یک شخص چگونه میتواند هم پدر روشنفکری دینی باشد و هم نیای بنیادگرایی محسوب شود. هم بنیانگذار سلفیه باشد و هم متجددی غربگرا. هم مذهبی مرتجع خوانده شود و هم کافری بیدین. و از قضا مورد سوءظن و طرد همهی این گروهها قرار بگیرد.
سیدجمالالدین حسینی اسدآبادی از اندیشمندان و متفکران بزرگ معاصر است که تأثیری کممانند در جهان اسلام برجای گذاشت. دغدغهمندی سید نهتنها متوجه ایران و مسلمانان شیعه، بلکه ناظر بر سراسر جهان اسلام و همهٔ مسلمانان بود. افکار و اندیشههای خیرخواهانهٔ سید برای تمامی دارالاسلام، وی را نهتنها در ایران، بلکه در بسیاری از سرزمینهای جهان اسلام از جمله افغانستان، مصر، ترکیه، عراق، هند و نیز در اروپا پرآوازه ساخت.
بنمایهٔ اندیشهٔ سید، نجات مسلمانان از سلطهٔ استعمار و عقبماندگی مزمن و رسیدن به عظمت شایستهٔ مسلمین بود. هدف والایی که راه رسیدن به آن را در اتحاد مسلمانان و بازگشت به اسلام اصیل و پیراسته از خرافه و نیز بهرهگیری از علم و دستاوردهای مثبت غرب میدانست.
سیدجمال از جمله معدود اندیشمندانی است که از شخصیت، افکار و اندیشههایش برداشتهای گوناگون و حتی متضادی شده است. عمر سراسر تلاش و فعالیتهای خستگیناپذیر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی وی بههمراه تعامل با طیف گستردهای از افراد، از سلاطین و خلفا گرفته تا دگراندیشان و نیز روحانیون و مردم عادی و از بلاد اسلامی تا سرزمینهای اروپا، وی را در معرض قضاوتهای بیشماری قرار داده است که عدهای در طرفداری و برخی در مخالفت با سید به داوری نشستهاند. از میان بسیاری از موافقان و مخالفان اندیشه و عمل سیاسی سیدجمال، چند تن را برای بررسی در این نوشتار برگزیدهایم.
موافقان سیدجمال
شیخ محمد عبده: وی از جمله برجستهترین شاگردان سیدجمال در مصر بود که تحت تأثیر شخصیت و اندیشههای سید قرار گرفت و بهعنوان یک مصلح و اندیشمند، خدمت زیادی به مصر کرد. عبده در مورد استاد خود مینویسد: «آن روزها نه نویسندهای بود که مردم را آگاه کند و نه خطیبی که آنها را موعظه نماید؛ همانطور که سنت الهی در هر عصر و زمانی به کمک مردم میآید، واقعهای روی داد که کمتر کسی متوجه آن بود... در سال 1286 هجری، مردی غریب و بصیر و بینا به اوضاع دین و کشور آمد که به اوضاع و احوال ملتها آشنا بود و دارای معلوماتی وسیع و دلی لبریز از معارف. مردی پردل و پرجرئت معروف به سیدجمالالدین افغانی که به تدریس بخشی از علوم عقلی مشغول شد… در نتیجه، مشاعر بیدار و عقول زنده شد و ظلمات غفلت خفیف و سبک گردید.»[1]
محمداقبال لاهوری: شاعر و مصلح اسلامی پاکستان که اواخر حیات سید را درمییابد و با تأثیرپذیری از آرا و اندیشههای ویدر مبارزه با استعمار بسیار کوشید، در مورد سید مینویسد: «...مسلمان امروزی باید کل دستگاه اسلام را بدون آنکه کاملاً از گذشته منتزع شود، مروری دوباره کند... ولی آنکس که اهمیت و سنگینی این وظیفه را بهتمام دریافت، سیدجمالالدین بود که ژرفنگری او در تاریخ فکر و حیات اسلامی، با تجربهٔ وسیعش از آدمیان و اطوار و آدابشان، او را حلقهٔ اتصال زندهای میان گذشته و آینده ساخته است...»[2]
امام خمینی (ره): حضرت امام اهداف سیدجمال در راه عزت و اقتدار مسلمین و نیز وحدت اسلامی را پی گرفته و در راه تحقق آنها کوشید. امام برای رسیدن به این مهم، راهی متفاوت با سیدجمال در پیش گرفت و آن توجه به تودههای مردم بهجای نخبگان بود. شاید «پایگاه مردمی ضعیف» تنها انتقاد امام به سیدجمال باشد. البته خود سید نیز در اواخر عمر به این امر پی برده و اظهار ندامت نموده است. امام در مورد سید میفرمایند: «جمالالدین مرد لایقی بوده است، لکن نقاط ضعفی هم داشته است و چون پایگاه ملی و مذهبی در بین مردم نداشته، از آن جهت زحمات او با همهٔ کوششها به نتیجه نرسید...»[3]
همچنین در آذرماه 1347 در نجف میفرمایند: «حوزهها خودشان را مهیا کنند برای جلوگیری و مقاومت... آنها (دشمنان اسلام) از انسان میترسند. آنها که میخواهند همهچیز ما را به یغما ببرند، نمیخواهند در دانشگاههای دینی ما و در دانشگاههای علمی ما، یک نفر آدم تربیت بشود. از آن میترسند، وقتی که یک آدم در حوزهای در مملکتی پیدا شد، مزاحمشان میشود. یک سیدجمال که پیدا شد مصر را میخواست منقلب کند، از بینش بردند...»[4]
امام در مورد سید میفرمایند: «جمالالدین مرد لایقی بوده است، لکن نقاط ضعفی هم داشته است و چون پایگاه ملی و مذهبی در بین مردم نداشته، از آن جهت زحمات او با همهٔ کوششها به نتیجه نرسید...»
مقام معظم رهبری: ایشان نیز در مصاحبهای راجعبه دکتر شریعتی، در عین نقاط مثبتی که برای شریعتی برمیشمارند، در پاسخ به سؤال مصاحبهکننده، مقام سیدجمال را بسیار والاتر از این میدانند که بخواهند وی را با کسی مقایسه کنند: «سیدجمال کسی بود که برای اولینبار بازگشت به اسلام را مطرح کرد. کسی بود که مسئله حاکمیت را و خیزش و بعثت جدید اسلام را اولینبار در فضای عالم به وجود آورد... او مطرحکننده، بهوجودآورنده و آغازگر بازگشت به حاکمیت اسلام و نظام اسلام است. این را نمیشود دستکم گرفت و سیدجمال را نمیشود با کس دیگری مقایسه کرد. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطهٔ استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد... مبارزات سیاسی سیدجمال چیزی است که قابل مقایسه با هیچیک از مبارزات سیاسی افرادی که حولوحوش کار سیدجمال حرکت کردند، نیست.»[5]
همچنین ایشان در خطبهٔ دوم نماز جمعهٔ 15 بهمن 89، بار دیگر به نقش سید اشاره کرده و فرمودند: «سیدجمالالدین بزرگ، آن مرد اسلامخواه، شجاع، مبارز، بزرگ، بهترین جایی را که برای مبارزات خود توانست پیدا کند، مصر بود. بعد هم شاگردان او، محمد عبده و دیگران و دیگران. حرکات اسلامخواهی در مصر یک چنین سابقهای دارد.»
آیتالله مطهری: ایشان در پژوهشی پیرامون جنبشهای اسلامی مینویسند: «بدون تردید سلسلهجنبان نهضتهای اصلاحی صدسالهٔ اخیر، سیدجمالالدین اسدآبادی است. او بود که بیدارسازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقعبینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چارهجویی را نشان داد... نهضت سیدجمال، هم فکری بود و هم اجتماعی... سیدجمال در نتیجهٔ تحرک و پویایی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی که داعیهٔ علاج آنها را داشت، دقیقاً آشنا شد. سیدجمال مهمترین و مزمنترین درد جامعهٔ اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو بهشدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد.»[6]
محمدرضا حکیمی نیز از جمله تأییدکنندگان آرا و فعالیتهای سیدجمال است. وی در کتاب «بیدارگران اقالیم قبله» مینویسد: «در این سدهٔ اخیر، کدام فیلسوف در اسلام و ایران، عظیمالقدرتر از سیدجمالالدین داشتهایم؟ فیلسوفی که از دیدگاه ویژهٔ فلسفی نیز میتوان او را یکی از بهترین اخلاف فارابی و ابنسینا و ابوالحسن عامری و امثال اینان در فلسفهٔ سیاسی و ابنخلدون در فلسفهٔ اجتماعی دانست... فیلسوفی که فلسفهاش از وحی قرآنی و سنت اسلامی نیز کاملاً سیراب است. فیلسوفی که باید او را پس از ابونصر فارابی، بزرگترین فیلسوف سیاسی اسلام دانست.»[7]
ملکالشعرا بهار، شاعر پرآوازهٔ دورهٔ مشروطه نیز او را چنین توصیف میکند: «مردم، سید مرحوم را از بزرگترین فلاسفه و از نوابغ و بزرگان شمردهاند و شک نیست که سید در مسائل سیاسی و اجتماعی دارای غریزهٔ کامل و افکار عالی و اطلاعات رسایی بوده... ما سید را مردی بسیار عالیمقام و عالم و خدمتگزار بشر میشماریم.»[8]
حمید عنایت نیز دربارهٔ سید اینگونه مینویسد: «گسترش نهضت ضداستعماری و حس وطندوستی در مصر قرن سیزدهم به رهبری او و مریدانش روی داد و در قرن حاضر نیز سعد زغلول، مؤسس حزب وفد، که زمانی ابتکار مبارزات ضداستعماری مردم مصر را برعهده داشت، از شاگردان او بود. در ترکیه ظهور فکر مشروطهخواهی و ترقیخواهی، خاصه در مبانی آموزش و تربیت با ذکر مکرر نام او همراه است. در ایران، مورخان انقلاب مشروطیت در شناخت قدر و مقام او در بروز انقلاب همداستاناند...»[9]
محمد محیط طباطبایی از جمله اندیشمندانی است که در سالهای حکومت پهلوی، که حجم اتهامات علیه سید بسیار بالا بود، پاسخگوی شبهات علیه سید بوده و به دفاع از ایشان میپرداختند. «سیدجمالالدین و بیداری مشرقزمین» کتاب مهم ایشان در مورد سید است که به کوشش سیدهادی خسروشاهی گردآوری شده است.
سیدهادی خسروشاهی، سیدجمالشناس معاصر که از پنجاه سال گذشته تا امروز پژوهشهای بسیاری در مورد شخصیت، آرا و راهکارهای سیاسی سید انجام داده است، از جمله طرفداران و تأییدکنندگان وی است. ایشان بر این باورند که بسیاری از انتقاداتی که برخی از آنها بهشکل اهانت علیه سید مطرح میشوند، بیاساس بوده و سند و مدرکی معتبر دال بر درستی آنها وجود ندارد. از جمله اتهام فراماسونگری، آرزوی پیوستن ایران به خلافت عثمانی، جاهطلب بودن و بسیاری دیگر.
افزون بر شخصیتهای ذکرشده، بسیارند کسانی که در تأیید سید قلم زده یا سخن گفتهاند که در این مقال، مجالی برای پرداختن به آنها نیست.
مخالفان سیدجمال
همانگونه کهموافقان سید یکدست نبوده و از اقشار مختلف روحانیون برجسته، روشنفکران، شعرا، اندیشمندان و... بودند، مخالفان سید نیز محدود به قشر یا گروه خاصی نیستند.البته میتوان گفتبیشترین مخالفتها با سید مربوط به مورخان دربار پهلوی، فراماسونرها، گروههای چپ (به دلیل دفاع وی از اسلام)، روشنفکران غربگرا و برخی مذهبیونی است که سنت را بهشکل متصلب و غیرقابل تغییر باور داشته و دارند.
از جمله مخالفان سید، تقی زادهٔ غربگرا و متجدد بود که نهتنها نسبت به سید، بلکه به عامهٔ روحانیت نظری منفی داشت. نکتهٔ شایستهٔ یادآوری برای کسانی که مدعی فراماسون بودن سید میشوند و ناقل کتابهای بدون سند متقن میگردند، این است که نخستین کسی که دربارهٔ عضویت سید در لژ فراماسونری صحبت کرد، تقیزاده در مجلهٔ «کاوه» بود. وی در این مقاله که موضعی ضدروحانیت داشت، مینویسد: در مصر شنیده شد که وی در آنجا در محفل فراماسونها داخل بوده و در آنجا برضد انگلیس حرف زده بود. در بعضی جراید غربی به نظر میرسد که او خود بانی و مؤسس محفل فراماسونی بود که سیصد نفر عضو داشت.[10] علاوه بر تقیزاده وجه مشترک اغلب کسانی که ادعای فراماسون بودن سید را مطرح میکنند، ضدیت با روحانیت است.
اسماعیل رائین، محمود کتیرایی، ابراهیم صفانی، شجاعالدین شفا، ولیالله یوسفیه و برخی دیگر از مورخان عصر پهلوی، آرا و فعالیتهای سید را زیر سؤال برده و نقد میکنند.در مورد این افراد میتوان گفت بسیاری از مخالفتها با سید متوجه ندای اتحاد اسلام وی بوده و نسبت فراماسونگری به سید را این افراد پیش از همه مطرح نمودند. آنها تلاش میکردند اتحاد اسلامی را بیمعنا و از جمله سیاستهای انگلیس جلوه دهند.
نکتهٔ شایستهٔ یادآوری برای کسانی که مدعی فراماسون بودن سید میشوند و ناقل کتابهای بدون سند متقن میگردند، این است که نخستین کسی که دربارهٔ عضویت سید در لژ فراماسونری صحبت کرد، تقیزاده در مجلهٔ «کاوه» بود.
اسماعیل رائین در کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران»، یک عکس نقاشیشده از سید را در لباس ماسونها چاپ کرده تا ثابت کند سید فراماسون بوده است.[11] یوسفیه نیز در این رابطه مینویسد: «...نتیجهٔ مذاکرات سه ماه جمالالدین با سه سیاستمدار معروف انگلستان بر این امر منتهی گردید که جمالالدین، اتحاد اسلامی را در میان ملل اسلامی به وجود آورد.»[12]و نیز مینویسد: «علیرغم نظر اکثر نویسندگان که سید جمالالدین را خداپرست میدانند، طبق سندی که وجود دارد، او قبل از ورود به لژهای سازمان فراماسونری نیز اعتقاد به خدا نداشته است و حتی کسی نماز خواندن این منادی اتحاد اسلامی را ندیده است.»[13]
همچنین مهدیقلیخان هدایت نیز از جمله کسانی است که به دلیل مخالفت با اتحاد اسلام و روحانیت، با سید مخالف بود. وی مینویسد: «سیدجمال تلاش بیاندازه میکرده است به مقامی برسد... بالفرض در مصر انقلاب میشد، مصر به روز بدتری میافتاد... اتحاد اسلام که مرام سید بود، معنی ندارد.»[14] ایراد بر سید پس از انقلاب نیز از سوی عدهای مطرح شده است. دکتر کریم مجتهدی، فیلسوف و نویسندهٔ کتاب «سیدجمالالدین اسدآبادی و تفکر جدید»، انتقاداتی بر سید دارد. ایشان در مورد شخصیت سیدجمال میگوید: به نظرم سید دارای شخصیت یکدست و واجد چهرهٔ مشخص و معینی نیست. علاوه بر پیچیدگی در نوشتههای سید، گاه تناقضگوییهایی هم در گفتهها و نوشتههای او مشاهده میشود. وی بر این باور است که سیدجمال بیشتر سیاستمدار است تا متفکر و فیلسوف.
موسی نجفی نیز که سید را فراماسونر میداند و از این بابت مورد نکوهش قرار میدهد، به گفتهٔ خود با استناد به نظرات دکتر مجتهدی، سید را فردی سطحی میخواند.[15]
سید جواد طباطبایی نیز مخالفت آشکاری با سید دارد. بنمایهٔ انتقاد وی به سید در ایدهٔ اتحاد اسلامی سید نهفته است، زیرا طباطبایی توجه به منافع ملی ایران را مورد تأکید قرار میدهد که بهزعم ایشان، سید بیتوجه بدان بود، درحالیکه سید در مقالهٔ وحدت اسلامی، نشان میدهد که اگرچه وحدت امت اسلامی را آرزو دارد، اما در فکر اتحاد مرزی و جغرافیایی نیست و در مقابل، اتحاد معنوی مورد نظر وی بوده است.[16]
مخالفت با سید که در میان همهٔ گروهها (مذهبی، غیرمذهبی، غربگرا، سنتگرا و...) دیده میشود، امری است که تازگی نداشته و از زمان حیات سید وجود داشته و اسباب آزردگی این عالم بزرگ را فراهم آورده بود. با توجه به اینکه سید انسان غیرمعصوم و یک فعال سیاسی و اجتماعی بود، احتمال بروز خطا و اشتباه در وی طبیعی بوده و بستن باب انتقاد و بررسی شخصیت و افکار وی، امری غیرقابل توجیه است، اما باید توجه داشت مصلح بزرگ و دردمند جهان اسلام که صدوپنجاه سال پیش و در شرایط بغرنج زمانی و مکانی خاص خود میزیسته، سزاوار نقدهای غیرمنصفانه و اهانتهای مغرضانهٔ گاهوبیگاه ما نیست.
گذشته از تفسیرها و برداشتهای دیگران از وی، سید تنها یک فرد است با یک جهانبینی، یک هدف و یک اندیشه. باقی هرچه هست، برداشت دیگران، چه دوست و چه دشمن، چه هواخواه و چه مغرض است. درست است که سید شخصیت پیچیدهای داشت، اما درک راه و روش، هدف و مسلک وی آنچنان سخت نیست و این برداشتهای یکسویه و تفسیرهای شخصی و مصادره به مطلوبهای دیگران است که قرائتهای گوناگون از سید را به وجود آورده است. یک شخص چگونه میتواند هم پدر روشنفکری دینی باشد و هم نیای بنیادگرایی محسوب شود. هم بنیانگذار سلفیه باشد و هم متجددی غربگرا. هم مذهبی مرتجع خوانده شود و هم کافری بیدین. و از قضا مورد سوءظن و طرد همهٔ این گروهها قرار بگیرد. نگاههای متفاوت به سید شاید مصداق این بیت از مولانای بزرگ باشد که میگوید:
«هرکسی از ظن خود شد یار من/ از درون من نجست اسرار من»
پینوشتها
[1]. سعیدی، غلامرضا، مفخر شرق، به کوشش سید هادی خسروشاهی، تهران، کلبهٔ شروق، 1380، ص 141. [2]. اقبال، محمد، بازسازی اندیشهٔ دینی در اسلام، ترجمهٔ محمد بقائی (ماکان)، تهران، فردوس، 1379، ص 175. [3]. صحیفهٔ امام، جلد 5، ص 290. [4]. روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، ج 2، تهران، انتشارات واحد فرهنگی بنیاد شهید، 1381، ص 424. [5]. مصاحبهٔ آیتالله خامنهای با روزنامهٔ جمهوری اسلامی در تاریخ 30 خرداد 1360. [6]. مطهری، مرتضی، بررسی اجمالی نهضتهای صدسالهٔ اخیر، چاپ بیستوسوم، تهران، نشر صدرا، 1384، ص 14-15. [7]. حکیمی، محمدرضا، بیدارگران اقالیم قبله، منبع الکترونیکی، مؤسسهٔ تحقیقات و نشر معارف اهلالبیت (ع). [8]. حکیمی، همان، ص 6. [9]. همان، ص 6. [10]. رائین، اسماعیل، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1357، ص 367. [11]. گفتوگو با سیدهادی خسروشاهی، ماهنامهٔ سیاسی فرهنگی نسیم بیداری، شمارهٔ 49، اردیبهشت 93، ص 97. [12]. یوسفیه، ولیالله، سازمان جهانی فراماسونری، 1352، ص 352. [13]. همان، ص 350. [14]. ذوالفقاری، مهدی، سیری در اندیشههای سیدجمالالدین اسدآبادی، رهآورد سیاسی، تابستان 1387، سال پنجم، شمارهٔ 20، ص 148-149. [15]. گفتوگو با موسی نجفی، نسیم بیداری، همان، ص 85. [16]. نسیم بیداری، همان، ص 75.