۰
plusresetminus
بنا به اشارت قرآن کریم، اَصْحاب‌ِ رَس‌ّ، قومى‌ کافر بودند که‌ پیامبر زمان خویش‌ را تکذیب‌ کرده‌ و او را به‌ قتل‌ رسانیدند
قوم رسّ چگونه عذاب شدند؟
، قرآن کریم در دو آیه سخن از اصحاب رس به میان آورده است. نخست در آیه 12 سوره «ق» که از تکذیب آنان از پیامبرشان سخن گفته است و دیگر در آیه 38 سوره «فرقان» که بیانگر هلاکت و عذاب شدید اصحاب رسّ، در ردیف قوم عاد و ثمود است . امام حسین (علیه السلام) درباره اصحاب رسّ فرموده اند: سه روز پیش از شهادت على بن ابى طالب (‏علیه السلام)، مردى به نام عمرو از اشراف قبیله تمیم، نزد حضرت‏ آمده، پرسید: اى امیرمؤمنان! اصحاب رَسّ در کدام عصر و کجا مى ‏زیستند و پادشاهشان که بود؟ آیا خداى سبحان، پیامبرى بر آنان فرستاد یا نه و چرا هلاک شدند؟ زیرا من در کتاب خدا، یاد اصحاب رسّ را مى‏بینم، ولى احوالشان را نمى ‏یابم. امیرمؤمنان‏ علی (علیه السلام) فرمود: سؤالى کردى که پیش از تو، کسى از من نپرسیده و پس از من نیز پیرامون آن، کسى جز به نقل از من خبر ندهد. هیچ آیه‏ اى در کتاب خدا نیست، مگر آنکه من آن را مى ‏شناسم و تفسیر آن را آگاهم و در کجا، - بیابان یا کوه - و در چه وقتى - شب یا روز - نازل شده است، مى‏دانم. هر آینه در اینجا - اشاره به سینه خود - دانشى فراوان است، ولى جویندگان آن کم هستنند و به زودى که مرا از دست مى‏دهند، پشیمان مى‏شوند.

 اى مرد تمیمى! بخشى از سرگذشت اصحاب رسّ، این است: آنان مردمى بودند که درخت صنوبرى را - به نام شاه درخت - مى‏پرستیدند. آن را یافث بن نوح، بر لب چشمه ‏اى - به نام دوشاب که براى نوح، پس از طوفان جوشید - کاشته بود. آنان را بدین سبب اصحاب رسّ گویند که یکدیگر را [و طبق نسخه ‏اى، پیامبرشان را] زنده به گور مى ‏کردند و این ماجرا، پس از سلیمان بن داود بود.  آنان بر ساحل رودى از دیار شرقى به نام رسّ - که نام از آنان گرفته بود - دوازده آبادى داشتند. در آن روز، هیچ رودى پر آب ‏تر و گواراتر از آن و هیچ آبادى، پرجمعیت ‏تر و آبادتر از آبادیهاى آنان نبود. آنان از خوشه ‏هاى آن درخت در هر آبادى، دانه‏اى کاشته و به هر آبادى، نهرى از آن چشمه کشیده بودند. آن دانه‏ ها رشد کرده، به درختى تناور مبّدل شدند. آنان آب چشمه و نهرها را بر خود حرام کرده، خود و حیواناتشان از آن، نمى‏خوردند. هرکه مى‏آشامید، او را کشته، مى‏گفتند: آن مایه زندگى خدایان ماست. کسى حق ندارد از مایه زندگى آنان بکاهد و خود و حیواناتشان از رود رسّ که شهرهایشان کنار آن بود، مى‏آشامیدند.

 در هر ماهى از سال در هر آبادى، عیدى مى‏گرفتند. مردم آنجا جمع شده، بر درخت صنوبر خود، پارچه تورى پر نقش و نگار مى‏انداختند. سپس گاو و گوسفند آورده، براى درخت قربانى مى‏کردند و با هیزم در آنان آتش انداخته، چون دود و بوى قربانیها به هوا بر مى‏خاست و میان آنان و آسمان حایل مى‏شد، براى درخت به سجده افتاده، مى‏ گریستند و التماس مى‏ کردند تا از آنان راضى شود. پس شیطان مى ‏آمد و شاخه ‏هاى درخت را تکان مى‏ داد و از تنه آن، چون کودکى فریاد مى‏زد: بندگان من! از شما راضى شدم، خوشحال باشید و چشمتان روشن باد و آنان سرشان را از سجده برداشته، شراب مى ‏نوشیدند و مى ‏نواختند و یک شبانه روز در این حال بودند تا بر مى‏گشتند. چون عید ماه شهر بزرگشان فرا مى‏رسید، کوچک و بزرگشان در آنجا گرد آمده، نزد صنوبر (شاه درخت) و چشمه (دوشاب) خیمه‏اى از ابریشم که نقش و نگار گوناگون و دوازده در داشت، برافراشته؛ هر درى ویژه مردم یک آبادى بود. آنان بیرون خیمه بر شاه درخت، سجده مى ‏کردند و براى آن، چند برابر آنچه براى درخت آبادى خود کرده، قربانى مى‏کردند. پس ابلیس مى‏آمد و شاه درخت را سخت تکان داده، از لابلاى آن با صداى بلند، سخن مى‏گفت و بیشتر از آنچه همه شیطان ‏ها مژده و نوید داده بودند مژده و نوید، مى‏داد. آنان سر از سجده بر مى‏داشتند و از شادى و نشاط، سرمستی و می پرداختند.

چون کفر و پرستش جز خدا در آنها به درازا کشید، خداى متعال پیامبرى از بنى اسرائیل از فرزندان یهود بن یعقوب، بر آنان فرستاد، او زمانى دراز در میان آنان مانده، به خدا پرستى و خداشناسى دعوتشان کرد. امّا آنان نپذیرفتند و پیامبر خدا، چون اصرار بر گناه و گمراهى و ترک رستگارى آنان را دید و عید شهر بزرگ آنان نیز فرا رسید، عرض کرد: پروردگارا؛ بندگان تو، جز تکذیب من و ناسپاسىِ تو را نپذیرفتند و به پرستش درختى بى‏ سود و زیان، خو گرفته‏اند. پس تمام درختانشان را بخشکان و قدرت و سلطنت خود را بر آنان بنمایان. مردم صبح کرده، دیدند درختانشان خشکیده است. پس از این ماجرا نگران و سرافکنده گشتند و دو دسته شدند.

 دسته‏ اى گفتند: این مردى که خود را فرستاده پروردگار آسمان و زمین به سوى شما مى ‏داند، خدایان شما را جادو کرده تا توجّه شما را از خدایانتان، به خداى خود برگرداند و دسته دیگر گفتند: نه، بلکه چون خدایان شما دیدند این مرد، عیبشان را گفته و رسواشان مى ‏سازد و شما را به پرستش جز آنان مى‏ خواند، زیبایى و درخشش خود را پنهان داشته اند. پس تصمیم گرفتند او را بکشند. براین اساس لوله ‏هاى گشاد بلند از سرب درست کرده، آن‏ها را به ته چشمه فرستاده، یک یک تا بالاى آب، همچون آب‏گذرها چیدند بگونه‏اى که جلو آب را بست و تمام آب چشمه را کشیدند. سپس در ته چشمه چاه عمیق، مدخلى تنگ کندند و پیامبرشان را در آن افکنده، بر دهان آن سنگ بزرگى نهادند، سپس آن لوله‏ها را کشیده آب را رها کردند و گفتند: اکنون امیدواریم خدایان ما از ما راضى شوند، زیرا مى ‏بینند که ما رسوا کننده آنها و باز دارنده از پرستش جز آنها را کشته، زیر بزرگترین‏شان دفن کردیم تا خوشحال شوند و همچون گذشته، نور و خرّمى آنان را به ما برگرداند. آنان تمام آن روز را در آنجا مانده، ناله پیامبرشان را مى‏شنیدند که مى‏گوید: پروردگار و مولاى من! تنگى جا و گرفتارى سخت مرا مى‏بینى، به ناتوانى و بیچارگى من رحم کن و در ستاندن روحم، شتاب فرما و اجابت دعایم را تأخیر میانداز. او بر این حال بودتا مُرد.

پس خداى سبحان به جبرئیل فرمود: اى جبرئیل؛ آیا این بندگان من - که حلمم آنها را فریفته و از مکرم ایمن شده، جز مرا مى‏پرستند و پیامبرم را مى‏کشند! - مى‏پندارند تاب ایستادگى در برابر خشم مرا دارند، یا مى ‏توانند از قلمرو سلطنت من خارج شوند؟ چگونه و حال آنکه من از هر که معصیتم کند و از عقابم نترسد، انتقام مى‏کشم. به عزّت خودم سوگند! که آنان را مایه عبرت جهانیان قرار خواهم داد. پس آنان را در همان عیدشان، گرفتار بادِ تندِ بسیار سرخ کرد که در آن، سرگردان ماندند و از آن به وحشت افتاده، بهم پیوستند. سپس زمین زیر پایشان همچون سنگ گوگرد، آتشین شد و ابر سیاهى بر آنان سایه انداخته، اخگرهاى گداخته بزرگ، همچون قبّه بر آنان مى‏افکند. بدین گونه پیکرشان، همچون سرب در آتش گداخت.

منابع:

1-شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا، ج 1: 183.

2-علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج 14: 148.

https://www.cafetarikh.com/news/22034/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما