۱
plusresetminus
رضاخان قبل از ازدواج با مادر «محمدرضا» (تاج الملوک) همسر دیگری داشت، به نحوی که وی زمانی که واحدش در همدان مستقر بود، در سال 1281ق. با زنی به نام «صفیه» ازدواج کرد و از او صاحب یک دختر به نام «همدم السلطنه» شد
کمتر شنیده ‎ها از افتضاحات خانواده رضاشاه
ماجرای زن صیغیه ای رضاشاه

در فروردین سال 1294 رضاخان با نیمتاج (تاج الملوک بعدی) فرزند ژنرال تیمورخان ازدواج می کند که محمدرضا و اشرف فرزندان وی هستند. در مورد ازدواج رضاخان بحث های فراوانی وجود دارد. ژرار دوویلیه نویسنده فرانسوی اولین ازدواج وی را در سال (1895، 1274 شمسی) در سن 17 سالگی با دختردایی خود مریم که دختری 15 ساله و زیبا بود، می داند و می نویسد که رضا 9 سال با این زن زندگی کرد تا اینکه مریم هنگام نخستین زایمان خود در سال 1904 (1283) درگذشت از او دختری باقیمانده به نام همدم بعدها به همدم السلطنه ملقب شد.

از ملکه پهلوی در مورد اولین ازدواج همسرش (رضاخان) سؤال می شود: آیا رضاشاه قبل از شما هم ازدواج کرده بود؟

وی در پاسخ می گوید، بله و ادامه می دهد: البته من این موضوع را سال ها نمی دانستم. تا بعد از شاه شدن رضا، او آن را از من پنهان کرده بود. حالا تاریخش را به خاطر ندارم. ولی یادم هست که یک روز دختری را همراه خودش به کاخ شهری آورد و گفت: این دخترم است. بعد برایم مشروحاً تعریف کرد که موقع خدمت در آتریاد همدان با یک زن همدانی به نام «صفیه» ازدواج موقت کرده و این دختر حاصل آن ازدواج است. من این زن (صفیه) را هرگز ندیدم. ظاهراً رضا برای او مقرری تعیین کرده و او را به همدان فرستاده است. اسم او [دخترش] را که «همدم» خشک و خالی بود «همدم السلطنه» گذاشت. همدم پس از به سلطنت رسیدن رضاخان به عقد حدیکجان آتابای که اصالتاً ترکمن بوده درمی آید. در هنگام ازدواج با صفیه، رضا بیش از سی سال داشت و تولد همدم را سال 1291 می داند.

حسین فردوست ارتشبد سابق و از نزدیکان محمدرضاشاه صحبت های ملکه مادر را تأیید می کند و می گوید رضاخان تنها یک سال با وی زندگی کرده و بعد او را طلاق داده است.

این در حالی است که اشرف پهلوی همسر اول پدرش را مریم دختر عمه اش می داند که موقع وضع حمل درگذشت و ثمره ازدواج آن ها همدم السلطنه است. اما حتی اگر رضاخان با مریم ازدواج کرده باشد بعید به نظر می رسد از فامیل های پدرش یعنی دخترعمه او بوده باشد.

ازدواج با تاج الملوک

تاج الملوک در مورد ازدواجش با رضاخان می گوید: مرحوم پدرم که تنها فرزند پسرش در انقلاب قفقاز مفقودالاثر شده بود به رضا می گوید: تو جای پسرم را برایم پر کرده ای و علاقه من به تو زیاد است و در صورت ازدواج با تاجی (پدرم مرا تاجی صدا می زد) در حد امکان به تو کمک خواهم کرد.

به این ترتیب مقدمات ازدواج ما فراهم شد و پدرم یک خانه کوچک در حوالی منزل ما در حسن آباد برای رضا اجاره کرد تا عروس خود را به آنجا ببرد. اختلاف سنی تأثیری در شیرینی و حلاوت زندگی مشترک ما نداشت و ما زندگی خوبی را با هم آغاز کردیم.

در عین حال تاج الملوک فهرستی از اثاثیه زندگی مشترک خود با رضاشاه را این گونه شرح می دهد: یک عدد زیلوی ساده که کف یک اطاق را کاملاً می پوشاند. یک عدد طشت و یک عدد کوزه و دو عدد صندوق و چند دست لحاف و تشک و یک لحاف کرسی و مقداری خرت و پرت.

تفاوت سنی ملکه مادر و رضاشاه حدود 20 سال بود یعنی رضاشاه متولد 1256 و ملکه آن طور که خود می گوید متولد 1276. تیمورخان (پدر تاج الملوک) بسیار مایل به ازدواج بود.

در سال 1296 شمس، اولین دخترش در همین خانه متولد شده بود. رضاخان پسر می خواست، فرزند پسر را مانند همه مردان ایرانی دوست می داشت. در آبان ماه 1298، رضاخان و همسرش هنوز در همان خانه ای زندگی می کرد که تیمورخان اجاره کرده بود. ملکه مادر می گوید: من در همین خانه، محمدرضا و اشرف را به دنیا آوردم که محمدرضا چند دقیقه زودتر از اشرف پا به دنیا گذاشت. اسم قابله که یادم رفته ورامینی بود و خیلی ماهر.

ژنرال حمزه خان پسیان نیز در این باره می نویسد: رضاخان آن روزها هنوز در محله سنگلج می نشست که در تهران مرکزیت داشت و تقریباً نزدیک قزاقخانه بود. این خانه تعلق به مخاطب السلطان رفیعی داشت. صاحب خانه، رئیس تلگرافخانه مشهد بود و رضاخان ماهی ده تومان اجاره خانه می داد. دوقلوهای رضاخان، محمدرضا و اشرف، در همین خانه به دنیا آمدند.

آبان ماه 1298، رضاخان برای سرکوب نیروهای میرزا کوچک خان به گیلان عزیمت کرده بود و پس از سرکوب آن ها فراری شدنشان به جنگل، به طرف گنبد به راه افتاد. در این جنگ بود که وی به درجه سرتیپی نائل می شود و نشان حمایل سرتیپی از سوی دربار به وی اعطاء می گردد. همین ماه بود که فرزندان او محمدرضا و اشرف متولد شدند.

انتخاب آبان ماه تداعی آن خاطرات و سختی هایی بود که در سفر قبلی برایش به وجود آمده بود. اما حالا در موقعیتی عالی با ده ها محافظ و سوار نزد بستگانش می رفت. پس از سه روز اقامت در الاشت در منزل سلان خانم همسر برادر مرحومش عبدالله خان. آنجا را با خاطرات فراوان ترک کرد و به طرف کوه های شلفین به راه افتاد. یک شب را در آنند (آنِن) در خانه آقای قهاری گذارند که از دیرباز به طایفه رضاشاه یعنی پاهلونی ارادت خاصی داشت.

فردای آن روز به طرف فیروزکوه حرکت کرد. در این هنگام از تهران خبر فراغ شدن همسرش از طریق تلگراف رسید. دو فرزند دوقلو، یکی پسر و دیگری دختر، زاده شدند.

ژنرال حمزه خان پسیان در یادداشت هایش در مورد تولد محمدرضا و اشرف موضوع یاد شده را تأیید می کند او می نویسد: این دوقلوها در روزهایی به دنیا آمدند که پدرشان در «الاشت» بود. نه رضاخان قزاق ساده بود که از گرسنگی و سرما در راه مانده باشد و نه هوای سرد زمستان. امیر اصلان خان به تلگرافخانه می رود و تلگرافی خبر تولد دوقلوها را می برد. رئیس تلگرافخانه خودش به الاشت می رود و این مژده را به رضاخان می دهد و انعام جالبی می گیرد!

البته اشرف داستان تولد خود را این گونه شرح می دهد: رضاخان باید صاحب پسری می شد. وقتی یکی از سربازها به طرف حیاط دوید و گفت: «پسر است!» آن فضای سخت شکست. اما وقتی که پدرم با عجله به سوی خانه دوید تا نوزاد را که وارث اوست ببیند قابله ای که هنگام زایمان بالای سر مادرم بود، جلویش را گرفت. «صبر کنید، بچه دیگری در راه است. وقتی پنج ساعت بعد به دنیا آمدم، اصلاً از آن هیجان و جوش و خروشی که از تولد برادرم به وجود آمد، خبری نبود.» اشرف فقط داستان تولدش را بدون اینکه چند و چونش را از کسی بپرسد، رمان گونه بیان می کند و احساس نامطلوب خانواده را نسبت به خودش بیان می دارد.

سلیمان بهبودی داستان را به صورت دیگری توضیح می دهد و می نویسد: یدالله خان آردل (گماشته) تعریف کرد: حضرت اشرف وقتی در مأموریت گنبد به سر می بردند، بنده خدمتشان را انجام می دادم. یک روز صبح که از خواب بیدار شدند و من چای بردم، فرمودند: دیشب خواب دیدم داخل اتاقم دو شمع روشن است. بنده عرض کردم: امسال ان شاء الله دو درجه یک دفعه می گیرید. به بنده خندیدند و فرمودند: نه این طور نیست. موقعی که از تهران خارج شدیم (آن وقت ها اغلب صاحبمنصبان با اسب سفر می کردند و افراد پیاده، اگر خیلی فوریت داشت با گاری می رفتند) خانم [تاج الملوک] حامله بودند، حالا موقع وضع حمل ایشان بود. خانم دوقلو زاییدند. اتفاقاً دو روز بعد تلگرافی اطلاع دادند، خانم دوقلو، یکی پسر و یکی دختر به دنیا آوردند می خواستند نامگذاری کنند، حضرت اشرف اسامی را انتخاب کردند و با تلگراف تبریک مخابره کردند.»

ازدواج با ملکه توران

در سال 1300 رضاخان تصمیم به ازدواج مجدد می گیرد. این بار ملکه توران [قمرالملوک] دختر عیسی خان مجدالسلطنه امیر سلیمانی و نوه مهدیقلی خان مجدالدوله از رجال دربار قاجار بود. رضاخان در این ازدواج با زیرکی خاصی خود را با خانواده قاجار پیوند داد. توران متولد سال 1282 در تهران بود. سلیمان بهبودی در این باره می نویسد: «امیر لشکر خدایارخان واسطه عقد ازدواج حضرت اشرف با ملکه توران، دختر مجدالسلطنه بود. مدتی ملکه توران در خانه اجاره ای واقع در خیابان معروف به مؤدب الملک زندگی می کرد، تا آنکه با عجله قطعه زمین مجاور چهارراه فعلی پهلوی را خریداری و ساختمان شد و ملکه توران به خانه جدید منتقل گردید.»

رضاخان به خاطر اینکه همسرانش از هم دور باشند و مشکلات ویژه ای برایش به وجود نیاورند ناچار به تهیه خانه جدید شد. طبعاً حسادت های زنانه باعث به وجود آمدن اختلافاتی بین آنان شد. در مورد ملکه توران، تاج الملوک همسر دوم رضاخان چنین می گوید: خیلی ساده عرض می کنم که هیچ زنی چشم دیدن هوو را ندارد. بنابراین بنده را متهم به حسادت و اینجور حرف ها نکنید. من هم مثل همه زن ها از هوو خوشم نمی آید. اما راه دیگری نداشتم و ناگزیر بودم به خاطر رضایت شوهرم کوتاه بیایم و شرایط را تحمل کنم.

این دختر [توران] دماغی بسیار پرنخوت و سرپربادی داشت و با آنکه در کمال خوشحالی و رضایت تن به ازدواج داده بود، پس از ازدواج و تولد غلامرضا [1302] بنای ناسازگاری را گذاشت و هدفش این بود که رضا را تحت تسلط خود درآورده و او را وادار کند تا مرا از قصر بیرون بیندازد و خودش ملکه ایران شود. رضا نتوانست این زن خودپسند را تحمل کند و پس از تولد غلامرضا او را طلاق داد و فرستاد دنبال کارش.

ملکه توران براساس مطالب مندرج در دفترچه خاطراتش به زنی وسواسی، غرغرو، خسیس، به ظاهر مذهبی و در فکر اجرای فرایض دینی برای آخرت، حسود، کم دانش، مادی، خودخور و پیوسته نالان از بخت خود بوده و شاید همین دلایل برای طلاق دادنش کفایت می کرده است.

ملکه توران که هنگام طلاق کمتر از بیست سال داشت از آن دوران چنین یاد می کند: تمام دوران اقتدارش [رضاخان] برای من بیچارگی و نشستن و دیدن و ساختن با ناملایمات بود.

وی تا سال 1322 ازدواج نکرد و سپس با بازرگان ثروتمندی به نام ذبیح الله ملک، وصلت کرد. ملکه توران در خاطراتش می نویسد: علیاحضرت مادر به محض آنکه شنیده بود من شوهر کردم، فرستاد فرش های منزل والاحضرت غلامرضا پهلوی را که پدرش برای عمارت او داده بود، هم را بردند.

رضاخان، توران را در خردادماه 1302 طلاق داد. ملکه توران پس از طلاق تا هنگام مرگ رضاشاه در یکی از عمارت های دربار با غلامرضا زندگی می کرد.

سلیمان بهبودی در مورد این متارکه می نویسد: اما در باب علت واقعی این متارکه روایات مختلف است. عدم اطلاع تاج الملوک (ملکه مادر) از ازدواج مجدد رضاخان و سپس مخالفت شدید وی با این وصلت برخوردهای توران و نارضایتی شخص او از زندگی با رضاخان از جمله این روایت هاست.

اما ملکه مادر سخنش چیز دیگری است: در مورد ازدواج با توران امیرسلیمانی [مادر غلامرضا] از من اجازه گرفت و قسم خورد که اگر من اجازه ندهم ازدواج مجدد نخواهد کرد. من با کمال میل و رضایت به او گفتم که می تواند زن بگیرد. اولاً می دانستم که رضا بچه دوست دارد و من دیگر نمی توانم برای او بچه بیاورم.

اما در جای دیگر می نویسد: بعد از ازدواج با توران و بعداً با عصمت ارتباط ما یک ارتباط دوستانه صرف بود. او از موقعی که توران را گرفت مرا مادر محمدرضا صدا می کرد و دیگر به من تاجی یا تاجماه نمی گفت. این خود نشان دهنده اختلاف رضاخان و ملکه مادر بر سر ازدواج مجدد اوست.

ملکه مادر از حسادت زیاد به جادو و جنبل، حتی تا مرحله مالیدن پیه گرگ و کفتار به لباس های ملکه توران می رسیده است. ملکه توران در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از ایران رفت و ثروتش را یک خانواده، که از قدیم با او دوستی داشته اند، بالا کشیدند که وی توانست با رأی دادگاه 700هزار مارک از آن ها را پس بگیرد. وی این مبلغ را نزد یک تاجر ایرانی گذاشت و از بهره آن زندگی می کرد. وی مدتی نیز در آلمان در خانه کوچکی به سر می برد. او در سال 1373 شمسی در پاریس در خانه سالمندان درگذشت.

تولد علیرضا

در دوازدهم فروردین ماه 1301 علیرضا فرزند چهارم تاج الملوک متولد شد. مقایسه تاج الملوک در مورد فرزندانش نکات جالبی را به همراه دارد. وی می نویسد: من همیشه فکر می کردم که چون محمدرضا و اشرف دوقلو بودند با ضعف جسمی به دنیا آمدند و از نظر هیکل و قدرت از بچه های هم سن و سال خود، ضعیفتر به نظر می آمدند. محمدرضا بچه آرام و خجولی بود. اشرف اگرچه مهربان و عاطفی بود اما قدری تندخویی داشت و از بازی ها و حرکات پسرانه خوشش می آمد. شمس، آرام و صبور و فوق العاده مهربان و حساس بود. یادم هست که رضا خودش آدم بلندبالا و قوی هیکلی بود، وقتی محمدرضا و اشرف را روی زانوهای خود می نشاند به من اشاره می کرد (چون من هم زن نسبتاً قوی جثه ای بودم) و به شوخی می گفت: فیل موش زایید!.

علیرضا از نظر شکل و شمایل و خلق و خو، کپی خود رضا بود، به عکس محمدرضا که بچه ضعیف الجثه ای بود. علیرضا از قدرت بدنی خوبی برخوردار بود. اتکا به نفس زیاد و شجاعت فراوان داشت و اصلاً معنای ترس را نمی فهمید. رضا برای او نه یک پدر، بلکه یک الگو و حتی یک دوست بود. علیرضا پدرش را به حد پرستش دوست داشت.

ملکه مادر ادامه می دهد: بنده باید عرض کنم که محمدرضا تحت فشار و زور پدر دبستان نظام را تحمل کرد، اما علیرضا ذاتاً به نظامی گری کشش داشت و بعد از مراجعت به ایران با پای خودش به دبیرستان نظام رفت و افسر ارتش شد. این پسر عزیزم در سال 1333 شمسی موقع پرواز با یک فروند هواپیمای داکوتا دچار سانحه شد و ضمن سقوط در کوه های اطراف تهران جان شیرین خود را از دست داد و من بدبخت را برای تمام عمر داغدار کرد. علیرضا در موقع فوت حدود 31 سال سن داشت. متأسفانه پس از درگذشت جانگداز جگرپاره ام شایعات ناجوانمردانه ای را بر سر زبان ها انداختند و گفتند علیرضا در یک توطئه خانوادگی جان باخته و محمدرضا او را به هلاکت رسانده است.

من از سال 1331 شمسی تا به حال سکوت کرده ام، اما حالا عرض می کنم که چون تاریخ سقوط هواپیمای علیرضا مصادف بود با حوادث و بلوا و آشوب های سیاسی سال های 1330 به بعد، دشمنان خانواده پهلوی و سیاست بازان کوشیدند با متهم کردن فرزند ارشدم به قتل برادر، در خانواده سلطنتی شکاف ایجاد کرده و محمدرضا را بدنام کنند.

باید بگویم که علیرضا فوق العاده به برادر بزرگترش احترام می گذاشت و از او تبعیت می کرد. در آن موقع سقوط هواپیما یک امر طبیعی بود و از اتفاق اینکه یکی دوبار هم هواپیمای حامل محمدرضا تا مرز سقوط و نابودی پیش رفته بود.

من شهادت می دهم که هیچ اختلافی بین محمدرضا و علیرضا نبود و اصلاً در آن سال ها محمدرضا دنبال فرصتی می گشت که سلطنت را رها کند و دست زنش را بگیرد و از مملکت برود. محمدرضا بخصوص از سال 1330 به بعد دنبال این بود که ثریا را بردارد و برود آمریکا مزرعه داری کند و از دنیای سیاست کناره گیری کند و این علیرضا بود که او را تشویق به ماندن و مقاومت کرد.

از سال 1330 به بعد که چند بار موقعیت سلطنت در خطر افتاد و مشاهده کردیم، محمدرضا در برابر فشارهای روزافزون سیاسیون مخالف اظهار خستگی و عجز می کند و به علیرضا پیشنهاد کردیم که جانشین محمدرضا بشود اما علیرضا جداً امتناع می کرد. حتی کار به جایی رسید که سفیر انگلستان به علیرضا پیشنهاد کرد خود را برای جانشینی برادرش آماده کند، اما علیرضا خیلی تند با سفیر انگلستان برخورد کرد و پایش را در یک کفش کرد که برادرش باید در مقام سلطنت باقی بماند. علیرضا در گرگان یک مزرعه کشاورزی داشت. در شب ششم آبان ماه سال 1333 موقعی که از سرکشی به مزرعه اش برگشت دچار سانحه هواپیما شد. علیرضا در پاریس با یک خانم لهستانی به نام کریستین ازدواج کرده بود که «علی» نوه عزیزم حاصل این ازدواج و یادگار آن فرزند عزیز است. حسین فردوست نیز در خاطرات خود این موضوع را تأیید می کند و می نویسد:  علیرضا از نظر خصال و شخصیت، شباهت تام و تمامی به رضاخان داشت. فردی بی رحم و خشن و بدون منطق بود.

تولد غلامرضا

 غلامرضا پهلوی پنجمین فرزند رضاشاه در 25 اردیبهشت 1302 از ملکه توران متولد شد. وی تحصیلات ابتدایی را در ایران گذراند. در سال 1313 همراه سه برادر دیگرش عبدالرضا، احمدرضا و محمودرضا برای ادامه تحصیلات به سویس، مدرسه لوروزه فرستاده می شود. همان مدرسه ای که محمدرضا در آن مشغول تحصیل بود و در سال 1315 همه برادرها به اتفاق محمدرضا به تهران برمی گردند و در دبیرستان نظام مشغول به تحصیل می شوند. غلامرضا در سال 1327 دانشکده نظام را به پایان می برد و در اسفند 1350 به درجه سرتیپی می رسد. غلامرضا به عنوان یک مقام رسمی نظامی به شمار می رفت و در ضیافت های خارجی و داخلی به جای شاه حاضر می شد. شغل های مهم وی عبارت بود از ریاست کمیته المپیک، ریاست باشگاه سوارکاران، آجودان ویژه شاه، ریاست عالی بازرسی ویژه ستاد فرماندهی عالی، عضو شورای نیابت سلطنت.

غلامرضا در سال 1326 با هما اعلم دختر امیر اعلم پزشک رضاشاه که از طرف مادری نوه وثوق الدوله بود، ازدواج کرد. ثمره این ازدواج دو فرزند است به نام های مهرناز که در سه سالگی بر اثر بیماری در یکی از بیمارستان های پاریس درگذشت و دیگر پسرش به نام بهمن که در سال 1341 رهسپار آلمان شد و در مدرسه ای در شمال هامبورگ مشغول به تحصیل شد. غلامرضا، هما اعلم را بعد از 7 سال زندگی مشترک طلاق می دهد و پس از سه ماه هما اعلم با ابتهاج ازدواج می کند و غلامرضا نیز با منیژه جهانبانی دختر سرلشکر جهانبانی (برادر سپهبد امان الله جهانبانی) ازدواج می کند و از وی صاحب سه فرزند به نام های مریم، آذردخت و بهرام شد.

ازدواج با عصمت دولتشاهی

رضاخان درصدد بود تا پس از توران همسر دیگری برگزیند و از طریق امیر لشکر خدایارخان با عصمت خانم دختر مجلل الدوله [از نوادگان فتحعلی شاه] آشنا می شود. وی پس از چندی به عقد رضاخان درمی آید. ملکه مادر در مورد عصمت دولتشاهی نیز چنین می گوید: عصمت که کم کم به عصمت الملوک معروف شد خوب راهِ خَر کردن شوهر را بلد بود. حتی «رضا» را شخصاً حمام می برد و مثل یک دلاک ماهر لیف و کیسه می کشید و مشت و مال می داد. عصمت زن بی وفایی بود. موقعی که رضا جزیره موریس تبعید شد، عصمت را هم همراه خود برد اما او بی وفایی کرد و پس از یکی دو ماه رضا را رها کرد و به ایران بازگشت. عصمت توجه زیادی به تربیت بچه ها نداشت و بچه هایش زبان مردم کوچه و بازار را آموخته و حرف هایی که دون شأن دربار شاهنشاهی بود بر زبانشان جاری می شد. فحش های چارواداری به هم می دادند.»

ملکه عصمت در مصاحبه اش با آقای خسرو معتضد در مورد تاج الملوک (ملکه مادر) می گوید: اعلیحضرت یک روز آمده بودند پشت در اتاق من ایستاده بودند. اتفاقاً آن روز ملکه آمده بودند خانه من داد و فریاد می کردند. می گفتند تو واسه چی آمده ای اینجا؟ چرا زنِ شوهر من شدی؟ کی به تو اجازه داد بیایی هووی من بشوی؟ من خونسرد بودم. جواب دادم اختیار من دست پدرم بود. شوهر شما که حالا شوهر من هم هستند، با ابوی من صحبت کردند؛ اجازه ازدواج با من را هم گرفتند. حالا شما اگه ایرادی داری برو به اعلیحضرت بگو، چرا به من می گویی؟ ایشان فرمودند: زکی اعلیحضرت کیه دیگه؟ این آقا در منزل ما بوده، صاحبمنصب زیردست بابام بوده. واسه هر کی اعلیحضرت باشه واسه من نیست! اعلیحضرت پشت در بودند. آمدند تو با عصا رفتند به طرف ایشان، ایشان هم فوراً فرار کردند. خیلی از شوهر خودشان می ترسیدند.

تولد عبدالرضا

عصمت الملوک دولتشاهی، پس از آنکه رضاشاه توران را طلاق داد، از سال 1302 که وارد دربار شد تا تاجگذاری رضاخان 1305، سالی یک فرزند به دنیا آورد. و اولین فرزندش عبدالرضا بود که در سال 1303 متولد شد. وی بعد از گذراندن دوره تعلیمات ابتدایی در ایران در مدرسه لوروزه سوئیس همانند دیگر برادرانش تحصیل کرد و سپس به سال 1315 در دبیرستان نظام و بعد در دانشکده افسری مشغول به تحصیل شد.

بعد از مرگ رضاخان به سال 1323 برای ادامه تحصیل به دانشگاه هاروارد آمریکا رفت و در آنجا در رشته اقتصاد فارغ التحصیل شد و در سال 1326 به ایران بازگشت. با پایان یافتن تحصیلات عبدالرضا در آمریکا و بازگشت به ایران چنین پیش بینی می شد که وی در رأس یکی از مشاغل مهم منصوب شود ولی شاه که چندان مایل نبود هیچ یک از اعضای خاندان پهلوی در جامعه مطرح و سرشناس شوند به این امر توجهی نکرد و تنها ریاست افتخاری برنامه هفت ساله دولت را به وی سپرد. این بی توجهی شاه به عبدالرضا حتی نظر آمریکاییان را نیز به این مسئله جلب کرد. سفارت آمریکا در گزارش سال 1954 علت این نوع برخورد شاه را چنین بیان می کند: حسادت شاه نسبت به او بیش از حسادت نسبت به دیگر برادرانش است چون شاه که مایل است در همه زمینه ها برتر تصور شود به تحصیلات برتر عبدالرضا واقف است. از سال 1950 عبدالرضا کاملاً از صحنه محو شد و تنها عهده دار وظایف تشریفاتی و سمت ریاست شورای شکار ایران بود. عبدالرضا پهلوی تنها فرزند رضاشاه است که تنها یک بار ازدواج کرد و تا آخر به همسرش وفادار ماند. همسر وی پری سیما زند فرزند ابراهیم زند و فاطمه بهرامی است.

این ازدواج مقارن با ایامی بود که مصدق در قدرت بود و پایه های سلطنت محمدرضاشاه لرزان بود. پری سیما زند با توجه به این امر از همان ابتدای زندگی به علت شخصیت جاه طلبی که داشت مدعی سلطنت شوهرش به جای محمدرضا شد و علناً همه جا این سخن را بر زبان می آورد و عبدالرضا خود، در این باره خاموش بود و چنین تصور می شد که خود عبدالرضا و منوچهر ریاحی، باجناق وی محرک پری سیما در این مورد هستند.

منوچهر ریاحی می نویسد: پری سیما آشکارا درباره بی لیاقتی شاه و برازندگی همسرش تبلیغ می نمود و عبدالرضا خود در این باره خاموش بود ولی چون سخنان پری سیما در مجالسی ایراد می شد که اغلب اوقات همسرش نیز حاضر بود و گاهی هم من [ریاحی] شرکت داشتم و موضوع از طرف ما به سکوت برگزار می شد، شنوندگان این طور تعبیر می کردند که عبدالرضا و من محرک پری سیما به انتقادات هستیم و شاه نیز این جریان را عیناً منعکس نمود.

مسئله ای که محمدرضا را نسبت به پری سیما رنجانده بود به زمان طلاق فوزیه و ازدواج محمدرضاشاه با یک شاهزاده ایتالیایی به نام ماریا گابریلا دوسادوا دختر امبرتوی دوم پادشاه سابق ایتالیا مربوط می شود. فردوست در این باره می نویسد: زن عبدالرضا، زن بسیار فضول و پرحرفی بود. یک شب مادر محمدرضا این دختر ایتالیایی را به کاخش در مردآباد کرج دعوت کرده بود و در طول راه زن عبدالرضا نیز با او بود. این زن در این فاصله به طور مفصل با دختر صحبت کرده بود و گفته بود: «آیا می دانید این چه بدبختی است که می خواهید برای خود درست کنید؟ شما با مسائل دربار ایران آشنا نیستید. زن شاه می شوید و بعد اسیر دست اشرف و مادر شاه» برادر دختر هم در این صحبت حضور داشت، او نسبت به قضیه حساس می شود و به پرسش بیشتری می پردازد و با خواهرش صحبت می کند و او را از ازدواج با محمدرضا منصرف می کند.» به گفته فردوست پس از آن محمدرضاشاه بی نهایت عصبانی شد و به گارد دستور داد: وی بجز خانه خودش و نزد شوهرش حق ندارد وارد هیچ کاخی شود و نباید در هیچ مهمانی دعوت شود که این وضع حدود سی سال طول کشید.

عبدالرضا از این ماجرا بسیار ناراحت شد و از آن پس سعی کرد بسیار کم در مجامع حاضر شود و اکثر اوقات به شکار می رفت و زندگی خود را در مسافرت و شکار می گذراند و سعی در جمع آوری تاکسیدرمی حیوانات وحشی داشت. عبدالرضا برای گذران زندگی خود علاوهم بر مستمری که از دربار دریافت می کرد، مالک زمین های وسیعی در مازندران بود که با روش مکانیزه به کشاورزی مشغول بود. هنگام انقلاب 1357 وی با همسر و فرزندانش، کامیار و سروناز ایران را ترک می کند و خود را کاملاً از برادر و خواهران و بستگانش دور می کند، به طوری که اکنون اطلاع دقیقی از وی وجود ندارد.

تولد احمدرضا

احمدرضا پهلوی دومین فرزند رضاخان از عصمت الملوک دولتشاهی است که در مهر 1304 به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی خود را به دبستان نظام به پایان رساند. بعد وارد دبیرستان نظام شد و در شهریور 1320 و عزیمت رضاخان به موریس تحصیلاتش ناتمام ماند. پس از مدتی که پادشاهی محمدرضا محرز شد، رضاشاه از موریس پیغامی فرستاد تا فرزندانش برای ادامه تحصیل به تهران بیایند که محمدرضا تمایل زیادی نشان نمی دهد. بالاخره رضاخان تصمیم می گیرد احمدرضا و محمودرضا را در سال 1323 به بیروت بفرستد. احمدرضا وارد مدرسه امریکایی بیروت می شود و پس از اتمام تحصیل به تهران می آید و در سال 1325 با سیمین تاج بهرامی دختر دکتر حسین بهرامی (احیاءالسلطنه) که نماینده مجلس شورای ملی بود، ازدواج می کند. ثمره زندگانی آن ها دو فرزند به نام های شاهرخ و شخلا بود.

در سال 1333 زندگی احمدرضا و سیمین به متارکه می انجامد و چهار سال بعد یعنی در سال 1337 با رزا بزرگ نیا دختر محمد بزرگ نیا از ثروتمندان شهر مشهد ازدواج می کند. احمدرضا از نظر شخصیتی بسیار منزوی بود و خانواده اش احساس می کردند که نیاز به مداوای پزشکی دارد و آن را نوعی بیماری افسردگی می دانستند. همسر دومش که تحمل چنین رفتاری را از او نداشت، پیشنهاد مداوا می کند و به همراه احمدرضا در بهار 1342 از طرف دربار به لندن اعزام می شود تا تحت مداوا قرار گیرد.

بدین خاطر انزواح احمدرضا در امور سیاسی و اقتصادی نیز وجود داشت که از سوی همسرش اصلاً قابل تحمل نبود. با پیروزی انقلاب، وی نیز مانند سایر اعضای خانواده پهلوی از کشور خارج می شود.

تولد محمودرضا

محمودرضا پهلوی در آبان ماه 1305 متولد شد. تحصیلات ابتدایی و مقدماتی نظام را در ایران گذراند. وی در رشته مدیریت بازرگانی و صنعتی در دانشگاه کالیفرنیا و میشیگان تحصیل کرد. محمودرضا در سال 1954 با مهردخت اعظم زنگنه ازدواج کرد. سه سال بعد این وصلت به جدایی انجامید. در سال 1964 با مریم اقبال دختر منوچهر اقبال نخست وزیر و رئیس هیأت مدیره شرکت نفت ازدواج کرد. این ازدواج نیز بعد از مدتی به جدایی انجامید.

محمودرضا در 2 مؤسسه صنعتی و چدنی، معدن و یک کارخانه لاستیک اتومبیل سهامدار بود. علاوه بر این نوع فعالیت ها، وی با دارا بودن مرغوبترین زمین ها برای کشت خشخاش، بزرگترین تولیدکننده تریاک در ایران بود. به وی اجازه داده شد در امر کشت تریاک و فروش محصول آن فعالیت داشته باشد. بنابر نقل قول هایی، وی همه ساله به بهانه اینکه محصول تریاک خوب نبوده، مقدار زیادی از تریاک های به دست آمده را برای خود نگه می داشت و بعداً به قیمت بالاتر در بازار سیاه می فروخت.

تولد فاطمه

در سال 1307 فاطمه، تنها دختر رضاشاه از عصمت الملوک دولتشاهی متولد شد. وی بعد به همراه برادرانش برای تحصیل به بیروت اعزام شد. او فردی بسیار ناآرام بود و زبان تندی داشت. در بیروت تحصیلات خود را نیمه تمام رها کرد و در سال 1323 برای تحصیل به آمریکا رفت. در سال 1327 با وینست هیلر آشنا شد. این آشنایی به ازدواجشان انجامید. هیلر به ناچار مسلمان شد و نام علی را انتخاب کرد. فاطمه از علی هیلر صاحب دو فرزند به نام های کیوان و داریوش پهلوی نیا شد. اما این دو سرانجام در سال 1338 از هم جدا شدند.

ملکه عصمت دولتشاهی در مورد وینست هیلر همسر فاطمه چنین می گوید: خدا نابودش کند. اگر نمرده باشد به زمین گرم بزندش. شاهدخت فاطمه آرزوی زیادی داشت صاحب دختر شود. اسم دختری را هم که زاییده، گذاشت آرزو. هیلر این مردکِ پست، قاچاقچی و دائم الخمر بود. دزد بود. کلاهبردار بود. زدوبندچی بود. اعلیحضرت محمدرضا از او ناراضی بود. از خارجی ها پول می گرفت. مناقصه و مقاطعه می گرفت برای ایشان. همان اوایل ازدواج یک شب با فاطمه دعوایش شد بچه را پرتاب کرد به آسمان، نگرفتش. بچه افتاد با سر خورد به زمین و مُرد. داغش به دل دخترم ماند. دخترم تا آخر غم آرزویِ ناکامش را داشت. بعدها که خیلی آزار و اذیت کرد، به زور طلاقش را گرفتیم. فاطمه چند ماهی پس از جدایی از علی هیلر با تیمسار محمد خاتمی فرمانده نیروی هوایی ازدواج کرد. ثمره ازدواج دو پسر به نام های کامبیز و رامین بود. خاتمی همان افسری است که به هنگام وقایع مرداد 1332 در زمان فرار محمدرضاشاه از ایران خلبان وی بوده است.

ارتشبد خاتمی در شهریور 1354 به هنگام پرواز تفریحی با کایت بر روی دریاچه سد دز بر اثر سانحه ای مشکوک کشته شد. اسدالله اعلم در یادداشت های خود در مورد خاتمی می نویسد: شاه راجع به ارتش و همچنین مرحوم ارتشبد خاتمی مسائلی فرمودند که به نظرم دیگر خیلی محرمانه است و باید با من به خاک برود. فاطمه پهلوی در سن 59 سالگی در سال 1366 بر اثر بیماری سرطان در لندن درگذشت.

تولد حمیدرضا

در سال 1311 حمیدرضا آخرین فرزند رضاشاه و عصمت الملوک دولتشاهی در تهران به دنیا آمد. وی نیز همراه خواهر و برادرانش برای تحصیل عازم بیروت شد. دور بودن از محیط ایران و نبود پدر و عدم سرپرستی درست، حمیدرضا را بسیار فاسد، عیاش، معتاد و خودسر بار آورد. دکتر قاسم غنی در خاطرات خود می نویسد: آقای معاضد شرحی از بیروت و ایام تحصیل شاهپورها و شهدخت نقل می کرد، می گفت: شاهپور محمودرضا نسبتاً عاقلتر بود. شاهپور احمدرضا متوسط و شاهپور حمیدرضا آفتی بود. شهدخت فاطمه اذیت می کرد و وقتی خواسته بود خود را بکشد سم به او نمی فروشند، 24 دانه قرص آسپرین گرفته و خورده و چند روز معالجه می کرده اند، حمید مکرر فرار کرده و یا قصد فرار داشته است.

عصمت الملوک دولتشاهی درباره وضعیت زندگی و تحصیلات حمیدرضا و فرزندانش می گوید: حمیدرضا بعد از وقایع شهریور 1320 بیکاره بود، تا اینکه در سال های 40 و 41 توانست دیپلم متوسطه بگیرد، آن هم نه در امتحانات عمومی بلکه برای او حوزه خاصی ترتیب دادند تا به عنوان دیپلم شناخته شود. محمودرضا و احمدرضا هم در تحصیل زیاد موفق نبودند. با وضعیت و حال و روز حمیدرضا، مادرش تصمیم گرفت هر چه سریعتر برای وی همسری برگزیند. وی با دختر عموی مادرش، مینو دولتشاهی ازدواج می کند، ثمره این ازدواج دختری به نام نیلوفر است. ناسازگاری آن دو پس از مدتی منجر به طلاق شد. با توجه به اخلاق و رفتار حمیدرضا و بی پرواییش، محمدرضاشاه بیم داشت که این برادر ناخلف آبروی خود و خاندانش را بریزد. پس از آن به سازمان امنیت مأموریت داد تا اعمال و حرکات وی را زیر نظر داشته باشند.

ازدواج دوم حمیدرضا با زنی به نام هما خامنه بود که هر دو معتاد به هروئین بودند. محمدرضا به ناچار با ازدواج آن ها موافقت کرد. این دو در بسیاری از حرکات ناشایست، تشابه اخلاقی داشته و ساواک نیز پیوسته گزارش هایی را درباره آن ها به محمدرضاشاه ارائه می کرد. در یک مورد ظاهراً [طبق گفته شفاهی هما خامنه] جریان بدین صورت بوده که حمیدرضا و همسرش و عده ای از دوستان هم محفل ایشان بعد از افراط در مصرف مشروبات الکلی در یکی از کاباره های تهران با بیرون آمدن از آنجا به عربده کشی و ضرب و شتم عابران می پردازند که با دخالت مأموران این غائله به پایان می رسد.

علاوه بر این فرزندان آنان همانند والدینشان از نابهنجاری های شخصیتی برخوردار بودند و باعث مشکلات فراوانی برای دربار شدند. بعد از پیروزی انقلاب تنها فرد خانواده سلطنتی یعنی حمیدرضا به زندان افکنده می شود. بهزاد و نازک در خارج از کشور و در اوج آوارگی و اعتیاد می میرند و مادرشان هما خامنه تا این اواخر در بیغوله ای در کنار ساختمان نیمه ساز در تهران زندگی می کرد.

ملکه عصمت در مورد حمیدرضا می گوید: حمیدرضا پس از انقلاب در تهران ماند. چون مریض و معتاد بود، گرفتندش زندانی کردند. اما این اواخر اجازه دادند روزهای پنجشنبه و جمعه بیاید منزل، من را ببیند.

ملکه عصمت برای رضاشاه همسری مهربان و وفادار بود، به هنگام تبعید رضاشاه به جزیره موریس رفت و پس از هفت ماه به دستور او به تهران بازگشت. از ابتدا وارد سیاست نشد، اما تا می توانست اقوام خود را در پست های نان و آبدار می گماشت. پس از مرگ شوهرش در ویلای شخصی خود در شمیران اقامت کرد. وی پس از انقلاب اسلامی، با وجود دوری از فرزندان، در تهران ماند. وی در روز دوشنبه دوم خرداد ماه 1374 هجری شمسی در 90 سالگی در بیمارستان دی درگذشت و اجازه دفن او با نام عصمت الملوک دولتشاهی صادر و در گورستان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

منابع:

1-طلوعی، محمود، پدر و پسر، تهران، علم، 1372.

2-مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، ج4، تهران، مروارید، 1363.

3-تاج الملوک، خاطرات ملکه پهلوی، تهران، به آفرین، 1380.

4-فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج2، تهران، اطلاعات، 1370.

5-پسیان، نجفقلی، از سوادکوه تا ژوهانسبورگ، تهران، ثالث، 1377.

6-معتضد، خسرو، دو دختر در قصر شاه پهلوی، تهران، البرز، 1380.

7-ریاحی، منوچهر، سراب زندگی، تهران، 1371.

8-هویدا، فریدون، سقوط شاه، تهران، اطلاعات، 1365.

9-علم، اسدالله، گفتگوهای من با شاه، تهران، طرح نو، 1371.

*پهلوان، کیوان، رضاشاه از الشتر تا الاشت، تهران، آرون، 1383.

منبع: قدس آنلاین

 
https://www.cafetarikh.com/news/30624/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما