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما