شریعتی یک انسان متخصص، متدین، مؤمن است اما نگاهش جامعه شناسی است. جامعه هم در حال تغییر و تحول است. اگر من بخواهم در مورد شریعتی صحبت کنم باید سالهای 1351 – 1347 را بشناسم.
پژوهشگرانی که پیرامون انقلابیون ایران تحقیقاتی را انجام داده اند، بسیار در مرد نقش دکتر علی شریعتی متنهای زیادی نوشته اند. بلا شک وی یکی از عناصری بود که جوانان ایرانی را با معقوله ضد استعماری و ضد استبدادی آشنا نموده است. او نیز به مانند انسانهای دگر دارای نقاط ضعف و قوت فراوان هستند. در این گفتگو سعی شده که به هر دو بخش این موضوع رسیدگی شود. قاسم تبریزی از رجال شناسان عصر حاضر است که وقت خود را به ما داد و توضیحات گستردهای ارائه نمود.
* در ابتدا پیرامون زمانهای که دکتر شریعتی در آن میزیست برایمان بگویید.
صحبت کردن در مورد شخصیتهای تاثیرگذار در حوزه تاریخ معاصر به خصوص چهرههای مذهبی یک مقدار مشکل است. یک بخش اشکال از خود ماست که توان صحبت و تحلیل نداریم و دچار ضعف علمی هستیم. بحث دوم اینکه شخصیتها را مطلق نگری میکنیم. مسئله سوم این است که بدون توجه به اوضاع زمانه و مخاطبانشان شخصیتها را مورد بررسی قرار میدهیم. هر شخصیت با توجه به زمانه، تخصص، مخاطبانش و تاثیرگذاری اش باید بررسی شود. و مسأله آخر مقایسه شخصیتها با یکدیگرست که گاهی نادرست است. ما یک معیار اسلام و سیره اهل بیت داریم که اگر قرار است مقایسه کنیم، در آنجا حق و باطل را مقایسه میکنیم. وگرنه شخصیتهای متعارف را با هم مقایسه کردن خیلی جواب نمیدهد و دچار تناقض میشویم.
در مورد مرحوم دکتر علی شریعتی ابتدا باید به زندگی وی اشاره کنیم. دکتر در سال 1312 در خانوادهای متولد میشود که پدر از متخصصین و مفسرین علوم اسلامی است. اجداد وی از چهرههای فرهنگی و دینی هستند. او در محیط مذهبی متولد شد و تربیت اسلامی را در خانه دید. شخصیت او زمانی شکل میگیرد که جامعه ما از بند استبدادی سنگین، خشن وضد اسلامی رضا خان و از زیر سلطه انگلیس رهایی پیدا کرده و زمان جنگ جهانی دوم است و جامعه در یک تحول و دگرگونی.
اگرچه ایران توسط سه قدرت متجاوز آمریکا، انگلیس و شوروی اشغال شده است. غلات ما را به یغما بردهاند و قحطی به وجود آمده. اقتدار ملی ما را آسیب زدند اما همین که ملت ما از بند آن مستبد دیکتاتور پهلوی نجات پیدا کرده بود، خوشحال بود و زمینه تنفس داشت. البته این به معنای تبرئه آن سه متجاوز نیست. چون رضاخان هم مستبد بود و هم مأمور استعمار. در اینجا مستبد را نداریم اما حضور استعمار به صورت علنی وجود دارد.
به هر صورت بین 1320تا 1332 باید به جامعه ما نگاهی بشود. در آن روزها جریانات فکری وسیاسی زیادی پدید میآید.
یک طرف حزب توده است که با تجربه سوسیال، دمکراتها و اعضای حزب کمونیست 1299 و باقیماندگان اعضای گروه 53 نفر دکتر تقی ارانی حزب توده را تشکیل میدهند که با نظارت، مدیریت و سرپرستی اتحاد جماهیر شوروی انجام شده بود. یعنی حزب در اینجا دو شکل دارد، یک شکل تئوری که مبانی ایدئولوژی مارکسیسم است که ضد اسلام، ضد دین و ضد معنویت است. دوم یک تشکیلات سیاسی وابسته به استعمار شرق است.
وقتی حزب فعالیت خودش را شروع میکند بیش از 90 درصد از دانشگاههای ما را تسخیر میکند. دلیل آن هم مشخص است. چون در دوره رضاخان به دلیل سرکوبی مذهب و از بین بردن مراکز دینی، تبعید، زندانی و شهادت علمای ما، تعطیل کردن مساجد، حوزه های علمیه و عزاداریها، جامعه در یک خلأ فکری قرار داشت.
از آن طرف غرب گرایی، باستانگرایی و ضدیت با دین هم تبلیغ شده بود. در حالی که فضای حاکمیت علیه علما بود، حزب «باهماد آزادگان» احمد کسروی هم علیه اسلام و تشیع تبلیغ میکرد و ماموران شهربانی مواظبت می کرد که کسی به کسروی تعرض نکند. ویا باستان گرایی و کانون پرورش افکار که بین 1318 تا 1320، در سراسر ایران هزا رو چند جلسه تشکیل داد که بگوید غرب و ایران باستان خوب است.
* آن حرکت ضد دینی که در زمان استبداد رضاخان بود، در زمان محمدرضا هم ادامه کرد اما رنگ و بویش عوض شد.
بله. حالا در ادامه بحث به آن هم اشاره خواهم کرد. کم کم آثار کمونیستهای شوروی و آثار داستان نویسهای آنها ترجمه می شود و حزب توده مروج مارکسیسم و سیاست شوروی میشود. از سوی دیگر حزب اراده ملی، حزب میهن و حزب عدالت مروج سیاست انگلیس است. در این میان آمریکا وارد صحنه می شود. سه دسته برای آمریکا تبلیغ میکنند. یکی سیاسیونی که از ترس انگلیس و شوروی معتقد بودند اگر ما آمریکا را به عرصه قدرت ایران بیاوریم آن دو استعمار را کنار می زنیم؛ مضافاٌ تفکر انحرافیشان این بود که معتقد بودند آمریکا استعمارگر نیست. یک عده شیفته و مدافع آمریکا بودند، بدون اینکه مزدور باشند. دسته سوم جریان وابسته به سیاست آمریکا که در مراکز و نهادهای ساخته شده آمریکایی «گزینش» شده بودند!
قاسم تبریزی؛ رجال شناس معاصر
* نمونه ای از اینها را نام میبرید؟
حزب ایران و بعدها جبهه ملی. حتی کتابی به نام «اسلام و دموکراسی در آمریکا» که هدفش بیان این مطلب است که آن دموکراسی که آمریکایی ها میگویند همان اسلامی است که ما میگوییم. این بیان این گونه مطالب مشخص است با هدف صورت گرفته و جریان پشت پرده آن را هدایت میکند.
به هر حال جریان آمریکایی وسط میآید. مسأله بعدی فعالیت جریانات وابسته به غرب است و ابزار غرب هست. مثل جریان صهیونیست است. اگر چه اسراییل در 1327 تأسیس میشود اما حزب صهیونیست در دوره رضاخان و سال 1300 به عنوان یک حزب اصلی فعال بود؛ اسنادش هم منتشر شده. 1320 تا 1332 علناٌ به نام اسراییل نشریه منتشر میکرد.
مسئله بعدی فراماسونری است. گرچه تا پیش از این در ایران جریان فراماسونری انگلیسی داشتیم اما خلیل جواهری فراماسونری آمریکایی را راه اندازی میکند. بهاییت هم در دوران رضاخان در درون حکومت به عنوان ابزار استعمار لانه کرده بود. در صحنه به صورت علنی فعال میشود. از طرفی هم فرهنگ انحطاط غربی، مجلات و نشریات هم شروع به کار میکنند.
کم کم جریانات اسلامی فعال میشوند. ما در این دهه سه نوع جریان اسلامی داریم. یک جریان اسلامی همان روش سنتی حوزه ها و علماست که منهای سیاست و فعالیتهای سیاسی، منهای توجه به مقتضیات دوران، روش خودشان را داشتند.
دوم، جریان مرجعیت را داریم که با آمدن آیت الله العظمی سید حسین بروجردی، حوزه های علمیه احیا می شود و روند رشد وگسترش مبانی اسلامی و تربیت روحانیون آغاز میشود. بعد از رحلت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در 1315 تا آمدن آیت الله بروجردی خلأ مرجعیت داشتیم. اگرچه مراجع و علمای بزرگ داشتیم مثل آیت الله العظمی سید محمدتقی خوانساری، آیت الله محمد داماد، آیت الله حجت، آیت الله سید صدرالدین صدر و... اما خلأمرجعیتی که رهبری و مدیریت کلی داشته باشد احساس می شود. با آمدن آیت الله بروجردی این کار مدیریت میشود که نتایج آن را در دهه 40، 50 و 60 در جامعه میبینید.
سوم، جریان احیای اندیشه سیاسی اسلامی بود که به رهبری آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی شروع میشود. فداییان اسلام و مبارزات سیاسی را باید در اینجا دید که علیه استبداد و استعمار و اجنبی به پا خاستند. آنها معتقد بودند که باید قوانین اسلامی و قانون اساسی مشروطه احیا شود. چون آیت الله کاشانی عموماٌ در چارچوب قانون مشروطه صحبت میکرد. زمانه اش هم اقتضا همین را میکرد.
مثلا در شیراز حزب برادران، آیت الله آقا سید نورالدین هاشمی شیرازی را داریم. در مشهد کانون نشر حقایق اسلامی استاد محمد تقی شریعتی را داریم. در تهران هیئت علمیه را داریم؛ اتحادیه مسلمین را داشتیم و دهها جریان فعال اسلامی.
* اینها یا هم هیچ ارتباطی نداشتند؟
عموماٌ نه. من در اینجا به سه جریان اشاره کردم. یک جریان دیگر هم وجود داشت به نام جریان نواندیشی اسلامی که به صحنه آمد. آنها نوعی در برابر جریانات علمی غربی هم منفعل بودند و هم میخواستند اسلام را در آن چارچوب مطرح کنند. مثل انجمن تبلیغات اسلامی دکتر عطاء الله شهابپور که سال 1320 تأسیس میشود و یا خداپرستان سوسیالست که این در برابر حزب توده و جبهه ملی و حزب ایران تأسیس می شود. حرفشان هم این بود که اسلامنه طرفدار سرمایهداری است نه مارکسیسم. نوعی سوسیالیسم است البته این اندیشه قبلاٌ در سوریه و مصر هم بوده است. اینها بیشتر جوانانی بودند که زیر 20 سال سن داشتند. رهبرشان 24-25 ساله به نام محمد نخشب بود که عضو حزب ایران بود و به دلیل ضدیت آنها با دین از آنها جدا شده بود. نخشب یک فرد مذهبی بود. اینها در شیراز و مشهد شعباتی داشتند و مرکز اصلی شان تهران بود. یکسری جوانانی که میخواستند با حزب توده و جریانات مختلف مبارزه کنند این را اندیشه مناسبی دیدند. از جمله دکتر شریعتی که آن روزها 16 -17 سال سن داشت. من عمدا به سن اشاره میکنم. دکتر حبیب الله پیمان، دکتر علی شریعتمداری (ستاد انقلاب فرهنگی)، دکتر کاظم سامی، آقای رازی و ... عضو این جریان بودند. اینها در شهرهای مختلف من جمله مشهد، تهران و شیراز حضور داشتند و با هم مرتبط بودند.
*این ارتباط به آنها چگونه شکل گرفته بود؟
محمد نخشب نشریه «مردم ایران» را داشت که در شهرهای مختلف توزیع میشد و ارتباط بین آنها صورت میگرفت. اینها بر خلاف انجمن اسلامی که معتقد به نواندیشی علمی بودند؛ نخشب و دوستانش معتقد به نواندیشی سیاسی بودند.
همان موقع(دهه 20) مهندس مهدی بازرگان مخالف دخالت جوانان در سیاست بود. معتقد بود که مشکلات ما بیشتر علمی است و جوانان باید دنبال علم بروند. راه طی شده و ذره بی انتها و بازی جوانان با سیاست و اسلام و کمونیسم برای این دهه نوشته شده است. مهندس بازرگان از نهضت ملی شدن صنعت نفت که مسئولیت مدیر کلی شرکت نفت را داشت، وارد سیاست شد.
دکتر شریعتی به دلیل اینکه پدرش محقق، مترجم و نویسنده بود به نسبت دیگران به مسائل دینی و مبانی نزدیکتر بود. سال 1333 مرحوم علامه شیخ محمد حسین کاشف العظا کتابی که البته عنوانش نامه بود به انجمن دوستداران آمریکایی علیه آمریکا، امپریالیسم، جنایات غرب در منطقه و پدید آمدن اسرائیل و کودتا در ایران مینویسد. این کتاب به زبان عربی بود، دکتر شریعتی که 17 -18 سال سن داشت آن را به فارسی ترجمه کرد. البته کتاب ممنوعه بود.
بعد از کودتا، نهضت مقاومت ملی در تهران تشکیل میشود. آیت الله سید محمود طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، آیت الله سید رضا زنجانی و شاپور بختیار هم با این افراد بود. در مشهد طاهر احمدزاده و استاد محمدتقی شریعتی و ... هم فعالیت میکردند.
در سال 1336 که اعضای تشکیلات دستگیر میشوند، دکتر علی شریعتی هم بازداشت میشود و او را به تهران می آورند. شریعتی وقتی که دبیرستان را تمام میکند در دانشگاه ادبیات درس میخواند. در آنجا هم فعالیت میکرده که با پدرش دستگیر میشود و به تهران آورده میشود. پس از مدتی هم وی را آزاد میکنند. او هم مدرک لیسانس را با نمره خیلی خوب میگیرد و به عنوان دانشجو برگزیده، بورس خارج میشود.
1330،مشهد، دکترعلی شریعتی درکنار آیت الله العظمی میلانی وحجت الاسلام سید ابراهیم میلانی
* در بعضی از کتب اشاره شده که ارتباطات دکتر شریعتی از همین جا با ساواک شکل میگیرد. استدلال آنها این است که چرا محمد تقی شریعتی را نگه می دارند اما علی شریعتی را رها می کنند. علت این آزادی چه بود؟ شما موافق ارتباط ساواک با شریعتی هستید؟
مطالبی که ما میگوییم باید بر مبنای سند باشد. حدس و گمان که نمیتواند مبنا باشد. در این موضوع سندی نداریم. اولاٌ اینکه ساواک سال 36 تأسیس شده. ساواک این مقدار طراح و مدیریتی نداشته که بتواند دکتر شریعتی را عامل خود کند. مضافا عاملی که به فرانسه برود با کنفدراسیون همکاری کند، با جبهه آزادی بخش الجزائر همکاری داشته باشد. با جبهه های آزادی بخش آفریقایی همکاری کند و رفقای نزدیکش چهرههای انقلابی جهان اسلام باشند. مضافا در فرانسه هم به دلیل مبارزاتش به زندان برود. وقتی به ایران برمیگردد چرا او را در مرز دستگیر میکنند؟ اگر زندانش کردند و آزادش کردند چرا اجازه نمیدهند در دانشگاه تدریس کند؟
ممکن است یک فردی را عامل خود کرده باشند. شاید هم در مورد دیگران سند داشته باشیم. اما بر مبنای حدس و گمان نمیشود گفت و این گناه و معصیت است که انسان بدون سند به دیگران اتهام وارد کند. کدام کار شریعتی تا 1351 (قبل از زندان آخرش ) منطبق با ساواک است؟ و کدام کارش با دستور ساواک است؟ چه سندی وجود دارد؟ نقد محتوای آثار یک بحث است، اتهام و تهمت بحث دیگر. دکتر شریعتی در ترازوی مسائل اسلامی باید نقد شود. و این نقد ارزشمند می باشد. در عرصه مبارزه او فردی صالح، صادق و فعال بود.
حسینیه ارشاد را که شهید آیت الله مرتضی مطهری و دیگر دوستانش ساختند. شهید مطهری هم از شریعتی برای سخنرانی در آنجا دعوت کرده. در مشهد کلاس درس او پر از دانشجو بود. ما مثل شریعتی روشنفکر و اهل قلم فکری در رژیم پهلوی نداریم. در ترجمه؛ شجاع الدین شفا داریم. او در فرانسه ، آلمانی و انگلیسی مترجمی قوی بود. 27 جلد کتاب ادبیات دارد که هر جلدش 700 صفحه است. اما فردی نادرست و فاسد بود. در کارگردانی احسان نراقی را داریم. اما او پایگاه مردمی ندارد. مضافا بازیگر سیاسی فرهنگی بود. بین یک تیپ جبهه ملی و روشنفکران و یک مؤسسه را میگرداند. حسین نصر را داریم او رئیس دانشکده ادبیات، رئیس دانشگاه آریامهر، رئیس دفتر فرح، سفیر ایران، انجمن فلسفه شاهنشاهی را به او می دهند. آدم با سوادی بود اما پایگاه مردمی نداشت. خاصه به دلیل وابستگی به رژیم فردی بی اعتبار و نسل جوان او را در خدمت رژیم پهلوی می دید.
اگرچه اوایل که از خارج آمده بود، عده ای از افراد مذهبی فکر میکردند آدم سالمی است و به او احترام می گذاشتند. به خصوص بچههای انجمن اسلامی دانشکده ادبیات، اما وقتی مشخص شد ایشان درباری است خود بچههای مذهبی از ایشان کناره گرفتند. مضافا اسلامی که او مطرح می کرد اسلام اعتقادی و سیره و سنن اهل بیت(ع) نبود.
در ساواک هم یک کارگردانی پنهان 27- 28 ساله نداریم. مبانی ای که شریعتی مطرح میکند، نه با رژیم شاهنشاهی هم خوانی دارد، نه با آمریکا، نه با اسرائیل، نه با انگلیس، نه با ناسیونالیسم و نهایتا ضد مارکسیسم. بینید در مورد شخصیت ها باید از کل به جزء آمد نه از جزء به کل.
دکتر شریعتی به عنوان دانشجو به فرانسه میرود و به تعبیر خودش جامعه شناسی مذهبی میخواند. زبان فرانسه را در حد بالا یاد میگیرد. عربی را در حد بالا در خانواده یاد گرفته. در فرانسه با نهضتهای آزادی بخش همکاری میکند. اتفاقاٌدر 15 خرداد کنفدراسیون جلسه میگذارد. خود شریعتی این را نقل میکند. من نوار آن سخنرانی را گوش دادم. در آنجا میگوید: روشنفکری آمده میگوید وقتی من اسم آخوند را میشنوم، عقم میگیرد؛ این حرکت ارتجاعی است. خوب این روشنفکران ضد دین و ضد اسلام و غربزده هستند.
بعد شریعتی میگوید: به او گفتم مگر آش خالهات است که این گونه صحبت میکنی؟ تو روشنفکر هستی؛ بیا استدلال کن که این حرکت چه اشکالی دارد؟ بعد به دفاع از نهضت 15 خرداد در آنجا سخنرانی میکند.
در اینجا ساواک گیج میشود. اسم دکتر شریعتی در شناسنامهاش «علی مزینانی» است. شریعتی اسم مستعاری است که پدرش گذاشته است. به همین دلیل ساواک نمیتواند او را پیدا کند. البته شریعتی یک مقدار پنهان کاری هم میکرد. خب با چهرههای برجسته انقلاب الجزائر و مبارزین آفریقا و کشورهای دیگر هم همکاری داشت.
پاریس دهه 1960 (دهه 40 شمسی) یک جایگاه انقلابی در دنیا داشت. به الانش نگاه نکنید که تبدیل به یکی از روستاهای آمریکا شده است. چون الان چیزی به نام اروپا نداریم، اینها همه مستعمرات آمریکا هستند و در حقیقت باید گفت اروپا مرده است. هیچ نقش مستقل تعیین کننده در جهان ندارد.
آن موقع نقل میکنند که شریعتی با مبارزین ارتباط برقرار میکند. به همین دلیل دولت فرانسه او را بازداشت کرده و به زندان می اندازد. از فرانسه که به ایران برمیگردد در مرز توسط ساواک دستگیر میشود و از او بازجویی میکنند. با داشتن مدرک دکترا از دانشگاه سوربن به او اجازه تدریس در دانشگاه را نمیدهند. به همین دلیل در مقطع دبیرستان شروع به تدریس میکند. در مشهد شروع به ترجمه و تألیف میکند. مانند نقد ادب و سلمان فارسی را ترجمه میکند. تا سال 44 چند ترجمه دارد. کتاب کویر برای همین روزهاست که به تنهاییهای او برمیگردد. در واقع کویر حرف شاعرانه و حرف دل خودش است. کتاب استدلالی و اعتقادی نیست.
وقتی در دانشگاه اجازه تدریس به او میدهند، اسلام شناسی تدریس میکند و کلاسهایش پر از جمعیت میشود. یعنی دانشجویان کلاسهای دیگر را تعطیل میکنند و سر درس ایشان میروند. در تهران به مناسبت چهاردهمین قرن بعثت حضرت پیامبر اکرم(ص)، شهید مطهری به عنوان هیئت امنای حسینیه ارشاد، طرح دو جلد کتاب در مورد پیامبر را پیشنهاد میکنند. از دکتر عباس زریاب خویی، دکتر عبدالحسین زرین کوب، آیت الله سید ابوالفضل زنجانی، دکتر سید جعفر شهیدی و دکتر علی شریعتی میخواهد که مقالهای در این زمینه بنویسند.
دکتر شریعتی سیمای محمد (ص) را مینویسد. این مقاله واقعاٌ هنوز حرف نو دارد. هم قلم زیبا دارد، هم محتوای عالی. به همین دلیل شهید مطهری به شریعتی نامه مینویسد و او را برای سخنرانی در حسینیه ارشاد دعوت میکند. اتفاقاٌ همان موقع کتاب اسلام شناسی او در مشهد چاپ شده بود. شریعتی سال 47 به حسینیه ارشاد آمده و شروع به تدریس میکند.
او استاد دانشگاه مشهد بود. خودش میگفت روزهای جمعه که به تهران میآمدم، رئیس دانشگاه برایم مشکلات می تراشید که حق رفتن به تهران را نداری. به رئیس دانشگاه گفته بود که یک عمله هم روز جمعه مال خودش است. به تو ربطی ندارد که من به تهران میروم. من در ساعت درسی که تهران نمیروم! شب جمعه میروم و عصر جمه هم برمیگردم.
از سال 1344 که شهید مطهری، همایون و دکتر ناصر میناچی حسینیه ارشاد را راه اندازی میکنند و شخصیتهایی مانند فخرالدین حجازی، خود آیت الله مطهری، حجه الاسلام صدر الدین بلاغی، شهید باهنر، آقای هاشمی رفسنجانی را برای سخنرانی دعوت میکردند. حسینیه ارشاد یک هیئت علمی داشت که علامه محمد تقی جعفری در آن عضو بودند. یک هیئت روحانیون بود که سید هادی خسرو شاهی عضوش بودند. از طرفی هم آقای میناچی مسئول مالی و اداری آنجا بود. مشکل حسینیه ارشاد از همین جا آغاز شد که آقای میناچی در امور علمی هم دخالت میکرد. اصل اختلاف بین آقایان شریعتی و مطهری از اینجا شکل گرفت.
*در مورد این اختلاف بیشتر توضیح بفرمایید.
در اینجا سه موضوع مطرح است. اول اینکه تفکر میناچی جبهه ملی بود (نهضت آزادی). یعنی جزو ملیون بود. دوم اینکه صلاحیت علمی نداشت. بینی و بین الله مقصود من تحقیر او نیست. مثلا شما در علم فیزیک مهندس هستید اما تاریخ و جغرافیا نمیدانید. وقتی به شما گفته میشود در جغرافیا دخالت نکن این توهین نیست، چون بلد نیستی وارد نشو. اما در امور مالی شما صاحب نظر هستید باید کار خود را انجام دهید. یک مؤسسه زمانی خوب اداره میشود که 1- هیئت امنا برنامه ریزی کنند.2- تقسیم کار کنند. 3- هر کس مسئولیت خودش را انجام دهد. خدای رحمت کند آن که «قدر» خود را بداند.
وقتی علامه جعفری، آقای مطهری، حجه الاسلام سید هادی خسروشاهی و حجه الاسلام شاهچراغی... هستند، تو چرا دخالت در امور علمی میکنی؟ آقای محمد همایون دخالت نمیکرد با اینکه بخش عمده ای از پول ساختمان را خودش داده بود.
به هر حال آقای شریعتی درس را شروع میکند. قرار شد او در سه مرحله درس بدهد. 1- جامعه شناسی مذهبی.2- جامعه شناسی اسلامی. 3- جامعه شناسی تشیع یا شیعی.
وقتی کار را شروع میکند استقبال بالایی از کلاسها میشود. درسش جمعه ها بعدازظهر بود و مورد استقبال فراوانی قرار میگرفت. در عین اینکه جمعهها بعدازظهر حضرات آیات و حجج الاسلام آقایان : مطهری، صدربلاغی، باهنر، دوانی، خزعلی، فلسفی و... سخنرانی میکردند. چون مدیریت آنجا با آقای مطهری بود و به دلیل وجود ایشان همه این افراد برای سخنرانی در حسینیه ارشاد حاضر میشدند. حتی نویسنده کتاب امام علی (ع) را دعوت میکنند که بیاید(عبدالفتاح عبدالمقصود)، استاد شهید حسن الامین نویسنده دایرة المعارف شیعه را از لبنان دعوت میکند و میآید. حسینیه ارشاد یک محفل نو اندیشی دینی با چارچوب مدیریت میشود.
به تدریج که آقای میناچی در امور علمی حسینیه ارشاد دخالت میکند، مجالس سخنرانی شهید مطهری را تعطیل و به جای آن برای آقای شریعتی برنامه سخنرانی میگذارد. شریعتی آن زمان 34 -35 سال دارد. چون اکثر سخنرانیهای شریعتی از 1347 تا آبان 1351 است. خب به مطالب تاریخ ادیان او کسی انتقادی ندارد اما بر سر مطالب اسلام شناسی او کمی نقد شروع شد. خصوصا نگاه دکتر با تخصص جامعه شناسی بود.
منتقدین دکتر شریعتی سه دسته بودند: یک دسته کسانی که نگاه سنتی داشتند. اینها آدمهای پاک، سالم، صالح و معتقد بودند. حرف شریعتی را متوجه نمیشدند، مخاطبان شریعتی را متوجه نمیشدند و نمی شناختند. مثل مرحوم حجه الاسلام شیخ قاسم اسلامی. او تصور میکرد که شریعتی همان کسروی است. چون او با کسروی هم مبارزه کرده بود. اتفاقا پسر آشیخ اسلامی هم به حسینیه ارشاد میآمد. دو بار هم به دکتر شریعتی گفت که پدر من آدم معتقدی است اگر به شما انتقاد میکند از سر دلسوزی است. نفر بعدی آقای حجه الاسلام روشنی که از روحانیون پاک، معتقد ومتدین بود. او هم چون صحبتهای شریعتی را متوجه نمیشد از او انتقاداتی داشت و شاید برخی موارد هم درست بود.
دومین دسته منتقدان آقای شریعتی افرادی مانند آقایان: مطهری، بهشتی و باهنر بودند که با حفظ شخصیت شریعتی از او انتقاد داشتند. این افراد مانند آقای مطهری به عنوان یک عالم مذهبی به مسئله نگاه میکردند نه یک فرد سیاسی. ایشان نگران دهه های آینده بود که نسل جوان یک بعدی رشد نکنند. اسلام را یک بعدی نگاه نکنند.
1349، در کنار اهرام ثلاثه مصر
* انتقاد دسته دوم از چه جنسی بود؟
روی مبانی اسلامی انتقاد داشتند. مانند تشیع صفوی و تشیع علوی. درباره علامه مجلسی برخی انتقادات ناوارد به شخصیت ها. و یا بحث امامت و امت که آیت الله ابراهیم امینی کتابی با عنوان امامت نوشت که بدون اشاره به مرحوم شریعتی پاسخ هایی به او داد.
دسته سوم هم یک عده از وابستگان به ساواک بودند که به تحریک ساواک به شریعتی انتقاد میکردند مثل: ابراهیم میلانی و محمد مقیمی... . البته در حال حاضر گویا محمد مقیمی قطب دراویش شده است.
دکتر شریعتی مباحثی را مطرح میکرد. در اینجا باید اوضاع فرهنگی سیاسی ایران را حداقل از 47 تا 51 نگاه کنید. یک فساد و فحشای زیادی در جامعه وجود داشت. وجود کاخ جوانان، گرایش جوانان به مائوئیست، تروتکسیت، اگزیستانسیالیست و... مطرح بود. یعنی طیفی هم که میخواستند سیاسی - فکری باشند به این مسائل میپرداختند چون حزب توده و جبهه ملی به نوعی به بن بست خورده بودند. حتی از درون جبهه ملی و نهضت آزادی؛ سازمان مجاهدین خلق بیرون میآید. از درون حزب توده، چریکهای فدایی خلق بیرون میآید. مکاتب گوناگون غربی برای عده ای جذابیت داشت. کتب ترجمه شده عموما نسل جوان را به الحاد و ماتریالیسم می برد.
همان موقع در سال 50 یکی از دوستان خودمان میگفت: من زیر نظر مسعود رجوی بودم. به او گفتم که برویم حسینیه ارشاد را ببینیم. رجوی قبول کرد. همان موقع سازمان با شریعتی مخالف بود. وقتی به حسینیه رفتیم، اتفاقا بحث خیلی خوب سیاسی مطرح شد. رجوی در اواسط بحث به من گفت: بلند شو از اینجا برویم، زیر این لوستر نمیشود از اسلام صحبت کرد. یک طیف از مخالفین این گونه بودند، از طرف دیگر هم گروههای چپ به عنوان اینکه شریعتی کسی است که مذهب را مطرح میکند با او مخالفت داشتند. یعنی جریان های: سلطنت طلب، غربگرا، مارکسیسم، التقاطی، انقلاب نما و... .
*پس مخاطبین شریعتی چه کسانی بودند؟
مخاطب شریعتی جوانهایی بودند که مورد هجمه یا طعمه این جریانات میشدند. یکی از آقایان میگفت شریعتی کسی بود که بچهها را از حلقوم مارکسیسم و مائوئیسم و... نجات داد. امروز ما باید مخاطبین شریعتی جامعه شناس را در سال های 1347- 1351 ببینیم. نه نسل انقلاب اسلامی با معیارهای امام خمینی و رهبری.
*پس خطر شریعتی در آن زمان خیلی کمتر از خطرات این گروههای چپ بوده است؟
به مراتب کمتر و شاید قابل قیاس نباشد. این موضوع که میخواهم بیان کنم مربوط به سال 53 و 54 است. همان موقع عده ای از جوانان دانشجو نزد آیت الله خامنهای میرفتند. ایشان میگفت کتاب آقای شریعتی را به همراه کتاب آقای مطهری مطالعه کنید.
در این موقعیت شریعتی یک جریان مذهبی فعال از درون دانشگاهها بوجود آورد. آقای مطهری، آقای باهنر، آقای بهشتی و... هر کدام کار خود را انجام میدادند اما دکتر شریعتی تحولی به وجود آورد که عبارت بود از: 1- اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی مطرح کرد. 2- اسلام را به عنوان یک اندیشه سیاسی مطرح کرد. 3- جوانها را ضد استعمار تربیت کرد، چه در برابر آمریکایی، انگلیسی و فرانسه. آنها را علیه صهیونیست و دفاع از فلسطیین تشویق کرد. فرازهای حرکت شریعتی را باید در اینجا دید.
از طرفی او مباحث اسلامی را شروع کرد. در اینجا باید یک تقسیم بندی از شخصیت شریعتی داشته باشیم:
1- شریعتی به عنوان یک فرد مسلمان، معتقد و متدین بود. در دیندار بودن او کسی شکی ندارد. حتی در نامهای که آقای مطهری و مهدی بازرگان نوشتند به همین نکته تکیه کردند. نه کمونیست بود، نه وهابی و... بلکه اشتباهاتی داشت.
2- او یک فرد سیاسی و انقلابی به معنای کلی بود که جامعه را به طرف فرهنگ سیاسی، اندیشه سیاسی یا احیای فرهنگ اسلامی ترغیب میکند. یعنی سید جمال الدین اسد آبادی و اقبال لاهوری را احیا میکند. تکیهاش روی شخصیتهایی است که در نهضتهای اسلامی نقش مهمی دارند. میرزای شیرازی و آخوند ملا محمد خراسانی را مطرح میکند یعنی عمدتاٌ چهره های دینی را ارائه میدهد. در عین اینکه دیگر چهره ها را نقد میکند. به قول امروزی ها نسل جوان را به سید جمال الدین اسد آبادی، محمد عبدو و کواکبی و... وصل میکند.
3- او یک محقق و جامعه شناس است. بعضیها که انتقاد به شریعتی میکنند در اینجا دچار اشتباه میشوند. شریعنی عالم دین، فیلسوف و عارف اسلامی نیست. برخی از روی ناآگاهی او را با آقای مطهری و علامه سید محمد حسن طباطبای، علامه محمد تقی جعفری و... مقایسه میکنند. این مقایسه غلط است. خود شریعتی میگفت من به عنوان یک جامعه شناس حرف میزنم، بعد میگفت جامعه شناسی علم نیست.
یک بار کسی انتقاد کرد که شما در اسلام شناسی این حرف را زدی؛ این حرف که درست نیست. شریعتی گفت من شاگرد گورویچ بودم که یک تحلیل و تحقیق در مورد او نوشتم و اندیشه او را در دهه 1950 بررسی کردم. اولین کسی که به من انتقاد کرد خود او بود. گفت شما گورویچ دهه 50 میلادی را مطرح میکنید، من گورویچ دهه 60 هستم و تغییر کردم. بعد شریعتی میگفت جامعه شناسی یعنی این.
شریعتی یک انسان متخصص، متدین، مؤمن است اما نگاهش جامعه شناسی است. جامعه هم در حال تغییر و تحول است. اگر من بخواهم در مورد شریعتی صحبت کنم باید سالهای 1351 – 1347 را بشناسم. مخاطبانش را باید بشناسم. درد نسل جوان و نیاز جوان آن دوره را بدانم. علامه طباطبایی فیلسوف و مفسر قرآن است، مقایسه او با شریعتی چه ربطی دارد؟ علامه جعفری یک فیلسوف و عارف است. مقایسه او با شریعتی درست نیست. شریعتی را با پدرش هم نمیشود مقایسه کرد. برای اینکه پدر او یک مفسر قرآن و عالم دینی است. او خودش میگوید نگاه من، یک نگاه جامعه شناسی است. این یک بحث اساسی و ریشه ای است که باید درباره آن بیشتر صحبت کرد.
4- او یک غرب شناس صاحب نظر است و ماهیت غرب را شناخته است. مطالب دکتر شریعتی در ماهیت غرب نه اندیشمندان غرب که بحث دیگری است قابل تامل است. او استعمار غرب را به درستی شناخته است.
در سفر حج،در کنار شهید آیت الله مطهری و در گفت وگو با یکی از فیلسوفان آفریقایی
وقتی جلال آل احمد پیرامون غربزدگی بحث میکند، این نشان دهنده یکی از خدمات شریعتی است. چون او باعث عمق بخشیدن به بحث جلال است. اگر کسی روی همین نگاه شریعتی به غرب یک کتاب در بیاورد، میشود جلد دوم غرب زدگی جلال آل احمد. به شکل استعمار از 300 سال قبل را مطرح کرد. جنایات غرب و جنایات فرانسه را در مورد افریقا و الجزائر مطرح میکند. خیلی هم دقیق این موضوع را مطرح میکند. میگوید کشورهای آفریقایی با غرب مبارزه میکنند چون خودشان فرهنگ ندارند، میخواهند با فرهنگ غرب مبارزه کنند، شکست میخورند. وقتی او بازگشت به خود را مطرح میکند به همین دلیل است که ما خودمان فرهنگ داریم و با فرهنگ خودمان میتوانیم با غرب مبارزه کنیم نه با فرهنگ غرب، با غرب مبارزه کنیم. شریعتی غرب شناس است و در غرب زندگی کرده است. رمانها، نمایشنامهها، فیلمنامههای آنها را خوانده. یعنی در مورد غرب هم مشاهده دارد هم مطالعه وهم تحلیل. به توطئههای استعمار در اشکال سیاسی و فرهنگی مسلط است. نمونه هایش را در کتابهایش در مورد استعمار ذکر میکند. در هند، ایران، در کشورهای عربی و آسیای دور را مطرح میکند.
شناخت عمیق و دقیقی از مارکسیست دارد. البته کمونیستها این را حرف رد میکنند و میگویند شریعتی کمونیست را نمیشناخت و آنچه که میگفت کمونیسم نبود. درصورتی که شاید از بعضی کمونیستها بهتر میشناخت. یا آنهایی که میخواهند خرابش کنند میگویند اندیشه کمونیست داشت. اتفاقا مارکسیت را خوب میشناخت. یک بار میگفت در جایی دیدم کارل مارکس میگفت من از خدا تنفر دارم. گفتم این حرف یک فیلسوف نیست. رفتم آثار مارکس را بررسی کردم فهمیدم او دیوان شعر دارد. کتاب شعرش را پیدا کردم. مارکس یک یهودی بود و عاشق یک دختر مسیحی شده بود. کلیسا با ازدواج آنها مخالفت کرده بود. او به عشق خود نرسیده بود و از دین تنفر پیدا کرده بود. آن موقع شریعتی یک جوان 30 ساله است که به دنبال این کار رفته. آن چیزی که علیه کمونیست نوشت در آن موقع پاسخ داد سوال بسیاری از جوانان بود. او جوان ها را از حلقوم مائوئیسم، تروتسکیسم و کمونیسم بیرون کشید. از طرف دیگر به همین دقت صهیونیسم را میشناخت. وقتی دانشنامه فرهنگ سیاسی را داریوش آشوری نوشت و چاپ کرد، شریعتی تحقیق کرد و تمام مدخلههایش را که به دایرةالمعارف صهیونیستها مربوط میشود پیدا کرد. سال 46 مقاله مفصلی نوشت که مجله فردوسی چاپ کرد. بعد از انقلاب هم روزنامه اطلاعات دو بار این مقاله را چاپ کرد.
به خاطر حضورش در اروپا شناخت کامل در مورد صهیونیست پیدا کرده بود. او در بررسیهایش متوجه شده بود که حدود دویست و چند استاد تاریخ اسلام در اروپا وجود دارند که همگی صهیونیست هستند. در دهه 1340 یعنی 1960 میلادی. شریعتی توطئههای صهیونیست را فقط در اسرائیل نمیدید. در سطح جهان بررسی میکرد. نشانه های این مطلب در آثارش وجود دارد. شناختی که شریعتی نسبت به نیاز نسل خودش داشت در کارش خیلی مهم بود. اینکه جوان به طرفش میرفت یک بخشش به این دلیل بود که آرمانها و ایدهآل هایش را میتوانست پیدا کند و میدانست کسی پیدا شده تا به سؤالاتش جواب دهد. جوانها کتابهای شریعتی را میخواندند و در دانشگاه با اساتید و غرب زدهها و کمونیستها بحث میکردند. وقتی بچهها در سخنرانیهای او شرکت میکردند یا جزوههایش را میخواندند، میتوانستند به مخالفان اسلام و دین پاسخ دهند. روح فضیلت، شجاعت، شهامت در جوانان پدید می آمد.
موضوع بعدی توطئه های فرهنگی است که در شرف تکوین بود. چه توسط عوامل رژیم در داخل کشور و چه در سطح جهان اسلام. اینکه چگونه فرهنگسازی میکنند؟ فرهنگ مصرف، فرهنگ تقلید و... .
شریعتی بحثی با عنوان تجدد و تمدن کرد که هنوز این بحث نو است. گاهی میبینید که بعضی نویسندگان خودمان از تجدد دفاع میکنند. او تجدد را مساوی تقلید میدانست. تمدن را یک فرهنگ بالنده قوی میدانست و میگفت آنچه که ما داریم تمدن است باید آن را حفظ کنیم و تجدد یعنی تقلید کردن از غرب.
سنت را که مطرح میکرد منظورش سنت پیامبر، اهل بیت و قرآن بود. نه این سنت جامعه اسلامی، عادات و رسوم که الان ما آمدم یک بحث تجدد و سنت میکنیم. نماینده سنت گرایش آقای حسین نصر میشود و نماینده تجدد گرایش مثل آقای داریوش آشوری! هر دو غلط است. نماینده سنت اسلامی علامه طباطبایی، علامه جعفری، علامه مطهری، علامه جوادی آملی و... هستند.
وقتی توطئههای فرهنگی ایجاد میشود، خانه و زندگی ما غربی میشود. به تمسخر میگفت من به خانه یکی از این روشنفکرها در فرانسه رفتم. سراپای زندگی اش تقلید از غرب بود اما یک گیوه پاره را با میخ به دیوار زده و میگفت این نشانه سنت ماست.
قبل از شریعتی جلال آل احمد کارهایی کرده بود اما شریعتی در نقد روشن فکری خدمات زیادی کرد. اتفاقا وقتی در مورد روشنفکری صحبت میکرد، میگفت روشنفکران ما با عوام جامعه تفاوتی نمیکنند. عوام ما از چیزی که نمیدانند دفاع میکنند؛ روشنفکرمان چیزی را که نمیشناسد میکوبد. روشنفکری که دین، اسلام و مبانی اسلام را میکوبد اصلا اسلام را نمیشناسد. خب این عوام و روشنفکر مساوی هستند. بعد میگفت تازه من به عوام احترام بیشتری میگذارم چرا که از روی پاکی و صداقت خود دارد از مسئلهای دفاع میکند. اما روشنفکر از روی تقلید غرب که غرب ضد دین، ضد معنویت، ضد وحی است عمل میکند.
ابتذالی که رژیم با دست غرب بوجود آورد مثل کاخ جوانان، موسیقی، مجلات، نشریات و... . اتفاقا یک نشریه آن زمانها چاپ شد که در آن عکس های مبتذلی منتشر شده بود. شریعتی وقتی مجله را دید گفت گفت اوج رشد مطبوعات ما این ابتذال است! که دو روز بعد دفتر آن نشریه هم منفجر شد. او علیه ابتذال به هر صورتش مانند بیحجابی، بدحجابی، انحطاط اخلاقی، فیلم، هنر، اینکه چرا هنرمندان ما به ابتذال افتادند؟
شناخت قوی و جالب از نویسندگان، ادبا و شعرا داشت. لذا گاهی آثار بعضی شعرا و نویسندگان را نقد میکرد، گاهی هم از بعضی تعریف میکرد. بعضی را تمسخر میکرد. خیلی از شعرا برای اینکه خودشان را موجه نشان دهند میگفتند مثلا یک روز ما با نیما یوشیج چای خوردیم یا به خیابان رفتیم. او به کسی مثل نیما نمیپرداخت ام به جریاناتی که این شکلی پدید میآمد نقد داشت.
شناخت عمیق از جریانات ضد دینی داشت. خیلی هایشان را اسم نمیبرد مانند درویشی گری. همان موقع فرق دراویش از سوی دربار حمایت و تقویت میشدند از گنابادی ها گرفته تا اویسیه و... هر کدام به بخشی از دربار وصل بودند و امکانات میگرفتند. شناخت از مراکز شرق شناسی، ایران شناسی، اسلام شناسی غرب که عمدتا تحت حرکت استعماری بودند.
* شما درباره مخالفان شریعتی توضیحاتی ارائه دادید. اسنادی در مرکز اسناد در ساواک پیدا کردیم که علامه طباطبایی رسما اعلام کردند که خواندن کتب شریعتی مشکل دارد. سؤال من این است که چرا نهادها و شخصیت های دینی با او مخالفت میکردند؟
پسر شهید قدوسی(نوه علامه) متنی را که اشکال داشته بدون اسم شریعتی را نزد علامه میبرد. ایشان هم آن متن را میخواند و رد نمیکند که همانجا به علامه میگویند این متن از شریعتی است.
من خاطرهای از امام به قول آقای دعایی برایتان میگویم. یک آقایی به نجف آمد و دو کتاب آورد. یکی کتاب حجاب آقای مطهری که باعث شده خیلی از خانمها در جنوب تهران بیحجاب شدند. این کتاب شریعتی هم اشکال دارد. امام گفتند کجای کتاب شریعتی را میگویید؟ من که نمیتوانم همه کتاب را داد. آقای دعایی اسم کتاب شریعتی را نگفت. امام کتاب را به یکی از آقایان داد و گفت بخوان و نظرت را به من بگو. آن فرد کتاب را خواند و گفت اشکالی نمیبینم.
علیه شریعتی جوی را ساختند که عده ای جوان را بی دین و فاسد کرده. حتی همان موقع شایعه کردند که در حسینیه ارشاد دست به سینه نماز میخوانند و مهر نمیگذارند و... . نباید آن جو را در نظر گرفت. از طرف دیگر شریعتی بی اشکال نبود و اشکالاتی هم داشت. یک جوان تحصیل کرده در غرب بیش از 80 عنوان کتاب دارد. آن هم در سن 35- 38 سالگی عادی است که خطاهایی داشته باشد. اما باید نقد علمی، نقد با انصاف و عدالت نمود.
دقت کنید شریعتی اشکال داشت؛ او یک جوان 37 ساله بود که در مورد اسلام 80 -100 کتاب نوشته است پس یقینا اشکالاتی در آن میشود پیدا کرد اما او اعواج، انحراف و عناد نداشت.
وصیت نامهای مینویسد و آن را نزد آقای محمد رضا حکیمی میدهد و میگوید ما یک چیزهایی نوشتیم تصحیح کنید، اختیار داری هر کار خواهی انجام بده. بعد از فوت شریعتی در تهران جلسه ای تشکیل شد. آقای سید غلامرضا سعیدی، آیت الله خامنه ای، شهید بهشتی، استاد مطهری، آقای حکیمی، استاد محمد تقی شریعتی و... حضور داشتند که کتابهای شریعتی را چه کنیم؟
عده ای گفتند حالا که شریعتی فوت کرده، دیگر کتابهای او را چاپ نکنیم. بعضی ها گفتند برخی کتابها را چاپ کنید. یکی از آقایان پیشنهاد کرد صفحات اشکال دار را حذف کنیم. در آن جلسه هرکس نظری داد. نوبت به شهید بهشتی رسید. ایشان گفت: کتابها را بخوانیم آنجایی که اشکال دارد را در زیر نویس بنویسیم از کجا معلوم است که ما اشتباه نکنیم؟
شما نگاه آیت الله خامنه ای، آقای بهشتی، آقای باهنر، شهید چمران را در مورد شریعتی بخوانید. هیچ کس نمیگوید شریعتی بدون اشتباه است. در اینکه اشتباه داشته شکی نیست اما باید یادمان باشد او جامعه شناس بود نه عالم دین، نه فیلسوف دین، نه عارف دین، نه فقیه. او از نگاه جامعه شناسی دین را بررسی کرده. اگر ما جامعه شناسی را علم در نظر بگیریم که شریعتی معتقد به حرف نبود؛ ما باید جامعه ایران را بین سالهای 40 تا 51 و یا 47 تا51 بشناسیم که شریعتی در چه زمان، چه مکان و با چه مخاطبانی حرف زده. مخاطب شریعتی بچه حزب اللهی جبهه و جنگ نیست. بچه مذهبی متدین سال 90 نیست. بچه مذهبی سال 56 هم نیست. چون سیر تحولات بعد از فوت او و از شهادت حاج آقا مصطفی خمینی شروع میشود.
اما در اینجا میشود 5-6 دسته را مطرح کرد که در مورد شریعتی نظر میدهند. یکی جریاناتی که ضد روحانیت بودند و شریعتی را بهانه ای برای کوبیدن روحانیت قرار دادند. هر کسی را میشود این بهانه قرار داد. اول طرف برای خودش چارچوبی تعیین میکند سپس از آنها تأییدیه میگیرد. اولین دسته اش بعد از انقلاب، ضد روحانیت و ضد انقلاب بودند. با رهبری، اهداف و رسالت انقلاب تعارضاتی داشتند. شریعتی را بهانه قرار میدهند مثل فرقان، آرمان مستضعفین، دفتر ابلاغ اندیشه شریعتی و حتی خود منافقین.
منافقین قبل از انقلاب شریعتی را تحریم کرده بودند. بچه ها در زندان جرأت نمیکردند کتاب شریعتی بخوانند وگرنه از طرف اینها بایکوت میشدند. اما بعد از انقلاب شریعتی را بهانه قرار دادند. دفتر ابلاغ اندیشه شریعتی مطالبی تدوین و انتشار می داد که فاقد ارزش و سندیت بود ولی به نام شریعتی، دیالکتیک از دیدگاه شریعتی، دیالکتیک توحیدی و ...!! اینها به شریعتی و اسلام چه ربطی دارد؟ ما اصلا دیالکتیک اسلامی نداریم.
سه جریان فرقان، آرمان مستضعفین و دفتر ابلاغ اندیشه شریعتی، کسانی بودند که شریعتی را ندیده بودند. گروه فرقان از قرآن تفسیر ماتریالیستی کرد. چهار جا از شریعتی استفاده کرد. شما در تفسیرهای فرقان از سال 54 که شروع میشود تا سال 56 زیاد شریعتی را نمیبینید. سال 56 که نهضت شروع میشود، اینها شروع میکنند شریعتی را بهانه قراردادن. اگر قرار باشد شریعتی را بهانه قرار دهند اولا شریعتی تفسیر قرآن ندارد. ثانیا چرا شریعتی را در توحید مطرح نکرده؟ در تفسیر سوره صف مطرح نکرده؟
رئیس آرمان مستضعفین یک جوان 19 ساله بود که او را میشناختم. مسئول تدارکاتش کارگر تعمیر ماشین بود. البته فرقان در نوشتن به آنها کمک میکردند. الان هم آن آدم هنوز هست. اینها فاقد توان فکری، عملی، تحلیل اسلامی بودند. مطالبی را از جاهای مختلف بهم می چسباندند و به نام شریعتی منتشر می کردند.
فرقانی ها هیچ ربطی به شریعتی نداشتند. اشتباهات شریعتی باید جای دیگری نقد شود. اما اینکه طرف آمده شریعتی را به نفع خودش مصادره کرده، چه ربطی به دکتر شریعتی دارد؟ آن هم در زمان حیاتش نیست.
دوم، جمعی شریعتی را به دلیل عدم درک، فهم، زمانه و مخاطبان پس از پیروزی انقلاب به صورت ناقص مطرح کردند. شریعتی مربوط به زمان خودش است. جامعه شناسی است که مبانی ایدئولوژی اسلام ومبارزه را مطرح کرد، علیه غرب گفت آن جای خود. اما در دوره انقلاب ما رهبر داریم در چارچوب برنامه انقلابی. آنهایی نیامدند تمام اندیشه شریعتی را با همه قوت و ضعفش مطرح کنند بلکه چند تا مطلب شریعتی را گرفتند شعار کردند مثل جنبش مسلمانان مبارز. اینها دو قدم بهتر از جریانات قبلی بودند.
دسته بعد شریعتی را بدون شناخت از زمانه خودش در اوج انقلاب یا بعد از انقلاب مطرح کردند. آیا اگر شریعتی با آن دیدگاهش بعد از انقلاب زنده بود همان حرفها را میزد؟ مسلما نمیزد. به قول شهید بهشتی، شریعتی یک انسان در حال شدن بود، مرتب کمال و تحول پیدا میکرد.
مثلا امام در زمان بختیار گفت: من میزنم تو دهن این دولت؛ حال امروز من باید همان حرف امام را بزنم؟ این حرف مختص یک زمان خاص است. بحث مبارزه با آمریکا بحث همیشگی است. ماهیت آن دشمن ثابت است اما ماهیت دولت که تغییر کرده. یک عده شعاری و احساسی برخورد کردند و یا منفعلانه برخورد کردند. چون نتوانستند مخالفان را رصد و تقسیم کنند که زمینه و جایگاهش چه بود؟ برای نقد و بررسی شریعتی من که نمیتوانم نظر دهم. وقتی دکتر بهشتی، محمدرضا حکیمی، آیت الله خامنه ای که آن موقع رئیس جمهور و یا عضو شورای انقلاب نظر میدهند؛ این میتوان برای من حجت باشد .
آنها با شریعتی زندگی کرده اند و او را از نزدیک دیدهاند. برای نقد و بررسی اش معیار دارند. حرفشان میتواند حجت باشد. طرف از کل به جزء نگاه میکند مثلا من گوشه ای از کتاب شریعتی را باز میکنم که میگوید فلان اشکال را به روحانیت دارم. شریعتی چه زمانی این حرف را گفته؟ زمانی که منبرها بر علیه او بودند، شایعات علیه اش زیاد بود و منزوی بود یا احیانا احساساتی شده حرفی خام زده است.
دیدگاههای شریعتی را پیرامون روحانیت را استخراج میکنند، زمانه اش را مشخص میکنند و میگویند این تحلیل را کرده. اینجا به دلیل ضربه خوردن حرف احساسی هم گفته. یا آنچه در کویر گفته در مشهد تنها بود و منزوی هم بوده چیزی نوشته. در خلوت خود حرف شاعرانه زده. اینها از جزء به کل میروند. از جزء به کل به همه میشود اشکال گرفت. امروز برخی علیه جمهوری اسلامی صحبت میکنند. امام می فرمود: من کلیت نظام را میگویم ممکن است در جایی خطا هم بکند. در وصیتش هم میگوید این نظام اسلامی مدافع و مروج اسلام است باید آن را نگه داشت. مخالفت عده ای با شریعتی به دلیل عدم شناخت شریعتی است. او را عالمی مثل آقای مطهری و علامه طباطبایی دانستند بعد شروع به کوبیدن او کردند. اصلا شریعتی در آن جایگاه نیست و قابل مقایسه با اینها نیست. مقایسه آقای مطهری با شریعتی اشتباه است. استاد آقای مطهری، آیت الله بروجردی، علامه طباطبایی، آیت الله داماد و امام خمینی هستند. او محضر آیت الله میرزا علی آقای شیرازی را درک کرده. آمیرزا رحیم ارباب را دیده. او عارف اسلامی، فقیه، فیلسوف اسلامی است. شریعتی خودش هم این ادعا را نداشت. او را باید یک معلم معتقد، جامعه شناس، متدین و مؤمن و دلسوز اسلام و مسلمین دید. حرفهای خوبی زده چهار تا خطا هم داشته.
جریانات ملی گرا، لیبرال ها مخالفت بیشتری با او داشتند. چون شریعتی اسلام را بعنوان یک ایدئولوژی مطرح کرد. اینها دین را بعنوان یک اخلاق درونی مطرح میکنند. اما ایدئولوژی، ایمان است، مبارزه و رویارویی با دشمن است. ایثار و شهادت است لذا عده ای سعی میکنند بگویند شریعتی اهل ایدئولوژی نبود. عده ای هم به شریعتی حمله میکنند که چرا اسلام را به ایدئولوژی تبدیل کرد. خانم سیمین دانشور هم در جزیره سرگردانی این خطا را کرده. هم شریعتی را میکوبد و هم جلال آل احمد که جوانها را به چه صورت درآوردند.
عده ای دیگر که شریعتی را می کوبند از صف بچه های مذهبی وکلیت دین بیرون هستند. ما در شخصیتها منتقد داشتیم. اما افرادی مثل آیت الله طالقانی، آقای دعایی، شهید چمران مدافع او بودند.
البته نه مدافع بی چون و چرا بلکه کلیت را مورد تایید دارند.
شهید چمران در همان نسل شریعتی است که غرب و جهان اسلام را دیده است. مرحوم دکتر حسن حبیبی به همین صورت غرب را دیده و شریعتی را از دهه 40 می شناخت. وقتی از ایران رفت چند روز با شریعتی بود.
سید غلامرضا سعیدی، جلال الدین فارسی، دکتر مفتح، آقای خسروشاهی و کسانی که شریعتی را از نزدیک میشناختند، با حفظ آن چارچوب عموما از شریعتی دفاع کردند.
اما امروز باید شریعتی را در تاریخ مطرح کرد؛ نه در صحنه مبانی اعتقادی و ایدئولوژی. بعضی از نوشته های او ارزشمند بود مثل نیایش و حج. جامعه ما در این چهل و چند سال ساکن نایستاده و حرکت کرده. آدمهای بزرگی آمدند، کارهای بزرگی انجام دادند. تحولات بزرگی شده، اگر هم این اشتباهات را نمیداشت میگفتیم باید آثارش را در تاریخ در کنار دیگر کارها بررسی کنیم. دیگران هم که در مورد مبانی اسلامی، اسلام شناسی یا تشیع نوشتند به نوعی ادامه تحقیقات شریعتی را با تصحیح ادامه دادند. لذا جامعه ما ایستا، راکد و ساکن نیست. ما کار تحقیقی و علمی میکنیم. دایره المعارف ها می نویسیم؛ دانشنامه مینویسیم و تحقیقاتی میکنیم. اگرچه هنوز در ابتدای راهیم اما فاصله مان با دهه 40 و 50 خیلی زیاد است. بعد هم ماهیت حکومت و جامعه ما تغییر کرده. شاید امروز اگر یک جامعه شناس مذهبی و متدین مانند شریعتی داشته باشیم که امروز را نقد کند از لحاظ جامعه شناسی و انتقاداتی داشته باشد که بعضی از آنها را باید پذیرفت. اما شریعتی را باید در تاریخ مطرح کنیم. در مشاهیر اسلام و ایران مشاهیر جهان میتوانیم او را مطرح کنیم. او جزء چهره های تأثیر گذار بود. خیلی از آثار از الان میتواند سازنده باشد. بعد از انقلاب یکی از آثار شخصیت های ایرانی که بیشتر در جهان اسلام پخش شد آثار دکتر شریعتی بود. شاید هنوز برای آفریقایی ها و یا ترکیه، مصر و... حرف نو داشته باشد. مثلا هنوز ماهیت حکومت ترکیه غرب گراست.
موضوع آخر تحلیل و بررسی اسناد شریعتی است. 1- باید شریعتی را شناخت. 2- باید ساواک را شناخت.3- ترفندهای مبارزان ما در آن دوره را باید دانست.4- شگردهای ساواک را هم باید در نظر داشت.
چون ساواک آدمی به عنوان نفوذی در سلول شریعتی میگذارد. شریعتی شب تا صبح می نشست و نمیخوابد، به جای آن صبح میخوابد. بیچاره مأموری که مراقب او بود صبح میبیند شریعتی خواب است. البته گزارشاتی هم میدهد.
در زندان فقط 2-3 نفر در برابر ساواک ایستادند یکی امام بود. امام فقط نیم سطر بازجویی داده که من سیستم دادگستری و قضاوت را آزاد نمیدانم. دیگری آیت الله سید محمود طالقانی است اصلاٌ بازجویی نداد که من مجتهد هستم و حرفهای اینها را قبول ندارم. شریعتی را شکنجه نکردند، بعضی ها میگفتند این زندان هم الکی بود. خب اگر الکی بود تابستانها میبردند کنار دریای مازندران و زمستان به جزایر جنوبی میبردند!
او در سلول بود شکنجه اش نکردند. دیگران را شکنجه میکردند که او عذاب بکشد. وقتی بچه ها را شکنجه میدادند شریعتی شروع به قرآن و نیایش میکرد که به آنها روحیه بدهد. به او سیگار هم میدادند او به دیگران سیگار میداد. اما جایگاه او طوری است که هنگام آشتی شاه با صدام وزیر امور خارجه الجزایر میگوید: مزد ما آزادی دکتر است، شریعتی را آزاد کن.
از آنجا تماس میگیرند که شریعتی را آزاد کنید. دستگیری او در اروپا انعکاس داشته. در مورد مهندس بازرگان و آقای طالقانی هم همین طور بود. دستگیری آنها در خارج انعکاس داشت اینها را شکنجه نمیکردند ولی دیگران را شکنجه میکردند که اینها رنج ببینند.
خود امام میگوید: در زندان مرا به یک اتاق 2در 2 بردند شب تا صبح صدای ضجه و ناله می آمد. صبح رئیس ساواک آمد گفتم این گونه است گفت دستور میدهم که دیگر نباشد، امام به اشاره میگوید که میخواستند بگویند این خبرها هست.