پس از فوت آیتالله اصفهانی تظاهرات ضد کمونیستی وسیعی در سراسر ایران، بهخصوص تبریز صورت گرفت و مردم و ارتش شهامت پیدا کردند که آذربایجان را از چنگ کمونیستها آزاد کنند.
راوی فقید وارجمند خاطراتی که درپی می آید ،فرزند مرحوم آیت الله حاج سید محمود امام زنجانی است که در مبارزه با رضاخان در زمره سابقون و اولین ها به شمار میرود. گفت وشنود حاضر با مرحوم آیت الله العظمی سیدعزالدین حسینی زنجانی درسال 1388 ودر موضوع حرکت تدریجی رضاخان به سوی دین ستیزی ومقوله کشف حجاب صورت گرفته است. امید آنکه مقبول افتد.
برحسب مجموعهای از اسناد و مدارک تاریخی، ریشه ضدیت با حجاب را باید در دوره «مشروطه» جستجو کرد. نظر حضرتعالی در این باره چیست؟
بسم الله الرحمن الرخیم. ضدیت با دین و احکام اسلامی همواره وجود داشته است و منکرین دین و اسلام در همه ادوار بودهاند، منتهی اعتقادات و باورهای مردم و تقید ولو ظاهری به احکام مانع موفقیت آنها بوده است و بیدینی در جامعه ما به صورت یک جریان غالب درنیامده است. بنده هم معتقدم جریان ضدیت با حجاب و دین از دوره مشروطه آغاز شد. علمای هوشمند و آیندهنگر از همان دوران اظهار نگرانی کردند و هشدار دادند. زمان که گذشت این موضوع آشکارتر و هدف اصلی مشروطهخواهان در این زمینه مشخص شد.مرحوم والد ما اساساً با استبداد موافق نبود و تمایل داشت حکومت مشروطه در ایران مستقر شود.به علاوه ازشاگردان مرحوم نائینی واز افکارشان که درکتاب شریف«تنبیه الامه وتنزیه المله »آمده است،تاثیر گرفته بودند. اما هر چه زمان گذشت و نیات مشروطهخواهان آشکارتر شد، ایشان افکار مرحوم حاج شیخ فضلالله و مرحوم آخوند ملا قربانعلی زنجانی را متینتر و صحیحتر دیدند و به آن گرایش بیشتری پیدا کردند.
در صدر مشروطه تقریباً همه علما از این که حکومت در دست عدهای مستبد و ستمگر باشد آزردهخاطر بودند و ترجیح میدادند نوعی حکومت مشروطه که موجب تحدید قدرت بلامنازع حکام جائر میشود سر کار بیاید. اگر اختلافی هم وجود داشت بر سر نوع حکومتی بود که قرار بود تحت عنوان مشروطه بر ملت حاکم شود و در واقع مشروطه را از مسیر دین و دینداری منحرف سازد. مرحوم والد نقل میکردند: مرحوم آخوند قربانعلی معتقد بود: همه این وعدهها حیله و مکر استعمار است و روس و انگلیس قصد دارند با این فریبها سر مردم شابقا (شاپو) بگذارند و برای ملت ماتیشخانه (فاحشهخانه) باز کنند و همه مقدرات مملکت را در دست بگیرند!
آخوند قربانعلی از مراجع مهم تقلید بودند و مخصوصاً در نواحی قفقاز مقلدین زیادی داشت. یپرمخان ارمنی قصد داشت ایشان را به تهران ببرد و نظیر مرحوم شیخ فضلالله نوری محاکمه و اعدام کند، اما مرحوم آخوند خراسانی وساطت کرد و جلوی این کار را گرفت و آخوند قربانعلی به عتبات رفت. البته عدهای از اطرافیان ایشان را به تهران بردند، محاکمه و اعدام کردند.غرض این که زمزمه کشف حجاب از همان دوره مشروطه آغاز شده بود. مرحوم شیخ فضلالله نوری هم مکرر در صحبتها و نوشتههای خود هشدار میداد مشروطه در پی برانداختن حجاب و ستیزه با احکام اسلام است، اما البته کسی این حرف را جدی نگرفت.
از خاطرات والد بزرگوارتان از روی کار آمدن رضاخان و طرح موضوع بیحجابی شمّهای را بیان بفرمایید.
در مجلس مؤسسانی که قرار بود به سلطنت رضاخان رأی بدهد، مرحوم والد را هم همراه با علمای مهم بلاد دعوت کرده بودند. ایشان نقل میکردند: همین که رضاخان شروع به صحبت کرد متوجه شدم آدم بددهان و بیادبی است و از او منزجر شدم . فکر کردم هر چند او با وعده وعیدهایی علمای کشور، مخصوصاً تهران را مجاب کرده بود، اما بعید میدانم به این وعدهها عمل کند و در نتیجه من به سبب رای دادن به او ، در همه خطاهایی که انجام خواهد داد، شریک خواهم بود، به همین دلیل ترجیح دادم در رأیگیری شرکت نکنم. بیرون رفتن از آن مجلس که جوّ سنگینی بر آن حاکم بود، عملاً مخالفت با رضاخان تلقی میشد. هنگامی که مرحوم والد از جا بلند شدند که از مجلس بیرون بروند، یکی از علمای شاخص تهران گفت: «این تزویرها را برای الاغهای زنجان نگه دار». مرحوم والد هم پاسخ دادند: «من اینجا را زنجان میبینم!».
مرحوم والد درادامه میفرمودند: چون خیابانهای تهران را نمیشناختم، راه خانه را گم کردم، اما از این که خود را گرفتار مخمصه رضاخان نکرده بودم بهقدری نشاط داشتم که احساس خستگی نمیکردم. بالاخره با هر زحمتی بود خانه را پیدا کردم و نشستم برای برادرم که مجتهد مهمی بود و از حاج شیخ عبدالکریم اجازه اجتهاد داشت، نامه نوشتم و در آن به روش علمای تهران و دائی خودم هم -که در مجلس مؤسسان حضور داشت- ایراد گرفتم. در این موقع دائی ما آمد و شفاهاً به او گفتم که اعتماد به این مردک کار درستی نیست و ایشان متوجه شد من همین مطالب را برای اخوی هم نوشتهام.
و همه آن پیشبینیها در مورد رضاخان درست از کار درآمدند.
همین طور است. رضاخان به سلطنت که رسید، در ابتدای امر تظاهر به دینداری و اجرای احکام و شعائر را از حد گذراند! اما زمانی که بهتدریج استقرار یافت، نیات درونیاش را آشکار ساخت. بعد از سفر به ترکیه و دیدار با آتاتورک هم که یکسره بنای مخالفت با دین را گذاشت و شد آنچه که شد.
در واقع آتاتورک معلم وی شد!
خود آتاتورک هم مجری برنامههای استعماری در کشور خود بود. استعمار قصد داشت با تحمیل فرهنگ غرب بر کشورهای اسلامی مهمترین سنگر مبارزه با خود را که باورهای دینی مردم بود در هم بشکند. رضاخان هنگامی که از ترکیه برگشت، ابتدا موضوع متحدالشکل کردن لباس مردان و گذاشتن اجباری کلاه پهلوی بهجای کلاههای سنتی را باب و سپس موضوع کشف حجاب را مطرح کرد. دائماً هم تکرار میکرد دینداری به سر و شکل و لباس نیست و چند تن از به اصطلاح علمای دینفروش را هم با خود همراه کرده و برای بیان این مطالب از آنها مجوز گرفته بود.
ظاهراً یکی از آنها فردی به نام سید العلمای تبریزی بود.اینطور نیست؟
بله، این بنده خدا تا آن زمان نزد مردم اعتبار و احترامی داشت. یک بار رضاخان آمد که از زنجان عبور کند و اغلب مردم زنجان به استقبالش رفتند. او که خود در زمینه امور دینی ارزش و اعتباری نداشت از سید العلما سئوال کرده بود که آیا حجاب در اسلام هست؟ سید العلما برای این که به جایگاه و مقامی برسد، برای خوشامد رضاخان گفته بود: برای ضرورت حجاب سندی نداریم! از آن به بعد رضاخان به حرف این افراد استناد میکرد، چون خودش در جایگاهی نبود که بتواند مستقیماً خلاف دین حرف بزند.
فتوای مرحوم پدرتان در این باره چه بود؟
هر وقت در باره رضاخان ،شفاها از مرحوم والد استفتا میکردند، ایشان حکم به ارتداد وی میداد و میفرمود حجاب از ضروریات دین است و رضاخان منکر حجاب و لذا مرتد است. با جوّ وحشتی که رضاخان به وجود آورده بود، بسیاری سکوت اختیار کرده بودند و یا حتی بهنوعی اعمالش را تأیید میکردند، اما مرحوم والد همواره میفرمود: «من در ارتداد رضاخان شک ندارم، بلکه به ایمان کسی که در این ارتداد شک میکند، شک دارم».
این موضعگیری قاطع چه پیامدهایی برای ایشان داشت؟
چند بار شهربانی مرکز ایشان را احضار کرد که نرفتند، اما بالاخره یک روز ناچار شدیم به تهران برویم. مرحوم والد صبح به شهربانی رفتند. تا ظهر منتظر ماندیم و برنگشتند. ساعت سه بعدازظهر کسی از طرف ایشان آمد و گفت: «نگران نباشید. کارم که تمام شود میآیم». بعد که برگشتند نقل کردند الحق «النجاه فی الصدق». در آنجا سرهنگی بود به نام جوانشیری که نامهای را که من به یکی از اقوام نوشته و او را به رعایت حجاب توصیه کرده بودم جلویم گذاشت و گفت: «مگر شما نمیدانید اعلیحضرت حجاب را منع کرده است؟» گفتم: «من به این کارها کار ندارم. من موظف به بیان احکام دین برای مردم هستم و اگر در این امر کوتاهی کنم، ناسپاسی کردهام». سرهنگ تحت تأثیر صراحت مرحوم والد قرار گرفت و با احترام ایشان را مرخص کرد.
من در جنبه مخالفت با رضاخان فقط مرحوم امام را به مرحوم والد شبیه دیدم. ایشان هم هرگز برای او لقب شاه را به کار نمیبردند، در حالی که بعضی از آقایان علما از روی مصلحت به رضاخان،« رضاشاه» یا «اعلیحضرت» میگفتند. بعد هم که محمدرضا سر کار آمد، باز هم مرحوم والد روی خوشی نشان ندادند و هرگز حاضر نشدند با اعیان و اشرافی که با ایشان ارتباط داشتند و بسیار تلاش کردند مرحوم والد با محمدرضا ملاقاتی داشته باشند، همراهی کنند.
یکی از وقایعی که پس از صدور حکم متحدالشکل شدن لباس و قانون کشف حجاب اتفاق افتاد فاجعه مسجد گوهرشاد بود. حضرتعالی از آن رویداد چه خاطراتی دارید؟
در آن زمان خیلی کوچک بودم و ساکن زنجان بودیم، اما یادم هست افرادی که از مشهد میآمدند ماجرا را برای مرحوم والد نقل میکردند. بعد که به مشهد رفتیم با جزئیات بیشتری آشنا شدیم، از جمله یکی از مریدان ابوی یک روز ما را به جایی برد و گفت: «در اینجا خندقی کندند و همه کشتههای گوهرشاد را به صورت دستهجمعی دفن کردند».
شما از چه دوره ای با مرحوم بهلول، از نزدیک مرتبط شدید؟ از گفتههای او چه مواردی را به یاد دارید؟
در سال 1350 در زنجان سخنرانی تندی کرد و ما را به مشهد تبعید کردند. مرحوم بهلول پس از آزادی از زندان افغانستان به مصر و عراق رفته و به ایران برگشته بود و ایشان مطالبی در باره واقعه گوهرشاد و نحوه فرار از ایران برایم نقل کرد. با همه سختیهایی که کشیده بود و با وجود آن که نزدیک به 100 سال عمر داشت، خوشروحیه و بانشاط بود و طاقت و توان خارقالعادهای داشت. انسان عجیبی بود.
از قضیه حضور زنان خانواده رضاخان به شکل بیحجاب در حرم حضرت معصومه(س) و واکنش مرحوم شیخ محمدتقی بافقی نکاتی را به خاطر دارید؟
آن موقع در قم نبودم، ولی ماجرا را از زبان برخی از شهود از جمله مرحوم آقا سید محمود طالقانی شنیده بودم. ایشان در تهران از شاگردان مرحوم والد و مثل ایشان بهشدت از رضاخان منزجر بود. ایشان میگفتند: خودشان در حرم حضرت معصومه(س) شاهد ضرب و شتم مرحوم بافقی توسط رضاخان بودند، اما به دلیل فضای رعب و وحشت حاکم بر حوزه،به رغم حضور برخی طلاب در مدرسه فیضیه، نتوانسته بودند عملاً از او دفاعی کنند. بعد از آن جریان، رضاخان مرحوم بافقی را به شهرری تبعید کرد. مرحوم آقای طالقانی میگفتند: من در شهرری به دیدار ایشان رفتم و رد تازیانههای رضاخان را بر تن او دیدم!
به دلیل ضدیت جریانات چپ با دین و حجاب، آنها در دوره پهلوی موفقیتهایی به دست آوردند، از جمله قضیه پیشهوری در آذربایجان. از آن رویداد خاطرهای دارید؟
پس از اوجگیری قضیه پیشهوری و خطر جداسازی آذربایجان از ایران کمونیستها که مرحوم والد را مانع کارهای خود میدیدند، تهدیدات زیادی را متوجه ایشان کردند. مریدان مرحوم والد به ایشان خبر دادند که جانشان در خطر است و امکان سفیر ایشان به تهران را فراهم میکنند. در آن موقع در قم تحصیل میکردم و خودم را در تهران به ایشان رساندم.
پس از فوت آیتالله اصفهانی تظاهرات ضد کمونیستی وسیعی در سراسر ایران، بهخصوص تبریز صورت گرفت و مردم و ارتش شهامت پیدا کردند که آذربایجان را از چنگ کمونیستها آزاد کنند.
و سخن آخر؟
در قضیه حجاب، به اعتقاد من حجاب برای مهار قدرتمندترین غریزه انسان جعل شده است. مخالفین این اصل برای توجیه آن به سفسطههای فراوانی دست میزنند، اما تلاش بیهوده میکنند. آنچه تمدن جدید بر سر نهاد خانواده، روابط زن و مرد و در نگاهی کلیتر بر سر انسانیت انسانها آورده است، ضرورت این اصل حکیمانه اسلامی را نشان میدهد. با مراعات حجاب سلامت روانی جامعه حفظ میشود و زن و مرد میتوانند استعدادها و نیروهای خود را صرف امور مهمتر و مفیدتری بکنند.