جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی صاحب کتاب مثنوی معنوی از مشاهیر شعرای قرن هفتم هجری است که شهرت او و کتابش بر اهل تحقیق پوشیده نیست.
آوازهی مولوی و اشعارش سبب شده تا در طول تاریخ پژوهشگران زیادی به بررسی شخصیت او و آثار منظومش و نیز شرح اشعارش بپردازند که البته برخی تمام قامت در مقام دفاع از او و اشعارش برآمده و برخی دیگر نیز به نقد او و آثارش پرداختهاند و در دو دسته مخالف و موافق به اشعار مولوی نظر افکندند[1]. بیتردید دفاع عالمانه یا نقد منصافانه حق هر پژوهشگری است و هر انسانی میتواند بر پایه اصول منطقی و قواعد پذیرفته شده به بررسی یک عقیده و اندیشه بپردازد، بر همین اساس نوشتار پیشرو نیز در صدد بررسی یکی از اندیشههای مولوی برآمده و به واکاوی دیدگاه او درباره واقعه عاشورا و عزاداری برای سیدالشهداء میپردازد و البته لازم به ذکر است که این نوشتار در مقام اثبات یا نقد کلی مثنوی نیست بلکه به صورت موضوعی تنها به تحلیل یک مسئله پرداخته است و قصد ندارد به طور کلی نسبت به مثنوی اظهار نظر کند.
عاشورا در اشعار مولوی :
واقعه دردناک و شگفت آور عاشورا از وقایع متواتر تاریخ اسلام است که حکایت از انحراف عظیم امت اسلام پس از پیامبر اکرم ص دارد، انحرافی که چنان خسارت بزرگی بر اسلام وارد ساخت که سر سبط رسولخدا و سید جوانان بهشت را تن جدا نمود. اهمیت این واقعه به اندازهای بوده که همواره عالمان و اندیشمندان اسلامی و غیر اسلامی در دوران و زمانهای مختلف اثار مستقل و غیر مستقلی در این باب نگاشته و به بررسی و تحلیل این واقعه و علل وقوع این فاجعه و درس آموزی و عبرت گیری از آن پرداختهاند و خطبا و وعاظ نیز در طول تاریخ همواره بر تریبونها و منابر جانفشانی عدهای اندک برای بقاء اسلام را وصف کرده و درباره پاسداشت این روز مهم سخن راندهاند.
جلال الدین بلخی نیز از این قافله عقب نمانده و در چندین جای از آثار منظوم خود به واقعه عاشورا و شهادت شهدای کربلا و عزاداری برای امام حسین گریز زده و اشعاری در این باب سروده که از اندیشه و اعتقاد او نسبت به اهمیت و پاسداشت عاشورا حکایت دارد جلال الدین بلخی در دفتر سوم مثنوی به سرزمین کربلا و رفتن به آنجا اشاره میکند و در دفتر ششم در قالب حکایتی به ترسیم عزدارای امام حسین پرداخته و سپس آن را به نقد کشیده است. برای بررسی این اشعار سزاوار است نخست اشارهای به متن این اشعار داشته باشیم. ابتدا شعر مربوط به عزداری که مفصل است ذکر میکنیم و سپس با اشاره به اشعار دیگر به بررسی آنها میپردازیم. جلال الدین در دفتر ششم چنین سروده است :
روز عاشورا همه اهل حلب باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کند اندر بکا شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرههاشان میرود در ویل و وشت پر همیگردد همه صحرا و دشت
یک غریبی شاعری از ره رسید روز عاشورا و آن افغان شنید
شهر را بگذاشت و آن سو رای کرد قصد جستجوی آن هیهای کرد
پرس پرسان میشد اندر افتقاد چیست این غم بر که این ماتم فتاد
این رئیس زفت باشد که بمرد این چنین مجمع نباشد کار خرد
نام او و القاب او شرحم دهید که غریبم من شما اهل دهید
چیست نام و پیشه و اوصاف او تا بگویم مرثیه ز الطاف او
مرثیه سازم که مرد شاعرم تا از اینجا برگ و لالنگی برم
آن یکی گفتش که هی دیوانهای تو نهای شیعه عدوی خانهای
روز عاشورا نمیدانی که هست ماتم جانی که از قرنی به است
پیش مومن کی بود این غصه خوار قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مومن ماتم آن پاک روح شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعهی حلب
گفت آری لیک کو دور یزید کی بدهست این غم چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کران آن حکایت را شنید
خفته بودهستید تا اکنون شما که کنون جامه دریدیت از عزا
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان ز انکه بد مرگی است این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بودهاند وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادُروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند
روز ملک است و گش و شاهنشهی گر تو یک ذره از ایشان آگهی
ور نهای آگه برو بر خود گری ز انکه در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن که نمیبیند جز این خاک کهن
ور همیبیند چرا نبود دلیل پشت دار و جان سپار و چشم سیر
در رخت کو از می دین فرخی گر بدیدی بحر کو کف سخی
آن که جو دید آب را نکند دریغ خاصه آن کاو دید آن دریا و میغ[2]
جلال الدین در دفتر سوم اشعار دیگری سروده و میگوید:
هین مدو گستاخ در دشت بلا هین مرو کورانه اندر کربلا
که زموی و استخوان هالکان می نیابد راه پای سالکان[3]
برخی پژوهشگران شعر دیگری نیز در این باره از جلال الدین نقل کردهاند که گفته است:
کورکورانه مرو درکربلا تا نیفتی چون حسین اندر بلا [4]
البته نگارنده در نسخه نیکلسون این بیت را نیافته و گویا در نسخههای دیگر مثنوی موجود بوده یا به احتمال دیگر این بیت همان ابیات موجود در دفتر سوم است نه اینکه بیت جداگانهای باشد اما در نسخههای گوناگون به صورت متفاوت نقل شده است، ملا هادی سبزواری دراین باره مینویسد: «هین مرو کورانه اندر کربلا : مخفف کرب و بلا که مطلق زمین خوفناک باشد و از بعض نسخ نقل کردهاند که تا نیفتی چون حسین اندر بلا»[5] مرحوم استاد جعفری در این باره مینویسد: «بعضی دیگر گفتهاند که بیت مورد نظر در بعضی از نسخه های مثنوی چنین بوده است : کور کورانه مرو در کربلا تا نیفتی چون حسین اندر بلا، گروهی برای تاویل بیت مزبور جای دو مصرع را عوض کرده گفتهاند : بیت مزبور در اصل چنین بوده است : تا نیفتی چون حسین اندر بلا کور کورانه مرو در کربلا. در نسخه های معتبر مثنوی از قبیل : انقروی ، نیکلسون ، بیت مزبور بدان شکل است که مورد تحلیل و تفسیر قرار دادهایم ، نهایت این است که نیکلسون به جای « مرو » « مدو » ذکر کرده است»[6].
یافتههای اشعار :
متن اشعار کاملا واضح است و به جهت رعایت اختصار از شرح آن صرف نظر میکنیم، اما از مجموع این اشعار سه نکته استفاده میشود که اندیشه جلال الدین درباره واقعه عاشورا را ترسیم میکند:
واقعه عاشورا صرفا یک حادثهی تاریخی است که اساسا دوران آن گذشته و امروز دیگر سخن از یزید نیست؛
گفت آری لیک کو دور یزید کی بدهست این غم چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کران آن حکایت را شنید
کسانی که عمری برای امام حسین علیه السلام عزاداری کردهاند در خواب غفلت بسر بردهاند و حقیقت عاشورا را نفهمیدهاند؛
خفته بودهستید تا اکنون شما که کنون جامه دریدیت از عزا
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان ز انکه بد مرگی است این خواب گران
روز عاشورا روز جشن و شادی است چون در این روز خسرو دین(امام حسین) از بند دنیا رهیده و به خدا پیوسته است؛
روح سلطانی ز زندانی بجست جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بودهاند وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادُروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند
روز ملک است و گش و شاهنشهی گر تو یک ذره از ایشان آگهی
زیارت شهدای کربلا و رفتن به بارگاه سیدالشهداء خیره سری و گستاخی است زیرا آنچه از ایشان به جا مانده (اگر به جا مانده باشد) مو و استخوانی بیش نیست و زیارت این استخوانها سالک را به سر منزل مقصود نمیرساند.
هین مدو گستاخ در دشت بلا هین مرو کورانه اندر کربلا
که زموی و استخوان هالکان می نیابد راه پای سالکان
امام حسین ناآگاهانه و بدون هرگونه دوراندیشی به سمت کربلا خارج شدند و به تعبیر جلال الدین این حرکت کورکورانه انجام گرفته لذا ما نباید مانند او عمل کنیم؛
کورکورانه مرو درکربلا تا نیفتی چون حسین اندر بلا
بررسی و نظر :
مطلب نخست مولوی که عاشورا را صرفا یک واقعه تاریخی قلمداد کرده است بسیار عجیب است و درنگ بسیاری را میطلبد. اساسا آیا عاشورا ریشهای مذهبی و اعتقادی دارد یا اینکه صرفا یک رخداد تاریخی است؟ آیا با گذشت تاریخ دیگر عزاداری و گریه بر سیدالشهداء لزومی نخواهد داشت؟ با توجه به مطالبی که در ادامه خواهد آمد روشن میشود که ائمه اهل بیت عاشورا را صرفا یک واقعه تاریخی ندانستهاند بلکه برای این روز به اعمال دینی زیادی سفارش فرمودهاند و هیچگاه نفرمودند «کو دور یزید؟»، بلکه همچنان بر پاسداشت این واقعه همت میگماردند. استاد جعفری در شرح مثنوی به شدت بر مولوی اعتراض کرده و مینویسد: «اگر گذشتن وانقراض حادثهی کربلا بتواند دلیلی به عدم لزوم یادبود آن داستان باشد ، حتی جلال الدین هم نمیتواند بگوید تنها به حال خود گریه کنید، زیرا چنانکه داستان خونین کربلا گذشته و به سلسلهء ابدیت پیوسته است هم چنین تبهکاریها وگنه کاریهای ما نیز به حکم
هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد مستمری مینماید در جسد
گذشته و به پشت پردهی طبیعت خزیده است، دیگر جایی برای گریه نمیماند. اگر بگویید: گریه توام با توبه و بازگشت، کثافتها و لجنهای روح را شستشو میدهید ، میگوییم: گریه بر داستان نینوا نیز کثافتها ولجنهایی را که به روی انسان وانسانیت با دست تبهکاران کشیده میشود، شستشو میکند ومیگوید: روی انسان را پاک نگه بدارید»[7] بر فرض اگر بپذیریم که عاشورا تنها یک واقعه تاریخی بوده و هیچگونه نقشی در اعتقادات اسلامی ندارد، آیا باید اینگونه نتیجه بگیریم که تاریخ گذشته است و دیگر کاری با آن نداریم؟ پس درس آموزی و عبرت گیری از تاریخ چه میشود؟ اگرچه یزید مُرد اما ممکن است تفکر یزید همچنان ادامه یابد. پاسداشت عاشورا در حقیقت هم مبارزه با افکار یزیدی است و هم زنده نگه داشتن آرمان حسینی. اما از آنجایی که مولوی ظاهرا شیعه نبوده است نمیتوان با او درباره ارتباط این رخداد با مذهب و باورهای شیعی سخن گفت لکن پیروان شیعی مولوی باید در این باره تامل بیشتری داشته باشند و این مطالب را با باورهای خود بسنجند.
اما نکته دوم و سوم اشعار یاد شده که مستقیما به عزاداری برای امام حسین پرداخته و آنر را به سخریه گرفته و روز عاشورا را روز شادی قلمداد میکند بسیار عجیب تر از مطلب نخست است. و البته این تنها مولوی نیست که به واقعه عاشورا اینگونه مینگرد بلکه سخن مولوی ریشه در عقاید انحرافی تصوف دارد و نخست عبدالقادر گیلانی یکی از بزرگان صوفیه این باور را ابراز کرده و گویا مولوی نیز از او تبعیت کرده است؛ عبدالقادر گیلانی پس از بیان اشکالی که شیعیان درباره روزه روز عاشورا و سرور این روز بر اهل تسنن مطرح میکنند چنین پاسخ میدهد:
هذا القائل خاطئ و مذهبه قبیح فاسد لأن الله تعالی اختار لسبط نبیه صلی الله علیه (و آله) و سلم الشهادة فی اشرف الأیام و أعظمها و أجلها و اوقعها عنده... و لو جاز أن نتخذ یوم موته [یوم] مصیبة لکان یوم الإثنین أولی بذلک، إذ قبض اللّه تعالی نبیه [محمدا] صلّی اللّه علیه و سلّم فیه، و کذلک أبو بکر الصدیق رضی اللّه عنه قبض فیه.
کسی که چنین اعتقاد داشته باشد(که این روز را نباید روز سرور قرار داد) خطا کار و مذهبش خراب است زیرا خدای متعال شهادت سبط پیامبرش را در اشرف روزها و بزرگترین آنها قرار داد... اگر بنا باشد روز مرگ (سیدالشهدا) را روز ماتم قرار دهیم روز دوشنبه سزاوارتر به این کار است زیرا در این روز خدا جان پیامبرش محمد و همچنین ابوبکر را گرفت.
او سپس مینویسد:
کذلک یوم عاشوراء لا یتخذ یوم مصیبة، و لأن یوم عاشوراء إن اتخذ یوم مصیبة لیس بأولی من أن یتخذ یوم فرح و سرور[8].
همچنین روز عاشورا روز مصیبت نیست زیرا عزای این روز شایسته تر از شادی و سرور نیست.
در هر حال اندیشه جلال الدین در این اشعار کاملا روشن است و نیاز به توضیح بیشتر ندارد، اما برای بررسی دیدگاه او سزاوار است بر اساس دو مذهب تسنن و تشیع گفتار او را مورد سنجش قرار دهیم تا در نهایت بدانیم اندیشهی او از دیدگاه اسلام چه جایگاهی دارد:
عزاداری بر امام حسین در منابع اهل تسنن :
اخبار فراوانی از منابع اهل سنت وجود دارد که وجود نازنین رسول گرامی اسلام در زمان حیات خویش در حالیکه هنوز حادثه عاشورایی رخ نداد برای سیدالشهدا مجلس عزا بر پا کرده و خود میگریستند و به دیگران نیز دستور به گریه میدادند مرحوم علامه امینی در کتاب سیرتنا و سنتنا اخبار فراوانی را از منابع اهل تسنن در این باره جمع اوری کرده و از زمان تولد سیدالشهداء این مسئله را بررسی نموده است. به عنوان نمونه تنها به چند مورد اشاره میکنیم و اهل تحقیق میتوانند برای تفصیل بیشتر به کتاب یاد شده مراجعه کنند؛
در ذیل روایتی محدثان اهل تسنن از جمله حاکم نیشابوری (به سند صحیح بنابر شرط شیخین) نقل کردهاند: در ایامی که سیدالشهداء به دنیا آمده بود روزی پیامبر او را در آغوش گرفت در حالیکه از چشمانش اشک سرازیر بود و فرمود جبرئیل آمد و به من خبر داد که امتم این فرزندم را خواهند کشت[9] . مرحوم علامه امینی این روایت را به طرق متعددی از منابع اهل تسنن نقل کرده است[10] این روایت به صراحت آمده است که پیامبر اکرم در همان دوران کودکی حضرت سید الشهدا بر مصیبت ایشان میگریستند .
در مقتل خوارزمی روایت مفصلی نقل شده که وقتی سیدالشهدا به دو سالگی رسید پیامبر به سفری رفتند، در مسیر راه جایی توقف نموده و در حالیکه اشک میریخت کلمات استرجاع را بر زبان راندند. درباره علت این کار از حضرت سوال پرسیده شد و ایشان فرمودند جبرئیل از سرزمین شاطئ الفرات که به آن کربلا میگویند به من خبر داد: در این سرزمین فرزندم حسین پسر فاطمه کشته خواهد شد، گفتند چه کسی او را میکشد حضرت فرمود کسی که نامش یزید است... هر کس که سر او را مینگرد و خوشحال باشد در قلبش و زبانش دوگانگی است. سپس حضرت با حالتی غمگین از سفر برگشت و بر فراز منبر خطبهای خواند و مردم را موعظه کرد در حالیکه (امام) حسین به همراه (امام) حسن در کنار او بودند، پس از خطبه حضرت دست راستش را بر سر (امام)حسین نهاد و رو به آسمان نمود و دعایی فرمود که جبرئیل به من خبر داد که این فرزندم کشته شده و بییاور میماند خداوندا به مرگش برکت عطا فرما... در این حال صدای مردم در مسجد به گریه بلند شد و ضجه میزدند...[11] در این روایت نه تنها خود حضرت بر واقعه عاشورا گریستند بلکه مجلس نیز برگزار کرده و سالها قبل از واقعه عاشورا بر مصیبت امام حسین گریستند و مردم را نیز به گریه و ضجه انداختند.
ابوالقاسم طبرانی به سندش از ام سلمه نقل کرده است که روزی حسن و حسین علیهما السلام در منزل من نزد پیامبر مشغول بازی بودند تا اینکه جبرئیل نازل شد و به پیامبر گفت ای محمد امت تو پس از تو این فرزندت را خواهند کشت و به امام حسین علیه السلام اشاره کرد، رسول خدا گریست و او را (سیدالشهداء) به سینه چسباند و سپس به من (ام سلمه)فرمود: این تربت نزد تو امانت باشد پیامبر تربت را بوئید و فرمود: بوی کرب و بلاء است ام سلمه میگوید: پیامبر فرمود: ای ام سلمه هرگاه رنگ این تربت به خون تغییر کرد بدان که این فرزندم کشته شده است...[12] مرحوم علامه امینی این روایت را از منابع مختلف اهل سنت نقل کرده و سند آن را تصحیح فرموده است[13].
در روایتی دیگر ترمذی در جامع صحیح خود نقل کرده که سلمی(خواهر اسماء بنت عمیس) میگوید بر ام سلمه وارد شدم در حالیکه او میگریست پرسیدم چرا میگریی؟ گفت رسول خدا را در خواب دیدم که سر و محاسنش خاک آلود بود گفتم ای رسول خدا چرا چنین هستی؟ فرمود: الان شاهد قتل حسین بودم. در این روایت خاک بر سرو رو بودن نشانگر حالت عزاست که وقتی مصیبت سخت و بزرگ باشد هر مصیبت زدهای بر سر و رو خاک عزا بر سر میکند[14].
احمد بن حنبل در مسندش نقل کرده که وقتی امیرالمؤمنین به صفین میرفتند به سرزمین کربلا رسیدند حضرت در آنجا صدا زد: ابا عبدالله صبر کن! اباعبدالله صبر کن در شط فرات! روای میپرسد چه شده؟ حضرت پاسخ داد روزی بر رسول خدا وارد شدم در حالیکه چشمانش لبریز از اشک بود گفتم ای پیامبر خدا کسی شما را ناراحت کرده است؟ چرا چشمانت اشک آلود است؟ فرمود: جبرئیل نزد من بود و به من خبر داد که حسین در شط فرات کشته میشود و به من گفت آیا میخواهی تربتش را ببینی؟ گفتم بله، پس دستش را دراز کرد و مشتی از خاک را به من داد که نتوانستم مانع اشک چشمم شوم[15]. اینگونه روایات در منابع اهل تسنن فراوان موجود است که پیامبر در منزل ام سلمه، عایشه، امیرالمؤمنین، در جمع صحابه و ... برای سیدالشهداء اقامه عزا کردند و به یاد این مصیبت گریستند و نیز منابع تسنن نقل کردهاند که امیر المؤمنین در موارد فروانی بر مصیبت سیدالشهداء گریستند که برای تفصیل بیشتر میتوان به کتاب سیرتنا و سنتا اثر مرحوم علامه امینی مراجعه کرد.
عزاداری بر امام حسین در منابع شیعه :
جوامع حدیثی شیعه مملو است از تاکید اهل بیت بر عزاداری و اشک ریختن بر سیدالشهداء و آثار زیادی نیز در اینباره به نگارش درآمده که از تواتر احادیث گریه و جزع بر امام حسین ع در منابع حدیثی حکایت دارد به گونهای که هیچ شکی در تواتر معنوی این روایات نیست اما از جهت تکمیل نوشتار پیشرو به برخی از روایات تبرک میجوئیم:
مرحوم صاحب وسائل نقل کرده که از امام صادق که حضرت زین العابدین چهل سال بر مصیبت پدرش گریست در حالیکه روزها روزه دار و شبها را زنده نگه میداشت. (روزی)غلامش برای افطار غذا و نوشیدنی آورد حضرت آنرا جلوی خویش قرار داد و میگفت فرزند رسول خدا گرسنه و تشنه کشته شد و چنان اشک میریخت که غذا و آب مملو از اشک میشد این حالت قطع نشد تا زمانی که به خدا ملحق گشت[16]. در حدیثی به سند صحیح آمده است که امام صادق ع فرمود: هر جزع و گریهای ناپسند است مگر جزع و گریه بر حسین علیه السلام[17]. در روایت معروفی از امام رضا علیه السلام به سند صحیح نقل شده که حضرت به ریان بن شبیب فرمودند: ای پسر شبیب هرگاه خواستی بر چیزی گریه کنی بر حسین بن علی علیهما السلام گریه کن زیرا او را ذبح کردند به مانندی که قوچی را ذبح میکنند و به همراه او هجده مرد از خاندانش که در دنیا نظیر نداشتند کشته شدند. آسمانهای هفتگانه و زمینها بر کشته شدنش گریستند... تا اینکه فرمود: ای پسر شبیب اگر بر حسین علیه السلام بگریی به گونهای که اشکهایت بر صورتت جاری شود خداوند متعال گناهان بزرگ و کوچک و کم و زیاد تو را خواهد بخشید[18]. در روایت صحیح السند دیگری از امام رضا علیه السلام نقل شده که فرمود: هر کسی در روز عاشورا کارهایش را رها کند خدا نیازهای دنیا و اخرت او را برآورده میکند و کسی که روز عاشورا برایش روز مصیبت و اندوه و گریه باشد خدا روز قیامت را روز سرور و شادی او قرار میدهد و چشمانش در بهشت روشن خواهد بود و کسی که روز عاشورا را روز برکت قرار دهد و در منزلش چیزی را ذخیره کند برکتی برای او نخواهد داشت و در روز قیامت با یزید و عبیدالله بن زیاد و عمر سعد (که خدا ایشان را در بدترین نقطه جهنم قرار دهد) محشور خواهد شد[19]. این دسته روایات به مضامین مختلف در جوامع حدیثی وارد شده که به عنوان نمونه میتوان به کامل الزیارات، وسائل الشیعه (ابواب المزار)، و سایر کتب دعا و حدیث مراجعه نمود و آنچه گذشت تنها نمونهای از این اخبار است.
از مجموع این اخبار چنین بدست میآید که گریه و اقامهی عزا بر سید شهیدانِ عالم همواره مورد تاکید رسول خدا و ائمه اهل بیت علیهم السلام بوده و هم خود بر این میبت امام حسین میگریستند و هم به دیگران امر میفرمودند، بر این اساس باید از جلال الدین پرسید با چه مبنا و اساسی بر گریه و عزاداری برای سیدالشهدا خرده میگیرد؟ با اینهمه حزنی که رسول خدا بر عاشورا داشته و بر سیدالشهداء اشک میریختند، مقابله با گریه بر امام حسین و شادی و سرور روز عاشورا چه توجیهی دارد؟
زیارت شهدای کربلا :
یکی دیگر از اندیشههای مولوی چنانکه یاد شد خرده گرفتن بر زیارت قبور شهدای کربلا است البته بسیار عجیب است که مولوی تعبیر هالکان را نسبت به شهدای کربلا بکار گرفته است انجا که میگوید:
که زموی و استخوان هالکان می نیابد راه پای سالکان
در حالیکه قرآن کریم شهدا را زنده و دارای حیات خوانده نه اینکه به هلاکت رسیده و جز مو و استخوانی از ایشان باقی نمانده باشد؛ آنجا که میفرماید:
هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشون
و نیز در جای دیگری میفرماید:
«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ»[21]
و به آنها که در راه خدا کشته میشوند، مرده نگویید! بلکه آنان زندهاند، ولی شما نمیفهمید!
لذا بعید است که مولوی به این مسئله التفات نداشته باشد زیرا خود در جای دیگر به زنده بودن شهدا اذعان کرده و میگوید:
پس شهیدان زنده زین رویند و خوش تو بدان قالب بمنگر گبروش[22]
در هر صورت نمیتوان نسبت به این فراز به صراحت حکم کرد اما اشعار او به روشنی بر نهی از زیارت قبور شهدا دلالت دارد که میگوید:
هین مدو گستاخ در دشت بلا هین مرو کورانه اندر کربلا
که زموی و استخوان هالکان می نیابد راه پای سالکان
گویا مولوی با ابن تیمیه در نفی زیارت قبور پاکان و صالحان، هم عقیده بودهاند درحالیکه اخبار فراوانی پیرامون زیارت قبور در منابع شیعه و سنی وجود دارد و از دیدگاه شیعه استحباب زیارت قبور انبیاء، ائمه و شهدا از مسلمات است و از دیدگاه اهل تسنن نیز بجز ابن تیمیه و پیروان وهابی او کسی منکر آن نشده است.
اما اینکه جلال الدین میگوید سالک از زیارت اموات راه به جایی نمیبرد دقیقا در تعارض با روایتی است که در منابع دسته اول سنی از وجود نازنین رسول گرامی اسلام نقل شده که فرمود:
«زوروا القبور فإنها تذکرکم الآخرة»[23]
قبرها را زیارت کنید زیرا آخرت را به یاد شما میاندازد.
اساسا زیارت قبور سبب عبرت اموزی و پرورش روح است، زیارت قبور مرگ را به یاد انسان میآورد که این یادآوری مرگ بهترین راه پندآموزی و سیر و سلوک معنوی است آنچنانکه در اخبار فراوانی از پیامبر و ائمه نقل شده که مرگ بهترین موعظه است «کفی بالموت واعظا»[24]. و البته این مسئله در میان اهل عرفان نیز پذیرفته شده است و بودند بزرگانی که از این طریق به پرورش روح میپرداختند.
حال باید از مولوی پرسید که بر چه اساسی از زیارت قبور نهی میکند؟ آیا این اعمال با مبانی دینی ناسازگار است؟ البته سخن ما در این نوشتار تنها با مولوی نیست بلکه همه شیعیانی است که بی چون و چرا تمام اشعار مولوی را پذیرفتهاند و بسان حجت با آن برخورد نمودهاند درحالیکه هر کسی باید سخنان مولوی و هر کس دیگری را بر پایه اعتقادات صحیح بسنجد چنانچه با باورهای صحیح دینی تعارضی نداشت بپذیرد اما در صورتی که با مبانی اعتقادی ناسازگار بود آنرا رها کند و دل در گرو مکتب اهل بیت بسپارد اینکه مولوی عزاداری سیدالشهداء و اشک ریختن برای او و نیز زیارت ایشان را به سخریه میگیرد و عاشورا را صرفا یک واقعهی تاریخی میانگارد با منطق اهل بیت سازگار نیست زیرا ائمهی ما سالها پس از این روز همچنان دستور به نوحه گری و عزاداری میدادند و مردم را بر این عمل تشویق میکردند.
پی نوشت ها :
[1]- برای توضیح بیشتر نگاه کنید به نقدی بر مثنوی، ص 470- 490.
[2]- مثنوی معنوی، دفتر ششم، شعر 780- 808، ص 878-879
[3]- دفتر سوم ،شعر شماره 831و 832 ص 366
[4]- خیراتیه، ج2، ص45 به نقل از نقدی بر مثنوی، ص 222 نقل شده که در بعضی از نسخ مثنوی این بیت موجود است.
[5]- شرح مثنوی(ملا هادی سبزواری)، ج2، ص 48.
[6]- تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج6، ص 452.
[7]- شرح مثنوی، ج13، ص 314.
[8]- نگاه کنید به نفحات الزهار، ج4، ص 245 که از غنیة الطالب نقل کرده است.
[23]- سنن ابن ماجه، ج1، ص 500 باب ما جاء فی زیارة القبور، ح 1569. ومنابع دیگر
[24]- به عنوان نمونه نگاه کنید به کافی، ج2، 275؛ باب الذنوب ح28؛ و در منابع سنی، مجمع الزوائد، ج10، ص 308؛ باب ذکر الموت و منابع دیگر.
منابع :
1. قرآن کریم با ترجمهی ناصر مکارم شیرازی. 2. جعفری، محمد تقی، تفسیر ونقد وتحلیل مثنوی جلال الدین محمد مولوی، انتشارات اسلامی، تهران، 1351ش. 3. حسینی میلانی، سید علی، نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار، چاپ دوم، مرکز الحقائق الاسلامیه، 1426 ه ق- 1384 ه ش. 4. سبزواری، ملا هادی، شرح مثنوی، چاپ اوّل، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1374ش. 5. مصلایی علی اکبر – مدرسی، سید جواد، نقدی بر مثنوی، چاپ اول، انتشارات انصاریان، قم، 1375ش 6. مولوی، جلاالدین محمد، مثنوی معنوی، چاپ چهارم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379ش 7. امینی، عبدالحسین، سیرتنا و سنتنا سیرة نبینا ص، چاپ دوم، منشورات دارالغدیر- دار الکتب الاسلامیه، بیروت، 1412 ه ق-1992 م. 8. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین و بذیله التلخیص للحافظ الذهبی، دار المعرفة بیروت – لبنان 9. اخطب خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، چاپ دوم، دارالحوراء، بیروت، 1430 ه ق- 2009م. 10. ترمذی، أبو عیسی محمد بن عیسی بن سورة، سنن الترمذی( الجامع الصحیح)، چاپ دوم، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع بیروت 1403 ه ق- 1983 م. 11. ذهبی، شمس الدین، سیر أعلام النبلاء چاپ هفتم، مؤسسة الرسالة - بیروت – لبنان، 1413 - 1993 م. 12. احمد بن حنبل، مسند الإمام أحمد بن حنبل و بهامشه منتخب کنز العمال فی سنن الأقوال والافعال، دار صادر، بیروت، بیتا. 13. عاملی، شیخ حرّ، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، چاپ اول ، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم - ایران، 1409 ه ق. 14. ابن ماجه قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، تحقیق و تعلیق محمد فؤاد عبد الباقی، دار الفکر للطباعة والنشر. بیتا. 15. هیثمی، نور الدین علی بن أبی بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، دار الکتب العلمیة بیروت – لبنان، بیتا.