مشروطه کاری کرد که تا آن دوره در ایران سابقه نداشت. قانون اساسی مشروطه، سلطنت را مادام العمر در دل یک خانواده تثبیت کرد که این مسأله هرگز در ایران مسبوق به سابقه نبوده است. آن هم با این توجیه که این مسأله کاملاً قانونی و شرعی است.
یکیاز ابعاد غیرقابلچشمپوشی نهضت مشروطه، نقش انگلستان در زاویه گرفتن این نهضت از آرمانها و مطالبات اولیه و به نوعی انحراف مشروطه ازمسیر ابتدایی خود است. برای بررسی این مسأله در سالگرد مشروطه با دکتر «مظفر نامدار» به گفتوگو نشستیم. «رهیافتی بر مبانی مکتبها و جنبشهای سیاسی شیعه در صد سال اخیر»، «چند قطره خون برای آزادی» و «در حسرت تجدد و ترقی» از جمله آثاری است که توسط وی منتشر شده است.
نقش انگلیس در به انحراف کشیده شدن جریان مشروطه را چگونه ارزیابی میکنید؟ برای اینکه یک جنبش مردمی یا یک انقلاب بزرگ اجتماعی سقوط کرده و به انحراف کشیده شود مکانیزمهای فراوانی بر هم تأثیرگذاراند. از این رو نقش یک کشور میتواند تنها به عنوان یک کاتالیزور مطرح گردد. یک جنبش اجتماعی در یک بستر تاریخی تولید میشود و اگر هم قرار باشد انحرافی پیدا کند باید عناصر انحراف و شکست را بیشتر در درون خودش بیابد. اگر چه نمیشود انکار کرد که عوامل خارجی هم میتواند تأثیرگذار باشد.
مشروطه یک جریان اجتماعی بود که در نقطهی آغاز و سپس در نفی وضع موجود، آرمانهای خاص خود را داشت و در تأسیس نظم مطلوب همسازی بین مطالبهی کسانی که میخواستند آن نظم را بنویسند با بدنهی جنبش، رابطه ایجاد نشد. از این رو آن چه به نام مشروطه در ایران معروف شد هیچ ربطی به انقلاب و جنبش نداشت و چیز دیگری بود. در این ارتباط باید گفت جنبشها دو مرحله دارند، یک چهره، نفی وضع موجود است و چهرهی دیگر تأسیس نظم مطلوب. به طور معمول اگر یک جریان اجتماعی فقط داعیهی به هم زدن نظم موجود را داشته و هیچ ایدهای برای تأسیس نظم مطلوب نداشته باشد، نمیتوان گفت که یک انقلاب اجتماعی ایجاد شده یا یک جنبش اجتماعی به وقوع پیوسته است.
در جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی، برای بر هم زدن نظم موجود باید آرمان وجود داشته باشد یعنی باید یک ایدهی مقدس مطرح باشد. ایدهای که مردم برای آن جان خود را فدا کنند و به واسطهی آن آدمها به این باور برسند که باید وضع موجود را نفی نمایند.
عموماً در به هم زدن نظم موجود، اختلافها به ندرت خود را نمایان میسازد. به عنوان مثال در انقلاب اسلامی، کمونیستها از وضع موجود راضی نبودند. سوسیالیستها، ملیگراها، لیبرالها، بیدینها و با دینها راضی نبودند، همه از وضع موجود راضی نبودند و بدشان نمیآمد وضع موجود به هم بریزد حالا هرکس به تناسب، کم یا زیاد؛ اما معمولاً در تولید نظم موجود آن جریانهایی پیروز میشوند که به هر دلیلی بتوانند ارادهی عمومی را به سمت خودشان سازماندهی کنند. از این رو پرسش در رابطه با مشروطه و در بخش برهم زنی نظم موجود این است که، چه قدر انگلیسیها و جریانهایی که متصل به آنها بودند، در این موضوع دست داشتهاند؟
بقای رژیم قاجاریه در ساختار کلی آن برای کشورهایی مثل انگلیس و روسیه که در این دوره بازیگرهای اصلی سیاست خارجی هستند، بسیار مهم بود. آن چیزی که نیروهای خارجی و جریانهای وابسته به نیروهای خارجی در ایران در نظر داشتند برهم زدن ساختار رژیم قاجاریه نبود بلکه ایجاد یک سلسله تغییرات جزیی در دل این رژیم بود که نیروهای بازیگر جدیدی که بیشتر تحصیل کردهی غرب بودند و در ساختار تصمیمگیری قدرت، خیلی دستی نداشتند، وارد ساختار تصمیمگیری رژیم قاجاریه شوند و تمایلاتی که برای تغییر وجود داشت فقط در همین حد بود. اما آیا مردم هم این را میخواستند؟ خیر؛ رهبران مذهبی این را نمیخواستند. عنوان این جنبش از ابتدا مشخص بود، اصلاً این جنبش مشروطه نبود. در واقع هیچکس مشروطه را نمیشناخت و نامش نهضتی بود که بعدها به اسم عدالتخانه شهرت پیدا کرد.
معمولاً جنبشها با گرایشهای عمومی و شعارهایی که مردم در آنها میدهند، شناخته میشوند. یعنی عموماً یک شعار بر دیگر شعارها غلبه کرده و عنوان شعار جنبش را به خود میگیرد. مردم، مشروطه نمیخواستند. مردم چیزی میخواستند مانند عدالتخانه، عدالتخانه هم تعریف داشت و سه ویژگی اصلی برای آن متصور بود. سه خواستهی اصلی در مورد تأسیس عدالتخانه شامل:
1- اختیارات مأموران دولتی محدود بشود؛
2- قوانین اسلام اجرا بشود؛
3 - برای اینکه این دو خواسته اجرا بشود، نهادی به نام عدالتخانه تأسیس کنند که قوانین و اختیارات در آنجا تصمیمگیری بشود.
این کل خواستهی مردم بود. بعدها روزنامهها چنین مطرح کردند که آنچه امروز خواستهی شماست در خارج به آن مشروطه گفته میشود. مردم هم گفتند پس ما هم مشروطه میخواهیم، این اتفاق در زمان بستنشینی روی میدهد. البته مضاف بر آنکه مهاجرت علما به حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیه) اتفاق افتاده بود و ارتباطات در کمترین سطح خود قرار داشت. در این شرایط، مردم را نیز ترساندند و به آنها گفتند که اگر میخواهید از تهاجم حکومت در امان باشید، بهترین حالت آن است که به مکانی که در اختیار دولت ایران نیست، پناهنده شوید و در آن بست بنشینید تا به خواستههای خود برسید.
با این تفاسیر، چنین مکانی میبایست یکی از سفارتخانهها انتخاب گردد و البته بهترین گزینه، سفارت کشوری بود که حامی دموکراسی، قانون و آزادی معرفی میشد. در این بین با توجه به آنکه روسیه در آن مقطع حامی قاجاریه بود، سفارت انگلیس به عنوان گزینهی ایدهآل تعیین گردید و با سازماندهی صورت گرفته، مردم در این سفارت بست نشستند. با این توضیح چنین ادعایی که انگلیس در انقلاب مشروطه دست داشته و نقش ایجابی ایفا کرده، یک حرف غیرتاریخی و نادرست است.
به نظر شما چه عوامل و فضایی باعث شد که مردم به سفارت انگلیس پناهنده شوند؟ باید دید صحنه به چه نحو سازماندهی شده است. بخشی از فضای عمومی جامعه در دست روزنامهها قرار داشت. بخش دیگری از این فضا در دست منابر، مساجد، آقایان علما و روضه خوانها بود. اینها همه تأثیرگذار بودند. اما تردیدی نیست که دولت انگلیس تمایل داشت در این ماجرا نقش مرجع و بازیگر اصلی را ایفا نماید. به هر شکل، فضای روانی ایجاد شده بود که اگر مردم به سفارت انگلیس بروند دیگر با توپ و تفنگ به آنها حمله نخواهد شد. با توجه به اینکه پیش از این در مواردی مشابه، بستنشینی در مسجد شاه و برخی مراکز دیگر اتفاق افتاده و با حملهی دولت مواجه شده بود و تعدادی کشته هم از این حوادث بر جای مانده بود، این فضای روانی در جامعه ایجاد شد.
در واقع این فضا را جریانهایی به وجود آوردند که رهبری علما در جنبش مشروطیّت باب میل آنها نبود و به هیچ وجه تمایلی نداشتند که دین به عنوان عامل تحریک کنندهی جنبشهای اجتماعی مطرح شود. بدین سبب مردم بر مبنای این فضا یا ترس و یا به هر دلیل دیگر به سفارت انگلیس روی آوردند. مرحوم «شیخ فضل الله نوری» میگوید: «لفظ مشروطه از آنجا در آمد.» اسناد تاریخی روشن میسازد وقتی علما خواستههای خود را مطرح کردند. این چالش به وجود آمد که چه کسی این خواستهها را به دست شاه برساند؟ علما که نبودند چرا که بیشترشان مهاجرت کرده بودند. بنابراین بر سر زبانها افتاد، تنها کسی که میتوان برای تحویل خواستهها به او اعتماد کرد، سفیر انگلیس است.
وقتی این خواستهها را به سفیر انگلیس دادند، خندهای کرد و گفت: «این همان چیزی است که ما به آن مشروطه میگوییم.» از این رو لفظ مشروطه در دهان مردم افتاد. روزنامهها هم که مشخص بود توسط چه کسانی اداره میشوند به عنوان بازیگران اصلی صحنه، روی این موضوع مانور دادند. انگلیس هم به دلیل آن که به دنبال محدود ساختن جای پای روسها در ساختار قاجاریه توسط روشنفکران تحصیل کردهی اروپا رفته بود از این فضا به خوبی استقبال کرد. بنابراین موجی که توسط یک جریان مردمی با رهبری علما به وجود آمده بود، سر از یک لفظ انگلیسی در آورد و در واقع انگلیس بر آن سوار شد.
این یک مصداق بود. آیا جلوتر و در مقطعی که منجر به آمدن رضا خان بر سر کار شد، مصادیق دیگری از تلاش انگلیسیها وجود دارد؟ همانگونه که ذکر شد در ایجاد جنبش مشروطه هیچ دست خارجی وجود نداشت؛ چرا که آنهایی هم که منتسب به خارج بودند مثل جریانهای منور الفکری وابسته به غرب، به هیچ وجه استعداد تولید یک جنبش اجتماعی را نداشتند. اما در مرحلهی تأسیس نظم مطلوب زمانی که این خواستهها به وسیلهی سفیر انگلیس به شاه ارجاع داده شد، دو تغییر مهم در آن اتفاق افتاد. یکی مطرح شدن واژهی «مشروطه» بود که در ابتدا وجود نداشت و دیگر آنکه اجرای قانون اسلام به کلی تغییر کرد؛ چون قرار شد که دارالشورا تأسیس شود و جای اجرای احکام اسلام و گذاشتن عدالتخانه، لفظ «دارالشورا» قرار بگیرد. به عبارتی این دو خواسته، از سه خواستهای که ارزش استراتژیک داشت، ماهیتاً تغییر کرد. جایی که مطرح شد قوانین اسلامی اجرا بشود، نوشتند در مملکت قانون درست بشود. جایی هم که قرار بود عدالتخانه تأسیس شود به دارالشورا تبدیل شد و لفظ دارالشورا در آن جا قرار گرفت، یعنی دو تغییر بزرگ اتفاق افتاد.
حال برخی معتقدند، سفیر انگلیس بود که این تغییرات را به وجود آورد. در این خصوص سند تاریخی در دست نیست. بعضی نیز اعتقاد دارند آنهایی که صحنه گردان بوده و این خواستهها را به سمت سفیر انگلیس سوق دادند، مسبب این تغییرات بودند. به هر شکل تفاوتی بین این دو وجود ندارد. چون به گواه تاریخ این خواستهها در سفارت انگلستان تغییر کرد. به دنبال این مسأله، شاه فرمان مشروطیّت را صادر نمود. در فرمان اول مشروطیّت لفظ تأسیس مجلس دارالشورای اسلامی داریم که این به مذاق خیلیها خوش نیامد. در فرمان اول، شاه گفت: «من اینها را پذیرفتم و به زودی مجلس دارالشورای اسلامی تأسیس میکنیم و این خواستهها را محقق میسازیم.»
در فرمان دوم که به فرمان مشروطیّت معروف است به کلی آن لفظ دارالشورای اسلامی هم حذف میشود و همین 5 مادهای که مبنای مشروطیّت قرار میگیرد، تصویب میشود. بنابراین وضع موجود تغییر میکند. ـ قرار است نظم مطلوب تأسیس کنند. ـ این چهرهی دوم است که مردم با این تصور که همه چیز تمام شد و از فردا باید به فکر تعیین نماینده برای مجلس باشند به خانههایشان میروند. در حقیقت باید گفت اصل درگیریها در مرحلهی تأسیس نظم مطلوب شکل میگیرد. چون علما که بر میگردند با این فضا مواجه میشوند که شاه خواستهها را پذیرفته و فرمان مشروطیّت را صادر کرده و مشروطه هم که همین است. علما که برگشتند کم کم زمزمهی تشکیل دولت مشروطه و نوشتن قانون اساسی مطرح شد. موضع تمام اختلافها و درگیریها اینجاست. آیا آن قانون اساسی و نظم مطلوبی که نهادینه میشد همان آرمان مردم در مرحلهی فروپاشی نظم موجود بود؟ همه میدانند که اینگونه نبوده است. در تأسیس نظم مطلوب به هیچ وجه صحنه گردان اصلی مردم نیستند. در این مقطع دولت انگلیس نه به طور رسمی و آشکار بلکه از راه عوامل خود در نوشتن قانون اساسی مشروطه به شدت تأثیرگذار بوده و اسناد آن نیز موجود است. بدین سبب این مشروطه که بعدها برای کشور تبدیل به یک مصیبت شد و بدتر از دورهی قبل، ما را هفتاد سال عقب نگه داشت از دل همین سفارشهای انگلیسی تبار در قانونگذاری در آمد.
این همان رژیمی است که حضرت امام(ره) میفرمایند: «اصلاً از دل این رژیم جز رضاخان در نمیآید.» قانون اساسی مشروطه طوری نوشته شده که منطبق بر یک مدل انگلیسی است. از این رو باید به رضا خان برسد. اگر بخواهید الگو بگیرید باید از مدلهای انگلیسی الگو بگیرید. نمیتوانید از مدل فرانسه الگو بگیرید چون قانون اساسی مشروطه تقریباً یک تلفیقی است از قانون اساسی بلژیک، بخشی جزیی از قانون اساسی فرانسه و کل ساختار قانون اساسی انگلیس. چرا میگویم برگرفته از کل ساختار نظام انگلیسی بوده و مشروطه دیگر مشروطهی انگلیسی است؟ به این دلیل که مشروطه کاری کرد که تا آن دوره در ایران سابقه نداشت. قانون اساسی مشروطه، سلطنت را مادام العمر در دل یک خانواده تثبیت کرد که این مسأله هرگز در ایران مسبوق به سابقه نبوده است. آن هم با این توجیه که این مسأله کاملاً قانونی و شرعی است.
در ایران هیچ گاه نهاد سلطنت، نهاد قانونی نبوده است. هر ایلی عصبیّتی به دست میآورد، بر مبنای آن ایلات دیگر را با خود همساز میکرد و حکومتی را ساقط نموده حکومت دیگری تشکیل میداد. این مسأله در یک خانواده و به صورت مادام العمر تثبیت نداشت. وقتی در قانون اساسی، مشروطه به صورت مادام العمر در دل یک خانواده تثبیت شده و به آن ماهیّت قانونی داد دیگر نمیتوان برضد این مشروطه قیام کرد. به عبارت دقیقتر برضد آن خانواده هم نمیتوان قیام نمود، چون قانونی است.
قانون اساسی مشروطیّت اتوماتیک مرجعیّت قدرت را از دل مردم و از دل مذهب خارج و به جایی برد که دیگر مردم اختیار تغییرش را نداشتند. به عبارتی چون این رژیم سلطنتی با مشروطیّت قانونی شده و سلطنت چهرهی قانونی به خود گرفته بود، مردم دیگر نمیتوانستند آن را تغییر دهند و سلطنت را ساقط کنند. مدل حکومت مشروطهی سلطنتی، مدل «هابزی» است. در این مدل، هدف، رسیدن به آزادی، دموکراسی و قانون نیست! بلکه جامعه به دنبال یک «دولت ضابطهمند» است که این مدل «دولت ضابطهمند» مدل دولت هابزی است. این مدلی است که روشنفکران انقلاب فرانسه به دنبال آن بودند و البته باید به شباهتهای زیاد انقلاب مشروطه و انقلاب فرانسه، توجه ویژه داشت.
پس از کشتارهای عظیمی که بعد از دورهی رنسانس در اروپا اتفاق میافتد، مرجعیّت قدرت از بین میرود. یکی از مراجع قدرت در این مقطع، مذهب، کلیسا و مسیحیّت بود. با از بین رفتن این مرجع قدرت، جنگهای گستردهای اتفاق میافتد که تنها یک فقرهی آن جنگهای 30 سالهی مذهبی است. کشت و کشتارها به حدی میرسد که مردم آرزو میکنند یک دست قدرتمند و ضابطهمند به میان بیاید. حتی روشنفکران انقلاب به دنبال یک دیکتاتور ضابطهمند هستند. دیکتاتور پر قدرتی که بیاید و تمام این نا امنیها را از بین ببرد. با شکلگیری انقلاب فرانسه در عمل نا امنیها چند برابر میشود. در نهایت «ناپلئون» به عنوان این دست پرقدرت میآید و همگان به او، به چشم فردی که ناجی اروپاست و همه را زیر سیطرهی خود در میآورد، مینگرند.
عین همین ماجرا در انقلاب مشروطیّت هم اتفاق میافتد. انقلابی رخ داد مانند انقلاب فرانسه، نظم موجود را به هم زد. جای دست پر قدرت خالی بود. در واقع قانون اساسی مشروطیّت با آن قدرتی که در دست یک خانواده تثبیت کرده بود باید به یک دست پر قدرت منتهی میشد. اما آیا این دست پرقدرت از دل مردم بر میآمد؟ خیر! چرا که دیگر مرجعیّت قدرت در دل مردم نبود و باید از دل همان جریانهایی بر میآمد که حامی مشروطهی سلطنتی بودند. قدر مسلم اینکه مردم از این نظام حمایت نکردند. در واقع حامی این مدل، دو جریان غربگرا بودند. خاندان سلطنتی که به دنبال حفظ الیگارشی خود بود و منور الفکرهایی که عموماً با خارج مرتبط بوده و شجرهی انگلیسی، فرانسوی یا روسی داشتند. به هر ترتیب آن دست پر قدرت باید مثل انقلاب فرانسه میآمد. بنابراین باید مشروطه به رضا خان منتهی میشد. همان طور که اگر غیر از این بود باید به مشروطه بودن آن شک میکرد. البته نمیتوان از این نکته غافل شد که در این مدل نیم بند، ناپلئون انقلاب ایران هرگز شأن ناپلئونی نداشت. چرا که ناپلئون یک متفکر و استراتژیست بود اما رضاخان یک لمپن بود که استراتژیهای وی را شاخهی منور الفکری متصل به فراماسونری انگلیسی که با تکیه بر کرسیهای مجلس، خرقهی نمایندگی مجلس به تن کرده بود، تأمین مینمود.
در حقیقت نقش انگلیس در ماجرای مشروطه، سوار شدن بر موج خواستههای مردم و به دست گرفتن مدیریت این موج و نیز واگذاری آن به عناصر دست نشاندهی خود بود که در قالب نوشتن قانون اساسی مشروطه نمود، یافت. همچنین نهادینه کردن مادام العمر مشروطه در یک خاندان و انتقال مرجعیّت قدرت از دل مردم به نهادهای حکومتی، بخش دیگری از این نقش آفرینی بود که با به کرسی نشاندن رضا خان و نیز برکناری وی پس از ناکامی در اتمام مأموریت محوله به اوج خود رسید.
جریان اولیّه که بحث عدالتخانه را دنبال میکرد چه خطری برای منافع انگلیس داشت که در صدد برآمدند که این جریان را به انحراف بکشانند؟ دو موضوع، در خواستههای این جریان مورد نظر منورالفکرهای غربگرا و نیز انگلیسیها نبود. یکی اینکه دولت، عدالتخانه تشکیل بدهد و دیگر آن که همه میدانستند چون قرار است قوانین اسلام پیاده بشود این عدالتخانه دست علما خواهد بود. به هر حال قوانین اسلام را «میرزاملکم خان» ارمنی یا «محمد علی فروغی» که نمیتوانستند، پیاده کنند! حتی روزنامههای آن زمان که به جریانهای روشنفکری وابسته بودند، میگفتند علما در تلاش برای بسط قدرت خویش هستند. به هر ترتیب از احساس وظیفهای که علما در این نهضت درخصوص دخالت در حوزهی سیاست کردند اینگونه بر میآمد که این دو اصل دایرهی نفوذ رهبران مذهبی را در ساختار حکومتی تثبیت میکرد. به عبارتی هدف ساختار الیگارشی جدیدی که در دل نظام قاجاریه شکل میگرفت این بود که برای خود پایگاهی تعریف نماید نه برای رقیب. آنها قرار نبود که برای رقیب، یعنی برای مرجعیّت قدرت مذهبی جای پا تعریف کنند. از این رو انگلیسیها درست روی این دو اصل دست گذاشته و به جای مجلس عدالتخانه، دارالشورا و نیز به جای اجرای احکام و قوانین اسلام، ضابطهمند شدن حکومت را قرار دادند.